عنوان : كمال مطلق خواهي انسان و خودكامگيهاي وي
نوع : سخنراني
تاریخ شمسی : صبح 28 اسفند 1359
تاریخ قمری : 12 جمادي الاول 1401
جلد : 14
متن :
بسم الله الرحمن الرحيم
نقش زنان و بركات جنگ
البته در اين سالي كه به ما گذشت ماجراهاي زياد، گرفتاريهاي زياد براي ملت ما رخ داد. ولي من به نظرم مي رسد تا گرفتاريها نباشد، سختيها نباشد، جنگها نباشد و كشتاردادنها و ساير اثرات آن نباشد، انسان از آن خمودي و از آن راحت طلبي - كه در ذاتش هست - بيرون نمي آيد. البته جنگ و لواحق آن بسيار ناگوار بود براي ملت ما، لكن درازاي او جوانهاي ما، آنهايي كه در جبهه ها مي گذرانند و مردمي كه جنگ را لمس مي كنند، آنچنان مقاومتي از خودشان به خرج دادند كه متوقع نبود. و اين از بركات زحمتها و ناگواريهاي جنگ و لواحق جنگ بود. اگر در يك رژيمهايي كه ملت شركت نداشتند با دولت در همه امور و حاضر در صحنه نبودند در همه گرفتاريها و زحمتهاجنگي واقع مي شد، فقط در يك كناري بود، بدون اينكه تحركي از خود ملت وجوانهايي كه احتياج به تحرك دارند واقع مي شد، اين جنگ بيفايده بود. و اما امروز تمام ملت ما، نه فقط جوانها و آنهايي كه در جبهه ها هستند، بلكه پيرمردها و پيرزنها و دختر وبچه هاي نابالغ در صحنه گرفتاريها و در صحنه جنگ حاضرند و همه خود را در جبهه مي بينند.
من وقتي در تلويزيون مي بينم اين بانوان محترم را كه اشتغال دارند به همراهي كردن وپشتيباني كردن از لشكر و از قواي مسلح ارزشي براي آنها در دلم احساس مي كنم كه برايكس ديگري نمي توانم اين طور ارزش قائل بشوم . كارهايي كه آنها مي كنند يك كارهايي است كه دنبالش توقع اينكه يك مقامي داشته باشند، يا يك پستي را اشغال كنند، يا يك چيزي از مردم خواهش كنند، هيچ اين مسائل نيست . بلكه سربازان گمنامي هستند كه درجبهه ها بايد گفت مشغول به جهاد هستند. و ما اگر فايده اي از اين جمهوري اسلامي نداشتيم الا همين حضور ملت به همه قشرهايش در صحنه و نظارت همه قشرها در امورهمه ، اين يك معجزه اي است كه جاي ديگر من گمان ندارم تحقق پيدا كرده باشد. و اين يك هديه الهي است كه بدون اينكه دستهاي بشر در آن دخالت داشته باشند خداي تبارك و تعالي به ما اعطا فرموده است . و ما بايد قدر اين نعمت را بدانيم ؛ و اقتدا كنيم به اين زنها و بانوان و بچه هاي پشت جبهه و آنهايي كه در خود شهرهاي مخروبه و نيمه مخروبه حاضرند. ماها بايد از اينها اخلاق اسلامي و ايمان و توجه به خدا را ياد بگيريم .ماها ممكن است كارهايي كه حتي خيلي هم مفيد است . براي جامعه بكنيم ، لكن براي خودمان مفيد نباشد. ممكن است كه ماها كارهايي انجام بدهيم كه به صلاح جامعه است و جامعه از آن استفاده كند و جامعه را به پيش ببرد، لكن ما را به عقب ببرد؛ و در پيشگاه خداي تبارك و تعالي نه اينكه اجري نبريم ، بلكه انحطاط پيدا بكنيم .
ما بايد به اين قشرهاي توده مردم كه بي توقع به كشور خدمت مي كنند و به همه شماهم دارند خدمت مي كنند به آنها اقتدا بكنيم و خودمان را اصلاح بكنيم . اگر ما هم آن روحيه را پيدا مي كرديم ، آن وقت كارهايمان همه يك وجهه پيدا مي كرد. و افراد اگركارهايشان به وجهه واحد باشد؛ يعني مقصد خدا باشد و توجه به او. انسان را وادار به كاربكند، هيچ اختلافي متصور نيست . تمام چيزهايي كه بشر به آن مبتلا هست از خود آدم است . تمام يعني كارهايي كه به دست بشر انجام مي گيرد، بلكه كارهايي هم كه از غيب به ما وارد مي شود، چه بسا اين همه زلزله ها و سيلها و طوفانها براي اين باشد كه ما خودمان را اصلاح نكرديم . ما اگر چنانچه خودمان را اصلاح كنيم و اينهايي كه موثرند در بين توده ها، اينهايي كه مردم نظر مي كنند ببينند اينها چه مي كنند، آنها هم تبعيت كنند، اگر آن اشخاصي كه مورد توجه مردم اند و مردم اعمال آنها را و اقوال آنها را تحت نظردارند، اگر چنانچه وجهه واحد باشد، شما كه صحبت مي كنيد براي خدا باشد، آن هم كه مي شنود براي خدا باشد، او كه مي نويسد هم همين طور، هيچ اختلافي نخواهد واقع شد.اگر اختلاف نظر هم باشد، با طرز الهي حل مي شود؛ نه با طرز شيطاني . عمده اصلاح همين مركز "خود" است . همه مصيبتهاي ما از خود ماست . و بايد اصلاح از خود ما شروع بشود. من توقع نداشته باشم كه خودم اصلاح نشده بخواهم ديگري را اصلاح كنم . اين خيال باطل است . اگر چنانچه خود آن گوينده اصلاح شده باشد، مي تواند ديگران رااصلاح بكند.
بشر در جستجوي كمال مطلق
و اين بشر يك خاصيتهايي دارد كه در هيچ موجودي نيست . من جمله اين است كه در فطرت بشر؛ طلب قدرت مطلق است ، نه قدرت محدود. طلب كمال مطلق است ، نه كمال محدود. علم مطلق را مي خواهد؛ قدرت مطلقه را مي خواهد. و چون قدرت مطلق در غير حق تعالي تحقق ندارد، بشر به فطرت حق را مي خواهد، و خودش نمي فهمد.يكي از ادله محكم اثبات كمال مطلق همين عشق بشر به كمال مطلق است . عشق فعلي دارد به كمال مطلق . نه به توهم كمال مطلق ؛ به حقيقت كمال مطلق . عاشق فعلي بدون معشوق فعلي محال است . در اينجا توهم و ساختن نفسي تاثير ندارد، براي اينكه فطرت دنبال واقعيت كمال مطلق است ؛ نه دنبال يك توهم كمال مطلق تا كسي بگويد بازي خورده است . فطرت بازي نمي خورد. در فطرت همه بشر اين است كه كمال مطلق رامي خواهد. و براي خودش هم مي خواهد. بشر انحصار طلب است . كمال مطلق رامي خواهد كه خودش داشته باشد. و اين كمال مطلق آنجايي كه همه پيدا بكنند يكي مي شود. متعدد نيست تا اينكه آنجا ديگر انحصار باشد. همه يك است . اگر يك نفر -فرض كنيد - حكومت يك شهري [را داشته ] باشد، در قلبش راضي نيست ؛ براي اينكه مي بيند كه دلش مي خواهد حكومت يك استان [را داشته ] باشد. وقتي استاندار شد، بازراضي نيست . دلش مي خواهد كه تمام يك كشور در دست او باشد. بعد كه به دستشآمد، راضي نيست . مي خواهد كه كشورهاي ديگر هم تحت سلطه او باشد. شما مي بينيدكه الان اين دو قدرتي كه در عالم هست ، در زمين است ، اين دو قدرت هيچ كدام راضي به آن ابرقدرتي خودشان نيستند. دولت امريكا مي خواهد كه روسيه شوروي نباشد وخودش باشد. شوروي هم مي خواهد كه امريكا نباشد و خودش باشد. و توهم اين رامي كنند كه كافي است برايشان ! و حال آنكه اگر تمام زمين را به يكي بدهند، مي رود دنبال آنچه ندارد. قانع نمي شود به آنچه دارد. دنبال آن چيزي است كه ندارد، براي اينكه عشق به كمال مطلق دارد، عشق به قدرت مطلقه دارد. اگر تمام عالم را، تمام اين كهكشانها وتمام اين سيارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطه يك نفر بيايد، باز قانع نمي شود،براي اينكه اينها كمال مطلق نيست . تا نرسد به آنجايي كه اتصال به درياي كمال مطلق پيدابكند و فاني در آنجا بشود، برايش اطمينان حاصل نمي شود. الا بذكر الله تطمئن القلوب . (1) نه به رياست جمهوري و نه به نخست وزيري و نه به قدرت قدرتهاي بزرگ و نه به دارابودن همه ملك و ملكوت . آني كه اطمينان مي آورد و نفس را از آن تزلزل كه دارد وخواهش كه دارد بيرون مي آورد "ذكر الله " است . نه ذكر الله به اينكه با لفظ، ما لا اله الا الله بگوييم . ذكراللهي كه در قلب واقع مي شود، ياد خدا، توجه به او: الا بذكر الله تطمئن القلوب . وبعد در آيات ديگر مي فرمايد كه يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي وادخلي جنتي . (2) اگر انسان بخواهد خصوصيات اين آيات شريفه را بگويد طولاني است . من يك اشاره به آن بكنم . و آن اينكه آن "نفس مطمئنه "؛ يعني آن نفسي كه ديگرهيچ خواهشي ندارد. اين طور نيست كه حالا نخست وزير شده مي گويد اين كم است ،بايد رئيس جمهور بشوم ؛ رئيس جمهور شده است مي گويد اين كم است ، من بايد رئيس جمهور كشورهاي اسلامي باشم . به اينجا رسيد مي گويد اين كم است . به هر جا برسد كماست . تمام عالم را اگر يك لقمه كنند و به دست او بدهند، وقتي فكر مي كند مي بيندنقيصه دارد؛ خواهشش غير اين است . آن وقت مطمئن مي شود كه به كمال مطلق برسد.كمال مطلق آن وقتي است كه او باشد؛ غير او نباشد در كار. توجه به رياست ، توجه به سلطنت ، توجه به عالم ماده ، توجه به عالم هاي ديگر به غيب ، به شهادت ، هيچ نباشد. يادمنحصر شده باشد به ياد خدا. آنجا نفس "مطمئن " مي شود. آن وقت است كه مورد اين خطاب واقع مي شود كه يا ايتها النفس المطمئنه اي نفسي كه به آنجا رسيدي كه مطمئن شدي ؛از لغزش بيرون رفتي و توجه نداري به جاي ديگر. يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك حالاديگر هيچ چيز ديگر براي تو نمي شود. تو برگرد به سوي خداي "خودت " : "ربك ". رب نفس مطمئنه . فادخلي في عبادي نه عبادالله ، عبادصالحين نه . "عبادي ". با اين ريزه كاري .وقتي كه واقع شدي در عباد، آن وقت وادخلي جنتي نه الجنه . آن جنت مال ديگران است .آن جنت با همه عرض و طولش مال "عباد صالح " است ، "عبادي " نيست . مال "عبادي "آنچه ديگر هيچ نيست جز عبادت ، آن هم عبادت "هو". وقتي آنجا رسيدي ، "ادخلي جنتي ". جنت لقا، جنت ذات ؛ نه جنت ديگران . جنت شما كه ان شاءالله همه وارد بشويد درآن جنت ، با اين جنت فرق دارد. آن جنت "عباد صالح "، "عبادالله الصالحين " است . امااين جنتي است كه انتساب به هيچ جا ندارد، الا به "هو". آن وقت "نفس مطمئنه " واردشده است در يك منبع نور و در يك كمال مطلق ، و رسيده است به آن چيزي كه عاشق اوبود. به هيچ چيزي عشق ندارد، خيال مي كند! قدرتهاي بزرگ خيال مي كنند كه قدرت رسيدن به زمين و هرچه در اينجاست كافيشان است . دليل اينكه كافي نيست [اين است كه ] مي بينيد كه در فطرت همه هست كه يك قدرتي من داشته باشم كه هيچ محدود به حدي نباشد. اگر به آن بگويند كه خوب ، حالا همه قدرت ملك و ملكوت را داري ، لكن يك قدرت ديگري هم هست ، مي خواهي يا نمي خواهي ، جواب مثبت است ! [اگر]بگويد همه قدرتهايي كه در عالم هست ، عالم ملك و ملكوت و جبروت ، هر چه كه هست ، به تو دادم و تو فرمانفرماي عالم ملك و ملكوت شدي ، لكن يك چيز ديگري هست بالاتر از اين ، مي خواهي يا آن را ديگر نمي خواهي ؟ مي گويد مي خواهم . فطرتانساني مي گويد مي خواهم . هيچ كس از شما نيست كه وقتي عرضه به او داشتند، بگويدمن نمي خواهم . يك كسي عالم به همه علوم دنيا و آخرتي هست ، تمام علوم در اين محفظه اش موجود است ، به او بگويند علوم ديگري هم در عالم ديگري هست ، او رامي خواهي يا همين بس [است ]. هيچ فطرتي نيست كه بگويد بس . مي گويد اي كاش كه بود و اي كاش كه به ما مي رسيد! آنجايي كه تمام مي شود و اي كاش ها تمام مي شود [وآن در] آنجايي است كه انسان به علم مطلق برسد، و فاني بشود اين قطره در آن دريا.
پس شما كه در اين عالم هستيد و خيال مي كنيد كه من اگر فلان را داشتم كافي بود،بدانيد كه كافي نيست . ممكن است كه آن چيزي را كه شما حالا تخيل مي كنيد كه مي خواهيد يك كمي باشد، يك نفر آدم عادي مي گويد يك خانه اي داشته باشيم و يك زندگي مثلا بخور و نميري ، تا نرسيده خيال مي كند اين را مي خواهد. همچو كه رسيد به او، يك چيز بالاتري را مي خواهد، تا نرسيديد به اينكه رياست جمهوري بهتان برسد،مي گوييد اين [را] مي خواهيم . همچو كه رسيديد به آنجا مي گوييد نه ، اين كه او نيست ،آن كه من مي خواستم اين نيست . بالاتر را مي خواهم . آن هم كه رفته به بالاتر. شمامي بينيد كه فرض كنيد كه رئيس جمهور امريكا نصف قدرت اين سياره را دارد، و خيال مي كند اين كم است . آنكه من مي خواهم اين نيست ، خيال مي كند كه اگر شوروي را هم شكست بدهد و منزوي كند و همه اين سياره در تحت قدرت او بيايد بسش است . اين نمي فهمد كه اين جور نيست . اين نمي فهمد كه عاشق خداست ، نه عاشق دنيا. دليل اين است كه وقتي رسيد به آنجا، مي بيند نه ، كافي شد. اگر به او مي گفتند در سياره مشتري هم يك چيزهايي هست ، مي خواهي به او برسي هيچ ممكن نيست بگويد نه ؛ مي گويد آري .هيچ سير نمي شود انسان . دنبال اين نباشيد كه خيال كنيد ما رسيديم به اينجا، خوب ،الحمدلله ! اختلافاتي كه پيدا مي شود براي همين است كه اشتباهات هست . اشتباه درمقصد است . مقصد فطرت نداريم ، ما نديديم ، ما نمي دانيم ، ما كتاب فطرت رانخوانده ايم . ما چون آشنا به كتاب فطرت نيستيم ، خيال مي كنيم كه ما مي خواهيم برسيم به يك قدرتي و در انحصار ما باشد اين قدرت . وقتي رسيديد، مي بينيد آنكه مي خواستماين نيست . در دل باز آشفتگي هست . و آشفتگي رو به تزايد هم مي شود؛ يعني الان اگرفرض كنيد كه [به ] فلان رئيس جمهور امريكا بگويند به اينكه خوب ، شما حالا چه مي خواهيد، عاشق چه هستيد، ميل داريد چه بكنيد. همه همش اين است كه شوروي كه يك خاري در چشم من است ، اين نباشد. به آن هم بگويند، مي گويد اين امريكا يك خاري است در چشم من ، او نباشد. نمي فهمند اينها كه نه آن قدرت آمال است ؛ نه آن قدرت يك چيز ديگر است . در تمام فطرتها بلا استثناء، در تمام فطرتها بي استثناء، عشق به كمال مطلق است ؛ عشق به خداست . عذاب براي اين است كه ما نمي فهميم ، ما جاهليم ،عوضي مي گيريم مسائل را. اگر روي همين فطرت ما پيش برويم به كمال مطلق مي رسيم .اينكه انسان را معذب خواهد كرد اين است كه كمال را عوضي گرفته است . خيال مي كندكمال رئيس شدن است ، رئيس اداره شدن است . رئيس اداره كه مي شود، مي بيند اينكه كم است اين اداره چه است ، رئيس يك كشور شدن است . وقتي رسيد، مي رود سراغ آن كشور ديگر. آن هم وقتي رسيد، مي رود سراغ ديگري . هم عالم را به او بدهند باز سيرنمي شود. براي اين است كه كمال مطلق آرزوي انسان است . فطرت انسان فطرت الله التي فطر الناس عليها(3). اين فطرت توحيد است . فطرت كمال مطلق است . تا آنجا نرسيد، هي مي خواهيد. دنبال يك گمشده اي شما هستيد. عوضي مي گيريد آن گمشده را. ماها همه عوضي مي گيريم . هر كس خيال مي كند اينكه آن چيزي كه ديگري دارد كاش مال من بود، وقتي پيش ديگري مي روي ، مي گويد آن چيزي كه آن دارد كاش پيش من بود. هردوشان هم برسند به آن مطلب ، مي بينند نه اين آن نبود. دنبال چيزي شما هستيد كه آن كمال مطلق است ؛ يعني همه در فطرتشان خداست . و اين اثبات مي كند كه يك همچوكمال مطلقي تحقق دارد.
عشق فعلي محال است بي عاشق فعلي ، بي معشوق فعلي . اين از ادله محكم ثبوت كمال مطلق است . پس ، اين قدر دنبال اين ورق و آن ورق و اين جبهه و آن جبهه و اينطرف و آن طرف نگرديد. زحمت ندهيد خودتان را، شما سير نخواهيد شد. دنبال چيزي برويد كه شما را شاداب كند؛ مطمئن كند نفس شما را. هرچه زيادتر دستتان بيايد تزلزل زيادتر مي شود. انسان فطرتش اين طوري است . چون كمال مطلق را مي خواهد، عوضي گرفته است . وقتي كه اينجا را گرفت ، مي بينند اين نيست ؛ يك چيز زيادتري من مي خواهم . رئيس جمهور امريكا ديگر قانع نيست به اينكه يك كشور، دو تا كشور، ده كشور، مال او باشد. شما قانعيد كه يك اداره ديگري را دستتان بدهند، چون حالانمي دانيد. اما اگر هر يك از شما را به جاي رئيس جمهور امريكا بگذارند، يا شوروي بگذارند، همان آشوبي كه زيادتر الان در دل آنها هست و در دل شما شعله اش كمتر است همان آشوب در قلب شما زيادتر مي شود. و اگر همه دنيا را به شما بدهند، آشوب زيادترخواهد شد؛ تزلزل زياد مي شود. آنكه انسان را از تزلزل بيرون مي آورد ذكر خداست . باياد خداست كه تزلزلها ريخته مي شوند؛ اطمينان پيدا مي شود. وقتي اطمينان پيدا شد وذكر خدا و ياد خدا شد، وقتي است كه مخاطب مي شود به اين خطاب : يا ايتها النفس المطمئنه در روايتي است كه خطاب به حضرت سيدالشهداست . (4) آن وقت است كه به شمامي گويند كه فادخلي في عبادي . نه في عبادالله ؛ نه في عباد ديگر. "في عبادي ". يك عنايت خصوصي است مال خودم . اين بشر مال خودش است . وقتي اين طور شد، جنتش هم فرق دارد با جنتهاي ديگر. شما خيال نكنيد كه بهشت شماها و ماها مثل بهشت رسول الله است . خير، آن وضع ديگري است ، "جنتي " است . "الجنه " مال همه [است ] ان شاءالله ؛لكن وقتي به آنجا رسيد، "جنتي " است ديگر. ديگر دل به جاي ديگر نمي رسد. پس دنبال چه مي گرديد شماها كه با قلمتان ، با زبانتان ، كوشش مي كنيد كه مثلا يك چيزي دستتان بيايد. شما خيال مي كنيد كه دست مي شود. مطلب دستتان كه آمد، ديگر مطمئن مي شويد، نه ! وقتي دستتان آمد، زيادتر متزلزل مي شويد، نگرانيها بيشتر مي شود. براي آن درويشي كه يك گوشه اي نشسته و فرض كنيد يك لقمه ناني پيدا مي كند، تشويش خاطر كمتر است از رئيس جمهور امريكا. او تشويش خاطرش زيادتر است ؛ ناآسوده تراست ؛ متزلزلتر است ؛ نگرانتر است . كاري بكنيد نگرانيها رفع بشود، نه زياد كنيد نگرانيهارا. هر چه برويد جلو، نگرانيها زياد مي شود.
خودخواهي منشاء همه گرفتاريها
كاري بكنيد كه اين پرده هايي كه بين شما و بين خداي تبارك و تعالي است اينها كنارزده بشود. پرده بزرگ ، خودتان هستيد. انسان خودش حجاب است . تو خود حجاب خودي . فكر بكنيد بخواهيد اطمينان قلبي پيدا كنيد. بخواهيد آسايش داشته باشيد؛ نه تزلزل و نگراني . انسان در همين دنيا هم اين نگرانيها در جهنم انسان را نگه مي دارد. اين نگرانيهايي كه براي انسان است يك بابي از جهنم است . كوشش كنيد اين نگرانيها رفع بشود. رفع شدن نگرانيها به اين نيست كه يك پست اگر داريد دو تا داشته باشيد. نه ، اضافه نگراني است . كاري بكنيد كه اين وحشت نفسي كه در انسان هست ، اين نگراني و اين چيزهايي كه دنبال اين خودخواهيهاست ، اينها رفع بشود. خودتان را از بين برداريد.خودتان حجابيد. اگر خودتان را از بين برداشتيد، تمام نگرانيها تمام خواهد شد. همه اين نگرانيها [كه ] آدم خيال مي كند من كه دارم كوشش مي كنم و مي خواهم در اين پست باشم ، براي خدا مي خواهم اين كار را بكنم . اين خيالاتي است كه انسان مي كند. انسان چون خودش را خيلي دوست دارد، خيال مي كند كه هر كاري كه مي كند خوب است ، وهر كاري كه مي كند براي خداست . لكن اگر خودش را عرضه كند به يك كسي كه خدا رامي شناسد، آن وقت به او مي فهماند كه نه ، كار تو براي خودت بوده . همه كارها براي خودت است . اگر رسيدي به آن جايي كه اين خود را كنار بگذاري و كار بكني ، آن كاربراي خود نيست . قهرا وقتي خود نباشد، ديگر نزاع هم نيست ، دعوا هم نيست . انبيا باهم نزاع نداشتند. همه انبيا اگر جمع بشوند در يك جايي باهم هيچ اختلافي ندارند؛ براي اينكه وجهه وجهه واحد است و خود كنار رفته است ؛ ديگر خودي در كار نيست : جزناوهي خامده (5) اين روايتي است كه مي فرمايد كه ما از اين صراط - اين صراط را مي گويندكه در متن جهنم است . يعني رو نيست مثل اينكه آب از زيرش مي رود. وسط است . مثل يك پلي كه وسط آب غرق شده باشد. محيط هست جهنم بر صراط. و شما بايد از آنجاعبور كنيد. نه اينكه آن بالا هست و ما مي افتيم تويش . خير، وسط است . مومن وقتي كه مي خواهد عبور كند، عبور بايد بكند، جهنم براي او هم هست ، لكن جهنم صدا مي كندكه نور من را داري از بين مي بري ، زود رد شو - در روايات ماست كه انبيا - كه ائمه عليهم السلام فرموده اند اين راجع به همه اولياست - كه "ما از صراط گذشتيم در صورتي كه خاموش بود جهنم : جزنا وهي خامده براي اينكه اين خمود از خود شروع مي شود. وقتي جهنم در خود آدم خامد است ، آن جهنم هم برايش خامد است . آن جهنمي كه به مامي رسد ايني است كه از خودمان درست كرديم . هيچ چيز ما نمي بينيم اضافه از آنكه خودمان كرديم : ذلك بما كسبت ايديكم (6) ما خودمان درست كرديم جهنم را. در روايت است كه پيغمبر اكرم وقتي به معراج رفتند، ديدند كه در بهشت يك دسته اي هستند كه مشغول كار هستند: گاهي مي ايستند، گاهي مشغول مي شوند. سئوال كرد از جبرئيل كه قصه چه است ؟ گفته بود اينها اعمال مردم است ؛ وقتي كه اينجا مي رسد مصالح است ، اينها عمل مي كنند. وقتي آنها از كار باز مي مانند، اينها هم رها مي كنند. هيچ چيز از خارج به شمانمي رسد. هرچه هست از خود شماست . كوشش كردند انبيا و خداي تبارك و تعالي همه انبيا را فرستاده براي اينكه شما را از اين ورطه نجات بدهد. از اينكه خودتان داريددرست مي كنيد. از اينكه خودتان مهيا كرديد براي آن عالم . همه انبيا آمده اند كه ما رانجات بدهند از اين چيزي كه خودمان با دست خودمان درست كرديم . و كم موفق شدند.چه هواهاي نفساني ما غلبه كرد بر دعوتهاي آنها.
مقصودم از اين مزاحمت اين بود كه گمان نكنند ابرقدرتها و گمان نكنند دولتمردها وگمان نكنند هيچ كس از افراد كه من قانعم به اينكه حالا بشوم فلان رئيس ، آشوبي كه درقلب شماست بيشتر مي شود. حالايي كه اين حد را داريد، اگر به آن يك قدري توجه كنيد و قانع بشويد، آشوب هست ، اما كم است . وقتي هرچه زيادتر شد، آشوب زيادترمي شود؛ نگرانيها زيادتر مي شود. پس چرا انسان دست و پا بزند براي زياد كردن آشوب خودش . براي اينكه ناراحتي خودش را زياد كند، دست و پا بزند؛ مثل عنكبوت ، تار دورخودش بتند. تمام كارهايي كه ما مي كنيم ، مثل همين عنكبوتها، در آن عالم ظاهر مي شودكه ما خودمان داريم با دست خودمان ، خودمان را به بند مي كشيم . چرا مي خواهيد اين مقام را پيدا كنيد كه اين براي شما يك چيزي است كه صورتش مشوه است در آنجا؟ چرادنبال اين هستيد كه زحمتهاي خودتان را زياد كنيد؟ سلمان داراي حكومت مداين بود؛وقتي سيل آمد، پوستي كه زيرش بود برداشت و رفت بالا گفت نجي المخففون (7) من چيزي ندارم تا آب ببرد. يك پوستي هست آن هم برداشتم . حاكم آنجا بود! اما آنهايي كه زيادكردند، روي هم گذاشتند، - چه اموال دنيا را روي هم گذاشتند و چه رياستها را روي هم گذاشتند - آنهايي هستند كه در آن عالم گرفتاريشان زياد است . و چرا ما اين قدر زياد كنيم گرفتاريها را؟!
قصد خدمت به اقشار مختلف مردم
ما براي اين ملت عمل بكنيم . ما تمام هممان را صرف كنيم كه اين كشوري كه به اين حال در آمده است ، و همه هم با ما دشمن هستند، اين را نجاتش بدهيم . همه به فكرنجات باشيم ؛ نه به فكر اينكه براي خودمان باشد. براي نجات يك بشر، براي نجات يك ملت ، براي نجات اسلام از شر اين قدرتها همه كوشش كنيم ، شما اگر يك خانه هم داشته باشيد بخواهيد تدبير كنيد اين خانه را، تا زن و مرد و بچه و كلفت و اينهايي كه هستندهمفكر نباشند، نمي توانيد يك خانه را اداره كنيد. يك كشور را وقتي بخواهيد اداره بكنيد، اگر همفكر نباشيد، اگر همت همه اداره اين نباشد [كار پيش نمي رود] همه در فكرمردم باشيد. اينها عباد خدا هستند؛ بنده هاي خدا هستند. اينهايي كه در مرزها دارند كشتهمي شوند و اينهايي كه گرفتار اوضاع جنگ هستند و اينهايي كه آواره شدند و در اين زمينها و در اين چادرهاي بدون همه چيز دارند زندگي مي كنند، اينها بنده هاي خداهستند. و از من افضل اند. و محتمل است كه از شماها هم افضل باشند. چرا ما به فكر آنهانباشيم ؟ فكر نجات امت نباشيم ؟ چرا يك ذره از آن چيزي كه در دل انبيا بود در دل مانباشد: فلعلك باخع نفسك (8) شايد تو مي خواهي خودت را هلاك كني ! غصه مي خورد ازبس براي اين مردم . غصه پيغمبر براي اين كفار بود، اين كفار! غصه مي خورد كه اينهانمي فهمند دارند چه مي كنند. اينها دارند براي خودشان جهنم مي سازند. چرا ما يك ذره ، يك بارقه كوچكي از اين نفسهاي مطمئنه شريف در قلبمان نباشد كه براي اين امت كار بكنيم ، نه براي خودمان ؟ اگر همه كوشش كنيد كه براي امت كار بكنيد، همه چيزاصلاح مي شود. همه ما بنامان بر اين باشد كه در اين سال جديد كه ان شاءالله به خير برايتان باشد، به فكر اين باشيم كه براي اين امت هر كاري مي خواهيم بكنيم ؛ اين مقام را براي امت خرج كنيم ؛ اين پست را براي امت بگيرم . اگر اين مطلب حاصل بشود ولو به يك مرتبه نازلش هم باشد، اين سال جديد، سال صلح و سال صفا واقع مي شود.
من اميدوارم كه خداوند دست ما را بگيرد، و ما را به وظايف خودمان آشنا كند؛ وعيوب نفساني ما را به ما بفهماند؛ و راه نجات از آن نفسانيات را به ما هدايت كند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
پانویس :
1- آيه 28، سوره رعد: آگاه باشيد كه تنها ياد خدا آرامبخش دلهاست .
2- آيات 27 تا 30، سوره فجر: "اي نفس قدسي مطمئن و دل آرام "به ياد خدا"! امروز به حضور پروردگارت بازآي كه تو خشنود "به نعمتهاي ابدي او"، و او راضي "از اعمال نيك " توست ، بازآي و در صف بندگان خاص من درآي ودر بهشت رضوان من داخل شو". 3- سوره روم ، آيه 30: "فطرت الهي كه خداوند بر اساس آن مردم را خلق كرده است ". 4- تفسير قمي ، ج 2، ص 422. 5- نص حديث به اين شكل است : "جزناها وهي خامده " علم اليقين ، فيض كاشاني ، ج 2، ص 971. 6- اشاره است به آيه 30 از سوره شورا: "وما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ويعفوا عن كثير"و آنچه از رنج و مصائب به شما مي رسد همه به خاطر اعمال زشت شماست ، در صورتي كه خدا بسياري از اعمال بد راعفو مي كند". 7- "سبكباران ، نجات يافته اند". 8- آيه 6، سوره كهف : "فلعل باخع نفس علي آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا" اي رسول نزديك است كه اگر امت به قرآن ايمان نياورند، تو جان عزيزت را از شدت حزن و تاسف بر آنان هلاك سازي .
بزرگتر کوچکتر