عنوان : اهداف حكومت در اسلام و مخالفتهاي دشمنان با حاكميت اسلام
نوع : بيانات
تاریخ شمسی : 7 دي 1358
تاریخ قمری : 8 صفر 1400
مخاطب : حامد الگار "نويسنده و متفكر مسلمان امريكايي "
جلد : 11
متن :
بسم الله الرحمن الرحيم
سيستمهاي حكومتي در جهان
شما مي دانيد كه در رژيم سابق و رژيمهايي كه در طول تاريخ ، رژيم سلطنتي بوده يادر اقليمهاي ديگر، رژيم غير الهي ، غير توحيدي بوده . اصل رژيم و قوانيني كه در آن رژيمها بوده است و مقاصدي كه در آن رژيمها، چه رژيم سلطنتي و چه رژيمهاي به طرزهاي ديگر؛ قوانين ، قوانين بشري و با دماغ بشر تاسيس شده است و رژيمها هم رژيمهاي همان فرم قوانينشان بوده است و مقاصد هم اكثرا سلطه بر مردم بوده و گاهي هم پيدا مي شده است كه روي قوانين عمل مي كردند، مقاصدشان اجراي قوانيني كه حدودش عبارت از نظم جامعه و آزادي دادن به مردم و امثال اينها. اما آن رژيمي كه توحيدي بوده است و رژيم تابع قوانين الهي بوده است كه آنكه ما مي توانيم ارائه بدهيم ،اسلام است . شايد در قبل از اسلام يك چنين رژيمي كه رژيم دولتي باشد و قوانين الهي باشد، يا كم بوده است يا نبوده است . كم بوده است رژيمهايي كه رژيم توحيدي باشد.غير از قانون الهي كه از مغز بشر نيست ، از اراده خداست ، غير از آن اصل حكمفرما نبوده است . در اسلام كه خوب ، ما نزديك به صدر اسلام هستيم نسبت به انبياي سلف ،حكومت بوده است . يك حكومت گاهي محدود و ضعيف و گاهي خيلي توسعه دار.لكن تا آنجا كه اسلامي بوده است حكومتها و باز به اغراض ديگري مخلوط نشده است ،آنكه حكومت مي كرده است قانون بوده است يعني الله . غير خدا كسي حكومت نداشت اصلا. اينها انبيا و همين طور آنهايي كه خلفاي انبيا بوده اند، هيچ ابدا از خودشان يكمطلبي يك جرياناتي نبوده است . آنها دنبال اين بودند كه قانون را اجرا كنند. البته دربعضي از اموري كه ، امور جزئيه بوده است ، خوب ، حاكم دخالت داشته است . اما دراصول و در آن چيزهايي كه بايد در كشوري اجرا بشود، تابع قانون الهي بودند. اصلارسول خدا - صلي الله عليه و آله - كه در راس همه است ، هيچ وقت يك مطلبي ، يك حكمي ، يك قانوني نداشته است در مقابل قانون خدا، مجري قانون خدا بوده است .
تفاوت حكومت اسلامي با ديگر حكومتها
و تفاوت بزرگي كه بين همه رژيمهاي دنيا، به هر قسمي كه مي خواهد باشد، تمام رژيمهاي بشري با هر فرمي كه مي خواهد باشد و آن رژيمي كه الهي است و تابع قوانين الهي است ، تفاوت بزرگ اين است كه تمام رژيمها، آني كه ديگر عدل و داد و خوب است فقط در حدود طبيعت است . شما شايد در هيچ رژيمي پيدا نكنيد كه حكومت دنبال اين باشد كه تهذيب نفس مردم را بكند، كاري به آن نداشتند. حكومت دنبال اين بوده است كه بي نظمي نشود. يك كسي در خانه خودش هر كاري بكند تعرضي به آن ندارد.بيرون نيايد توي خيابان عربده بكشد، و نظم را به هم نزند، تو خانه خودش هر كاري مي خواهد بكند آزاد هست ، فقط حكومتهاي الهي است كه براي اصل مقصد، اين بوده است كه انسان را آنطور كه بايد باشد، درست كند. انسان اولش يك حيواني است ، بدتراز حيوانات . اگر سر خود باشد انسان ، همين طور بار بيايد، هيچ حيواني مثل انسان نيست در اينكه در شهوت ، در درندگي ، در شيطنت . حيوانات ديگر حدود شيطنتشان محدوداست . حدود شهواتشان محدود است . حدود آن سبعيتشان . انسان چون يك موجودي است كه به حسب خلقت از همه موجودات بالاتر هست . در طرف آن طرف ، شهوت وغضب و طرف شيطنت و اينها مي تواند تا تقريبا لامتناهي برود، حد ندارد. شما مي بينيدكه اگر چنانچه انسان يك - فرض كنيد كه - خانه اي پيدا بكند، دنبال اين است كه يكي ديگر هم پيدا كند. اگر يك كشوري هم پيدا بكند دنبال اين است كه يكي ديگر هم پيدابكند. اگر همه دنيا هم تحت سيطره اش باشد به فكر اين است كه در كره قمر هم شايدباشد، برود آنجا. در مريخ هم باشد، برود آنجا. محدود نيست ، نه شهواتش محدود است كه با يك حد خاصي بسازد، يكي ، دوتا، ده تا، صدتا، و نه طمعش محدود است كه به يك كشور، دو كشور، ده كشور اكتفا كند. انبيا آمدند محدودش كنند؛ يعني مهارش كنند.اين حيوان افسار گسيخته كه به هيچ حدي از حدود محدود نيست ، اگر آزاد بگذارند واين را تربيتش نكنند افسار گسيخته است . به طوري كه همه چيز را براي خودش مي خواهد و همه كس را فداي خودش مي خواهد. انبيا آمدند كه اين افسار گسيخته رامهارش كنند و بياورند تحت ضوابط و بعد از اينكه آن مهار شد، راه نشانش بدهند براي اينكه تربيت بشود، يك تربيتي كه برسد به آن كمالاتي كه تا آخر براي او سعادت است .نه اينكه مطرح دنياست ، فقط اين طبيعت است ! پيش انبيا اين دنيا وسيله است . يك راهي هست ، راه هست براي رسيدن به يك مقصد عالي ديگر كه خود انسان نمي داند و آنهامي دانند. آنها مطلعند به اينكه منتهي به چه مي شود اگر افسار گسيخته باشد و منتهي به چه مي شود اگر مهار بشود از يك راهي كه راه هست براي رسيدن به آن درجات عاليه انسانيت .
راه انبيا، راه سعادت انسانها
همه اموري كه در نظر اين حكومتها مقصد است ، در نظر انبيا راه است . تمام دنيا درنظر انبيا خودش يك مقصود نيست . خودش يك محراب و مقصد نيست . خودش يك راه است كه از اين راه بايد برسند به مرتبه اي كه آن مرتبه ، مرتبه عالي انساني است كه اگريك موجودي ، يك انساني اين مرتبه عالي انساني را به آن رسيد، اين سعادت دارد وسعادتش محصور به اين عالم نيست . در همين عالم هم سعادت دارد اما محصور نيست .مقصود، يك عالم ماوراي اين عالم هست . آنها ماورا را ديدند. يك عالم غيبي كه بر ماالان مجهول است . آنها ديدند و آمدند كه اين اشخاص كه اگر رهاشان كنند افسارگسيخته اند و هر كاري كه مي خواهند مي كنند آنها را، هم قوه غضبيه شان را، هم قواي شهواني شان را و هم قواي شيطاني شان را كه همه را دارد. اينها را اول مهار كند و بعد ازمهار، يك راهي كه بايد بروند و اين قوا مخالف با آن هستند آن راه را ببرند، راه مي برندبراي رسيدن به آن مقصد اعلا. اين كار انبياست ، مع الاسف اين كاري كه انبيا مي خواستندبكنند و هميشه هم دنبالش بودند، كم موفق مي شدند. موانع زياد بود براي اينكه انسان به حسب طبع خودش مايل به شهوات و شهوت ، غضب و شيطنت و اين مسائل است . وآنهايي كه مي خواهند مخالفت با اين بكنند اين را مهارش كنند، مبتلاي به يك مخالفتهايي ، مبتلاي به يك موانعي مي شوند كه موفق نمي شوند به آن . كم موفق شدند،لكن مع ذلك هرچه كه سلامت در دنيا هست و بركت هست ، باز از همين كوشش انبياست كه كوشش كردند تا آن حدودي كه توانستند، تا آن حدودي كه شعاع تعليماتشان رسيده است ، تا آن حدود توانستند، تا يك حدودي محدود كنند، مطلقا مشكل بوده است و كم رسيدند. لكن باز هرچه خوبي هست از آنهاست كه اگر انبيا را از روي بشر منهاكنند، اسقاط كنند، آن وقت خواهيد ديد چه خبر است ، دنيا چه خواهد شد. اين انبيا بودندكه مردم را محدود كردند و تا يك حدودي موفق شدند و تا يك حدودي اين بركت وخيري كه در عالم هست از بركت آنهاست .
طرحهاي اسلام براي همه ابعاد انساني
اسلام كه همه جهات ، همه بعدهاي انسان را در نظر گرفته است و براي همه بعدهاطرح دارد، قانون دارد، منحصر به غيب تنها نيست . منحصر به شهادت تنها نيست .همان طوري كه خود انسان منحصر به يك بعد خاصي نيست . اسلام هم آمده است اين انسان را درستش كند و بسازد و همه بعدهايش را، نه يك بعد فقط. نه همان بعد روحاني تنها، كه غفلت كند از اين جهات طبيعت ، و نه فقط بعد طبيعت كه اكتفا به اين كند از آن .اين وسيله است ، اين مقصد. لكن اين وسيله را مامور بودند كه اصلاح كنند تا وسيله بتواندباشد. اسلام مع الاسف بعد از صدر اول يك مدت كمي ، ديديد در تاريخ كه بني اميه بااسلام چه كردند و بني العباس . و بعد هم كه اسلام توسعه پيدا كرد و افتاد به دست ايراني هاو سلاطين با اسلام چه كردند؟ اصلا مسخ كردند، يك چيز ديگرش كردند. بني اميه اسلامرا مي رفت تا اينكه بكلي متبدل كنند مقصد اسلام را، كه يك مقصد الهي - معنوي داشت متبدلش كنند به يك حكومت . آن هم حكومت عربي كه اصلا مقصدش عربيت باشد درمقابل ساير ملل . درست مقابل مقصد اسلام كه مليتها را مي خواست كنار بگذارد و همه بشر ملت واحده باشند و براي يك رژيم ، براي يك طايفه اي دون طايفه اي . براي يك رنگي با رنگ ديگر فرقي نباشد. بني اميه آمدند، همان عروبت را گرفتند كه اگر آنها موفق شده بودند اسلام را متبدل مي كردند، به يك معنايي كه همه اش دنبال اين باشد كه آن عروبت جاهليت زنده بشود. آنها مي خواستند كه آن عروبت جاهليت زنده بشود. حالاهم گاهي وقتها در بعضي از اين نقاطي كه هستند عربها، بعضي از سرانشان همين معنا راادعا مي كنند كه ما مي خواهيم آن عروبت اموي [را زنده كنيم ] يعني آن عروبت جاهليت ، عروبت اموي مي خواهند زنده بشود. و نگذاشتند اسلام آنطوري كه هست ادراك بشود و بشر بفهمد كه اين در حكومت چه وضعي دارد. و در عين حالي كه حكومت و اينها در نظر آن يك مرتبه پايين است و مرتبه بالا غير از اين مسائل است .حتي اين رژيم طبيعي اش را هم نگذاشتند كه معلوم بشود. و در طول تاريخ تقريبا اسلام به دستهاي مختلف ، به تبليغات مختلف ، اسلام بايد گفت مجهول بود براي مردم .
رضاخان و ماموريتهاي او
در اين طول پنجاه سال كه تمامش را من شاهد بودم ، شايد شما سنتان اقتضا نكند، امامن تمام اين پنجاه سال را از زماني كه رضاخان آمد اينجا و كودتاي آن زمان را كرد- 99(1) ظاهرا - تا حالا ما شاهد اين حكومت و طرز اين حكومت و وضع اينها بوديم .رضاخان كه آمد، اين با دست انگليسها آمد كه بعد انگليسها هم خودشان اقرار كردند اين را كه ما اين را آورديم - در راديو دهلي ، در جنگ عمومي - و چون از ما تخلف كرد حالاداريم مي بريمش . بردندش آنجا كه بايد ببرند. ابتدا هم كه آمد با حربه اسلام آمد. حربهاسلام را بر ضد اسلام . شروع كرد به كارهايي كه مسلمانها از آنها خوششان مي آمد.خوب ، در ايران از باب اينكه قضيه سيدالشهدا - سلام الله عليه - خيلي اهميت دارد، اين روي آن نقطه خيلي پافشاري مي كرد. خودش روضه مي گرفت و در تكايايي كه روضه هابودند پاي برهنه مي گفتند مي رود آنجاها. تكايا مي رود و مردم را گول زد به همين حربه كه مردم به آن توجه داشتند كه اين را مي خواستند. لكن او بر ضد مردم مي خواست درست كند. تا مدتي اينطور بود، تا اينكه حكومتش مستقر شد. حكومتش كه مستقر شد،شروع كرد به آن چيزهايي كه به او، حالا يا تعليم شده بود يا خودش مثلا مي خواست .تعليم شده بود. يك مقداري اش هم از آتاتورك گرفت . با حربه الحاد خودش پيش آمدو اول چيزي را كه در نظر گرفت اين بود كه آثار اسلام را در ايران از بين ببرد. آثار اسلام را چطور بايد از بين ببرد! يكي اينكه ايني كه همه ملت به آن توجه دارند اين را ببرد ازدست ، از دستشان بگيرد. اين مجالسي كه مجالس روضه سيدالشهدا بود كه پيش ملت آنقدر اهميت دارد و آنقدر مربي هست و آنقدر تربيت كرده است مردم را، اين را [از]دستشان بگيرد.
تمام روضه هاي ايران را قدغن كرد. در هيچ جاي ايران يك كسي نمي توانست يك روضه اي كه چند نفر محدود حتي باشند نمي توانستند كه يك چنين مجلسي درست كنند. در همين قم كه - خوب - مركز روحانيت بود آن وقت و حالا، در همين قم مجلس روضه نبود. اگر بود بين الطلوعين تمام بايد بشود، قبل از اذان صبح يك عده كمي -چهارتا، پنج تا، ده تا - مي رفتند و يك صحبتي مي كردند و يك ذكر مصيبتي مي كردند واول اذان يا يك قدري بعد از اذان بايد متفرق بشوند. آنها هم حتي مفتشيني كه آنهاداشتند و اشخاصي كه دنبال اينها بودند جاسوسهاشان اطلاع مي دادند، اين را هم تمام مي كرد. و از آن بالاتر كه اساس را تقريبا به هم مي زد، اين بود كه روحانيت را از بين ببرد.شروع كرد راجع به مخالفت با روحانيت ، و اين كه عمامه هاي روحانيون را بردارند وكسي حق ندارد عمامه داشته باشد. حتي بعضي شان مي گفتند كه در تمام ايران بيش ازشش نفر نبايد عمامه داشته باشند! و اين را هم دروغ مي گفتند - اصلا نمي خواستند باشد. ضربه هاي سنگين بريتانيا از روحانيون
و عمده نظر اين بود كه روحانيت را ديده بودند. آنهايي كه احتمالا اين را وادار به اين امور مي كردند، ديده بودند لااقل اين صد سال را درست ديده بودند كه هر وقت كه بنابود يك شكستي به ملت بيايد، روحانيت جلويش را مي گرفت . يكي شكستي به كشوربيايد روحانيت جلويش را مي گرفت . ديده بودند كه در مثلا عراق كه انگليسها عراق راآن وقت تقريبا گرفته بودند، آن روحاني بزرگ مرحوم آقا ميرزا محمدتقي (2) جلويش راگرفت و از [دست ] ايشان گرفت عراق را. استقلال عراق را او مي گرفت از آنها. و بازديده بودند كه قبل از او ميرزاي شيرازي (3) با يك كلمه ، ايران را نجات داد از دست انگليسها و مزاحم را مي ديدند كه همين روحانيين هستند. و اگر چنانچه بخواهند آن چيزهايي كه آنها مي خواهند كه عبارت از مخازن شرق بود، عبارت از معادن شرق بود،اينها را آنها مي خواستند و علاوه بر اين ، شرق را بازار كنند براي خودشان . از آن طرف مخازنشان را ببرند و از آن طرف با صورت ديگر بازار درست كنند و هرچه دارند به اين بازار صرف كنند. ما را به صورت يك مصرف درآورند. مي ديدند كه روحانيت اگر زنده باشد، و چشمش را باز كند و بگذارند به حيات خودش ادامه بدهد اين مزاحم است . ازاين جهت روحانيت را با تمام قوا كوبيدند. به طوري كه اين حوزه علميه اي كه آن وقت البته هزار و چند صد تا محصل داشت ، رسيد به يك چهار صد نفر، آن هم چهارصدنفري كه توسري خورده ، چهارصد نفري كه هيچ نتواند يك كلمه صحبت كند. يك كلمه تمام منابر را در سرتاسر ايران ، تمام خطبا را در سرتاسر ايران زبانشان را بستند. و تمام علما را در سرتاسر ايران زبانشان را بستند. مع ذلك خوب ، در زمان رضاشاه هم يكي - دو- سه دفعه قيام كردند علما. مع ذلك چون قيامي بود كه ملت از بس ترسيده بود از اوهمراهي نمي توانست بكند شكسته مي شد. از آذربايجان قيام كردند. از خراسان قيام كردند. از همه ايران ، يكوقت در قم جمع شدند و نهضت كردند لكن شكسته مي شد. اين براي اين بود كه آنها مي ديدند اگر بخواهند همه چيز ما را ببرند و صدا درنيايد بايد اينهارا از بين ببرند، تا اينكه ملت نتواند ديگر يك جايي باشد كه به [وسيله ] آن ، [آنان ] رارهبري كنند و متمركز بشود قوا در آنجا. اين مقصد اينها بود. روحانيت در همه اين مواردو قبل از آن مدافع اسلام و مدافع قوانين اسلام بوده است . لكن به حسب موارد البته ،گاهي پيش مي بردند، مثل قضيه ميرزاي شيرازي كه همه ايران هم تبعيت كردند و گاهي هم شكست مي خوردند. غالبا شكست مي خوردند.
محمدرضا شاه و خيانتهاي او
اين آخر كه محمدرضا شروع كرد، شيطنتهايي كردند اين هم با حربه اسلام . اين هم شروع كرد، ابتدا به همان حرفهاي كارهاي پدرش كردن . قرآن مثلا طبع كرد. سالي هم يك دفعه - دو دفعه به مشهد مي رفت و نمازي مي خواند و از اين مسائل مي خواست مردم را گول بزند. و گاهي هم يك دسته اي را گول مي زد. كم كم ديگر خودش را محتاج به گول زدن نمي ديد شروع كرد به اعمال قدرت كردن . از آن طرف مردم را از همه مواهب محروم كرد و شما مي دانيد كه در ايران نفس نمي شد بكشي . و تمام روزنامه ها ومجلات و قلمها و راديو و تلويزيون در خدمت او بودند به ضد ملت . همه اينها در خدمت او بود. مردم در اختناق و در حبس بودند و همه مخازن هم از دست مردم گرفته شد.هياهو، به اينكه من مامور خدمت به وطنم هستم و كتاب "ماموريت براي وطنم " را نوشت و آنهمه هياهو راجع به ترقيات ملت و ترقيات اينها، خوب ، مردم هم مي ديدند كه همه آن غلط است . همه جاي ايران فقر است . همه جاي ايران بيچارگي است . مردم خانه ندارند. مردم هيچي ندارند. آنجايي كه معدن نفت است ، روي اين معادن همان مردم آنجا نشسته اند و گرسنگي مي خورند. سر و پاي برهنه راه مي روند. گاهي من از آنجا كه يك دفعه كه عبور كردم از همان طرف اهواز اينها، از اين دهات اطراف ، از اين راهي كهما مي رفتيم و خط قطار عبور مي كرد، از اين اطراف ، اين بچه ها، اين سربرهنه ها، اين پابرهنه ها هجوم مي آوردند كه يك چيز بگيرند از ما. آنجايي بود كه مخزن نفتشان زيرپايشان بود و داشت مي رفت جاي ديگر. مخازن را دادند به غير و عوضش براي امريكا،مي گويند اين آخر ديگر امريكا بود همه چيز. انگلستان در اينجا ديگر خيلي [منافع ]نداشت ، امريكا جلو بود. مخازن را دادند به خارج و امريكا چيزي كه به ملت ما دادپايگاههايي بود كه براي خودش درست كرد. يعني هم پول ، هم نفت را گرفت . هم پولش را به صورت پايگاه درست كردن براي خودش داد. يك چنين ابتلايي براي ملت ما پيداشد. از آن طرف قراردادهاي سنگين كه هيچ به نفع ملت نبود و ملت را تحت سيطره آنهاقرار دادند. همين چيزها بود. اين ملت به تنگ آمده است . مردم به تنگ آمدند. يك چنين حياتي كه يا بايد تو حبس صرف بشود يا بايد در تبعيدات از دستشان ، حياتشان برود. يا اگر بيرون هم هستند بيروني نبود. همه آن حبس بود. مامورين هميشه مراقب بودند كه يكي يك كلمه صحبت نكند. اگر مثل شمايي مي آمد در ايران امكان نداشت يك مصاحبه اي ولو چند كلمه اي راجع به اين امور صحبتي بكنيم . نه براي شما، نه براي هيچ كس .
قيام بزرگ 15 خرداد
مردم به تنگ آمدند. منتظر اين بودند كه يك صدايي بلند بشود، دنبالش بروند.در 15 خرداد، جلوي 15 خرداد، يك چنين صدايي درآمد. از قم شروع شد. از قم علماي قم شروع كردند به اينكه يك مخالفتي بكنند. مخالفت كردند و صحبتها . . . شد تااينكه منتهي شد به 15 خرداد، 15 خرداد يك قيام بسيار بزرگي شد. آنها هم يك كشتاربسيار بزرگي كردند. من كه در حبس بودم ولي وقتي كه آمدم ، بيرون را اطلاعي خيلي ازآن نداشتم . هيچ اطلاعي نداشتم وقتي بيرون آمدم و بعدش هم يك مدتي در حصر بودم و در يك منزلي حبس بودم . منتها خوب فرق داشت به آن حبس . آنجا به من رساندند كه پانزده هزار آدم را كشتند. حالا چقدر هم گرفتند، خدا مي داند، نمي دانم . مردم به يكحالي درآمدند كه ديگر برايشان زندگي يك چيزي نبود كه خيلي دنبالش بروند. زندگي اين بود كه با اشرار بايد زندگي كنند. زندگي با اشرار يك زندگي صحيحي نيست . زندگي كه پدر فرزندش را مي بيند گرفتار است . فرزند پدرش را مي بيند گرفتار است . زن شوهرش را مي بيند گرفتار هست . و هكذا يك زندگي سختي براي مردم شده بود. دنبال اين بودند كه يك جرقه اي بلند بشود و تعقيب كنند. 15 خرداد آن جرقه اي كه قبلش پيداشد و 15 خرداد را به وجود آورد و آنها 15 خرداد را هم شكستند. لكن ملت آنطور نشدكه يك شكست تا آخر بخورد. ملت در صدد بود. همين طور كم و زياد [در حال مبارزه ]بود، تا حوادثي پيدا شد كه اين حوادث از دو سال پيش از اين تقريبا تا حالا يك حوادثي دنبال هم [پيوسته ] پيدا شد.
انگيزه شهادت طلبي و انقلاب آفريني
مردم هم مستعد بودند. از حكومت ناراضي ، از زندگي به تنگ آمده بودند، و يك تحول روحي هم كه خدا به آنها داد و آن اين بود كه در اين آخر يكجور تحولي پيدا شده بود كه حالا هم باز يك مقداري اش هست و آن اينكه مثل همان كساني كه در صدراسلام بودند. اينها آرزوي شهادت مي كردند. الان هم شما وقتي كه مي بينيد توي اين جمعيتها كفن پوشيدند كه ما براي شهادت حاضريم . مادرهايي كه بچه شان را از دست دادند يكي - دوتا را، مي آيند پيش من مي گويند كه شما دعا كنيد، اين يكي - دوتا هم كه داريم اينها هم شهيد بشوند. مكرر اين جوانها، زن و مرد جوان از من مي خواهند كه من دعا كنم آنها هم شهيد بشوند. اين يك تحول روحي بود كه به دست خدا و به اراده خداحاصل شد براي ملت . و اجتماعي كه در يك امر كردند، براي اينكه ناراضي همه بودند.اين نكرده بود، يك قشري را راضي نگه دارد. فقط آن رده هاي بالاي ارتش و قواي انتظامي ، باقي را ديگر به هيچ نمي گرفتند، نه ادارات و نه ارتش . آن رده هاي پايين ، نه مردم و نه بازار و نه مسجد و نه روحانيت و نه دانشگاه ، هيچ يك را به حساب نمي آوردند اينها. چيزي نمي دانستند اينها را. و بزرگتر خطاي اينها همين بود كه ملت راچيزي نمي دانستند. ملت همه با هم شدند براي اينكه همه ناراضي بودند. وقتي صدادرآمد كه ما جمهوري اسلامي مي خواهيم ، مخالفت كسي با آنها نكرد، سرتاسر ايران - ابتدا را مي گويم - سرتاسر ايران ، يكصدا بيرون مي آمد كه ما جمهوري اسلامي مي خواهيم . اين رژيم شاهنشاهي را نمي خواهيم . بعد از اينكه موفق شدند و با اين قدرت الهي پيش رفتند و همه دولتها هم ، ابرقدرتها هم با او موافق بودند و پشتيبانش بودند،امريكا و انگلستان زيادتر اظهار مي كردند، ديگران هم بودند، مع الاسف ممالك اسلامي هم دولتهايشان بودند الا كم .
دمكراتيك و مفهوم ابهام آميز
بعد از اينكه مردم شكستند اين سد را، عقب زدند او را، آن وقت صحبتها درآمد.اغراض پيدا شد. اختلافات شروع شد و اين اختلافات خيليهايش امكان دارد كه يك دستهاي پشت پرده اي در كار باشد و آنها وادار مي كنند كه يك چنين مسائلي در ايران ايجاد بشود. آثارش هست در جاهايي كه آنها يك چنين نقشه هايي دارند كه همان نقطه اي كه نقطه قدرت ملت است . همان را هدف قرار بدهند و از دستش بگيرند. دو چيزنقطه قدرت بود: يكي وحدت كلمه اينها. و يكي هم جمهوري اسلامي مي خواهيم .اسلام - اين قدرت معنوي - تا توانستند راجع به جمهوري اسلامي مخالفت كردند،جمهوري باشد، اسلامش ديگر مي خواهيم چه كنيم ! ! جمهوري دمكراتيك باشد،اسلامش نباشد. آخرش كه آن خوب خوبهاشان صحبت مي كرد، جمهوري اسلامي دمكراتيك . ملت ما اين را قبول نكرد. گفتند ما همان ، آنكه ما مي فهميم اسلام رامي فهميم . از جمهوري هم مي فهميم چيست ؟! اما دمكراتيكي كه در طول تاريخ ،پيراهنش عوض كرده ، هر وقت يكي را. الان اين دمكراتيك در غرب يك معنا دارد ودر شرق يك معنا دارد و افلاطون يك چيزي مي گفت و ارسطو يك چيزي مي گفته . اين را ما نمي فهميم . ما يك چيزي كه نمي فهميم چه ادعايي داريم كه ذكرش بكنيم و راي نمي توانيم به آن بدهيم . آني كه مي فهميم ، ما اسلام را مي دانيم چي هست . يعني مي دانيمكه يك رژيم عدل است . البته نه اينكه مي دانيم ، خوب ما كه اسلام را نمي دانيم واقعا،رژيم عدل است مي دانيم . اين عدالت است در آن حكامي كه در صدر اسلام بودند. مثل علي بن ابيطالب فهميديم چكاره است ، چه مي كند. و جمهوري هم معنايش را مي فهميم كه بايد ملت راي بدهند. اينها را قبول داريم . اما آن دمكراتيكش را، حتي پهلوي اسلامش بگذاريد، ما قبول نداريم . علاوه من اين را در يكي از حرفهايم گفتم كه اينكه ما قبول نداريم براي اينكه اين اهانت به اسلام است . شما اين را پهلويش مي گذاريدمعنايش اين است كه اسلام دمكراتيك نيست . و حال آنكه از همه دمكراسيها بالاتر است اسلام . از اين جهت ما اين را قبول نمي كنيم . اصلا شما پهلوي اين بگذاريد، مثل اين است كه بگوييد كه جمهوري اسلامي عدالتي . اين توهين به اسلام است براي اينكه عدالت متن اسلام است . از اين جهت اين را هم ملت ما قبول نكردند.
نق هاي روشنفكري
و اصحاب قلم و روشنفكرها - بعضي از آنها - اينها جديت داشتند به اينكه اين كلمه اسلام نباشد. و ما اينطور فهميديم كه چون از اسلام ضربه ديدند مي خواهند اين نباشد.خوب ، همه قدرتها ديدند كه اين نفت اينجا، حالا از دستشان گرفته شده عجالتا و اين راچه كسي گرفته است ؟ اين را اين ملتي كه داد مي زند اسلام ، پس اين اسلامش را حذف بكنيم هرچه كه باشد اين دعوا هم ديگر ندارد. ديگر پشتوانه ملت ندارد. مي خواستندپشتوانه را از اين جمهوري بگيرند. پشتوانه يك حكومتي ملت است . اگر يك ملتي پشتوانه حكومتي نباشد اين حكومت نمي تواند درست بشود. اين نمي تواند برقرار باشد.آنها مي خواستند اين مطلب را بگيرند از دست ، از اين جهت اصرار به اين داشتند. حالاهم اصرار دارند، چنين از اول [دائما] اصرار، اصرار، حالا هم اصرار دارند. منتها به صورتي ديگر. "قانون اساسي يك قانون ملي نيست ، اين قانون اساسي اشكالات دارد"! !يك مطلبي كه خود ملت ، وكلا تعيين كرده و گذراندند و بعد هم خود ملت به آن راي دادند، يك اقليتي كه ما سرانشان را مي شناسيم و سر و ته شان را اطلاع برايشان داريم ؛ اينها مخالفت مي كنند با چيزي كه همه ملت مي گويند. اين جز اين معنا نيست كه مي خواهند همان مسائل سابق عود كند و همان منافع سابق را ببرند. از اسلام ضربه ديدند،مي خواهند نگذارند تحقق پيدا كند.
روحانيت ، دژ استوار ايران
در تمام اين مراحل ، روحانيت نقش اول داشت . يعني دانشگاهيهابودند، روشنفكرها همه شان نه البته ، دانشگاهيها، دانشجوها تقريبا اكثرا هميشه همه ، بازاري چه و چه ، همه اينها نقشي داشتند. لكن آنكه ملت را بسيج كرد،آن روحانيون بودند. يعني هر محله اي يك مسجد يا چهار تا مسجدي كه دارد، چهارتا روحاني دارد، مردم به آن اعتقاد دارند. آنكه من هميشه به ملت ايران سفارش كردم كه اين دژ محكم را از دست ندهيد و به اين روشنفكرهايي كه مي خواهند،شايد ميل داشته باشند كه مملكتشان استقلالي داشته باشد، مملكتشان آزاد باشد،سفارش كردم كه اينها سد بزرگي است كه اگر از دست بدهيد نمي توانيد كاري انجام بدهيد. اگر اين روحانيت را از اين نهضت از اول برمي داشتيم ، اصلانهضتي نمي شد مردم به كس ديگر گوش نمي دادند. مردم به اين روشنفكرها گوش نمي دهند. اينها يك ده نفر - صد نفر، هزار نفر آنكه خيلي از اينها. من الان نمي دانم يك حزبي باشد، هزار نفر داشته باشد، غير از حزب اسلامي اگر باشد مردم به آنها گوش نمي دهند. [دائما] فرياد بزنند، هرچه فرياد بزنند، اينها بيخود مي گويند. اينكه مي توانديك ملت را تجهيز كند و تا پاي مرگ ببرد، آن اين جمعيت است . اينكه مي گوييد نقش بزرگي داشتند، واقعا اينطور است كه مايي كه مطلعيم بر ميزان علاقه مردم به روحانيين شان ، منتها سعه شعاع نفوذ روحانيين مختلف است با هم . اما هر كدام در هرشعاعي هستند، آن عده اي كه آنجا هستند به حرف آنان گوش مي دهند. يعني مي بينند كه چنانچه دنبال حرف اين بروند، اين برايشان سعادت است . خيرخواهشان هست . اگر هم كشته بشوند، سعادت است . نقش علما و مساجد در انقلاب
اينها بودند كه تجهيز كردند سرتاسر ايران ، مردم را، اين خطبا، اين روحانيين ، اين مسجديها خودشان آمدند و دنبالشان هم اينها آمدند. همه ملت آمدند و همه قشرها هم آمدند. لكن آني كه ملت را همچو به طور عمومي تجهيز كرد اين طايفه بودند. و من هميشه از همه قشرها مي خواهم كه شما ملي هم هستيد، اينها را حفظشان كنيد. الهي كه حفظشان مي كند. ملي هم هستيد اينها را حفظ كنيد. اينها را از دست ندهيد. الان كه ملاحظه مي كنيد دنبال اين هستند كه [پيوسته ] مناقشه كنند، شكست بدهند اينها را. و اين نه صلاح دينشان هست نه صلاح دنياشان هست . من نمي خواهم تطهير كنم اين طايفه راكه بگويم هر كه عمامه سرش هست اين يك آدم مهذب ، صحيح [و] سالمي است . من چنين ادعايي ندارم . هيچ كس چنين ادعايي ندارد. لكن من مي گويم كه آنهايي كه مخالف هستند با اين جمعيت ، اينطور نيست ، آنهايي كه نقشه دارند آنطور نيست كه بابدها مخالف باشند، با خوبها مخالفند. با آنهايي كه نفوذ دارند مخالفند. اگر چنانچه يك مقصد صحيحي بود كه اينها صحبت مي كردند خوب مطلبي بود. يك مقصد صحيح است و بايد تصفيه بشود. ما هم اين را قبول داريم . وقتش هم اگر برسد تصفيه خواهد شد.اما در يكوقتي كه ملت ما دچار يك همچو آشوبي هست ، بعد از انقلاب است ، انقلاب بعد از اينكه يك قدري جلو رفت و برگشت به حال خودش ، همين گرفتاريها در همه دنيابوده بيشتر از ما. الاني كه ملت ما مواجه است با يك قدرت بزرگ و بلكه با قدرتهاي بزرگ مواجه هست ، امروز روزي نيست كه آن پشتوانه ملت را، آن چيزي كه مي تواندتجهيز كند ملت را ما بشكنيم . ولو اينكه ما فرض كنيد گله داريم از يك كسي ، ولو اشكال داريم به يك كسي و كساني ، لكن وقت اين نيست كه بشكنيم .
داستان سيد و ملا و درويش
و آنهايي كه نقشه دارند همه را مي خواهند بشكنند، منتها بتدريج . نمي دانم اين مثل پيش شما هست يا نيست كه يكي رفت توي باغش ديد كه يك سيدي و يك آخوندي ويك مرد عامي دارند دزدي مي كنند. رفت آنجا و گفت كه خوب اين آقا سيد است واولاد پيغمبر. بسيار خوب ، اين آقا از علماست و پايش روي چشم ما. اما تو مرديكه چه مي گويي ؟ آن دو تا را هم با خودش رفيق كرد. آن را دست و پايش را بست . بعد آمدنشست و گفت ، واقع مطلب اين است . خوب ، سيد اولاد پيغمبر است . با اولاد پيغمبر كه نمي شود چيز كرد، خوب آشيخ تو چه مي گويي ؟ با اين ريش و عمامه آمدي دزدي ! سيدرا با خودش موافق كرد. آخوند را بست . اين دوتا را كه دستشان را بست ، پاشد، گفت :سيد! جدت گفته دزدي كني ؟ قلدر بود گرفت سيد را هم بست . اينها وضعشان اينطوراست . روي اين نقشه است كه مي خواهند اين سيد اولاد پيغمبر است ، آن كذا و كذا است ،خوب اين آخوندها حالا چي مي گويند اينها. آخونديسم يعني چه ، مملكت ما نبايددست آخوندها باشد. اينها خيال مي كنند كه آخوندها مي خواهند مملكت را بگيرند و به كس ديگر بدهند و خودشان هر كاري مي خواهند بكنند. مسئله اين نيست . اينها همين نقشه است كه ملت را از اين آخوندها جدا كنند با دست خود ملت . آن چيزي كه براي ملت سرمايه است و مي تواند كار بكنند، آن را بگيرند و جدا كنند، كه نقشه در زمان رضاشاه هم به اين معنا بود. و بعد هم يكي يكي از اول از آن پايينترها بگيرند و بيايند بالا،بيايند بالا يكي يكي برسند تا آخر اين جمعيت را از بين ببرند.
اسلام ، دين سياست
اين است كه آنكه اسلام را مي تواند نقش بدهد در دنيا، آنكه مي تواند اسلام را دردنيا ابراز كند و ترويج كند، از دست مردم گرفته بشود. اسلام كم كم گرفته بشود. اساس اسلام است . اساس اين طرف هم اسلام ، اساس دشمني هم با اسلام است . هر دويشان اينطوري است .
اينكه شما گفتيد كه علما نقش داشتند، آيا بعدا نقش دارند؟ علما نقششان اين است كه هدايت كنند و مردم را راه ببرند و كوشش شده بود به اينكه علما را منعزل كنند از ملت .يعني دين را از سياست جدا كنند. دين را بگذارند كنار، سياست را بگذارند كنار. اسلامدين سياست است اصلش . اسلام را شما مطالعه داريد در آن . اسلام يك ديني است كه احكام عبادي اش هم سياسي است . اين جمعه ، اين خطبه هاي جمعه ، آن عيد، آن خطبه هاي عيد، اين جماعت ، اجتماع ، اين مكه ، اين مشعر، اين مني ، اين عرفات ،همه اش يك مسائل سياسي است . با اينكه عبادت است ، در عبادتش هم سياست است .سياستش هم عبادت است . اينها جدا مي كردند اسلام را و دين را از سياست . مي گفتند كه امپراتور سر جاي امپراتوري است ، آخوند هم برود در مسجد. آخوند چه كار دارد به اينكه رضاخان مردم را [غارت ] مي كند و [اذيت ] مي كند. آخوند برود نمازش را بخواندو برود. آخوند چه كار دارد كه نفت را دارند مي برند. آخوند چه كار دارد كه قراردادهاي كمرشكن براي يك مملكتي حاصل مي شود. آخوند برود عبايش را سرش بكشد. تو مسجد نمازش را بخواند. هرچه هم دلش مي خواهد دعا بخواند. كي با اومخالف است ؟
تحريف در مذهب حضرت مسيح
هر كه هر چي دلش مي خواهد دعا بخواند هيچ كس با او مخالف نيست . من احتمال نمي دهم كه حضرت مسيح به اين جور باشد كه حالا درستش كردند. مگر امكان دارد كه حضرت مسيح تعليمش اين داده كه ظلم قبول كني . صورتت را اينطور بگيري وقتي مي زنند، آن طرف مي گيري ، اين تعليم خدا نيست . اين تعليم مسيح نيست . حضرت مسيح مبراي از اين است . حضرت مسيح با زور مخالف است . حضرت مسيح مبعوث شدند، اينها براي اينكه رفع كنند اين ظلمها را. براي اينكه چه بكنند، منتها مبتلا شده است به يك دستگاههايي كه بد معرفي مي كند از او. اسلام هم همين ابتلا را پيدا كرده بود. لكن در هر عصري يك علمايي بودند كه نمي گذاشتند اينطور بشود. حالا يك قدري توسعه پيدا كرده است . زمان فرق كرده و افكار مردم فرق كرده و اين چيزهاهم فرق كرده .
ولايت مطلق فقيه
اگر مقصود از اينكه نقش داشته باشد روحانيت ، بله روحانيت نقش دارد. درحكومت هم نقش دارد. نمي خواهد حاكم بشود، لكن مي خواهد نقش داشته باشد. شمادر همين قضيه رئيس جمهوري به ما پيشنهاد مي كردند كه ، پيشنهاد كردند از اشخاص ،حتي از دانشگاه به اينكه ما حالا بعد از مدتها فهميديم كه اطمينان به ديگران نيست .روحاني باشد من مي گفتم نه ، روحاني نقش بايد داشته باشد، خودش رئيس جمهورنشود. لكن در رياست جمهور نقش بايد داشته باشد. كنترل بايد بكند. آن به منزله كنترل يك ملتي است . يك مملكتي است . نمي خواهد روحاني رئيس - مثلا فرض كنيد كه -رئيس دولت باشد. لكن نقش دارد در آن . اگر رئيس دولت بخواهد باشد كذا، پا را كج بگذارد اين جلويش را مي خواهد بگيرد. اينكه در اين قانون اساسي يك مطلبي - ولو به نظر من يك قدري ناقص است و روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان براي اينكه خوب ديگر خيلي با اين روشنفكرها مخالفت نكنند يك مقداري كوتاه آمدند - اينكه در قانون اساسي هست ، اين بعض شئون ولايت فقيه هست نه همه شئون ولايت فقيه . و از ولايت فقيه آنطوري كه اسلام قرار داده است ، به آن شرايطي كه اسلام قرار داده است ، هيچ كس ضرر نمي بيند. يعني آن اوصافي كه در ولي است ، در فقيه است كه به آن اوصاف خدا او را ولي امر قرار داده است و اسلام او را ولي امر قرار داده است باآن اوصاف نمي شود كه يك پايش را كنار يك قدر غلط بگذارد. اگر يك كلمه دروغ بگويد، يك كلمه ، يك قدم برخلاف بگذارد آن ولايت را ديگر ندارد.
بهترين اصل از اصول قانون اساسي
استبداد را ما مي خواهيم جلويش را بگيريم . با همين ماده اي كه در قانون اساسي است كه ولايت فقيه را درست كرده اين استبداد را جلويش را مي گيرند. آنهايي كه مخالف بااساس بودند مي گفتند كه اين استبداد مي آورد. استبداد چي مي آورد. استبداد با آن چيزي كه قانون تعيين كرده نمي آورد. بلي ممكن است كه بعدها يك مستبدي بيايد. شماهر كاري اش بكنيد مستبدي كه سركش است بيايد هر كاري مي كند. اما فقيه مستبدنمي شود. فقيهي كه اين اوصاف را دارد عادل است ، عدالتي كه غير از اينطوري عدالتاجتماعي ، عدالتي كه يك كلمه دروغ او را از عدالت مي اندازد، يك نگاه به نامحرم او رااز عدالت مي اندازد، يك همچو آدمي نمي تواند خلاف بكند. نمي كند خلاف . اين جلوي اين خلافها را مي خواهد بگيرد. اين رئيس جمهور كه ممكن است يك آدمي باشد ولي شرط نكردند ديگر عدالت و شرط نكردند، اين مسائلي كه در فقيه است ،ممكن است يكوقت بخواهد تخلف كند، بگيرد جلويش را، كنترل كند. آن رئيس ارتش اگر يكوقت بخواهد يك خطايي بكند آن حق قانوني دارد كه او را رهايش كند،بگذاردش كنار. بهترين اصل در اصول قانون اساسي اين اصل ولايت فقيه است . و غفلت دارند بعضي از آن و بعضي هم غرض دارند.
روحانيت ، سررشته دار قانون
روحاني مي گوييد كه بعد مي خواهد در دولت [وارد بشود] نمي خواهد نخست وزيربشود و نمي خواهد - عرض مي كنم كه - رئيس جمهور بشود و صلاحشان هم نيست كه اينها بشوند، لكن مراقبت دارد، نقش دارد. روحانيت در دولت نقش دارد، نه روحانيت دولت است . اين نقش از اول هم بوده است ، منتها اين را كنارش زده بودند، حالا خدايك مهلتي داده است . يك جمعيتي ، اين مردم جمع شدند، هياهو كردند، اين هياهوهاست كه اين كارها را كرده است . جمع شدند هياهو كردند، حالا يك نقشي پيداكرده روحانيت . همان نقشي كه براي روحانيت است كه بايد كنترل كند اين چيزها را،و الا سررشته ندارد. مگر مي تواند كه يك روحاني برود رئيس فوج بشود. سررشته اي ازاين كار ندارد. يك روحاني كه اطلاعاتش در باب يك اموري كم است ، برود بخواهدآنها را بگيرد. اين معنا ندارد، اما روحاني چون موارد خطا و اشتباهي كه از قانون اسلام كه يك قانوني است كه اگر اجرا بشود، همه مقاصد براي ما حاصل مي شود اين مطلع است ،اين سررشته دار اين قانون است ، اين را قرارش دادند با آن همه قيودي كه همه اش قيوديك چيزي بوده است كه قرار دادند و ما هم تابعيم . لكن مسئله اين نيست . مسئله بالاتر ازاين است . اما خوب البته ملت يك چيزي را كه خواستند ما همه تابع آن هستيم و يكهمچو روحاني اگر نقش داشته باشد در دولت ، نمي گذارد ديگر نخست وزيرش ، رئيس جمهورش هر جا كه ظلم ببيند، روحاني نقش دارد بر اينكه جلويش را بگيرد. و هر وقتي بخواهد يك قلدري پيش بيايد جلويش را مي گيرد. يك ديكتاتوري باشد جلويش رامي گيرد. مي خواهد خلاف آزادي باشد، جلويش را مي گيرد. بخواهد يك دولتي يك قراردادي با يك دولتي ببندد، كه اسباب اين بشود كه اين تابع آن بشود، پيوند آن بشود،پيوسته او بشود روحاني جلويش را مي گيرد. يك اصلي است كه اصل يك مملكت رااصلاح مي كند. اين يك اصل شريفي است كه اگر چنانچه ان شاءالله تحقق پيدا بكند، همه امور ملت اصلاح مي شود.
بنابراين اينكه شما سئوال كرديد كه آيا روحاني مي خواهد به دولت منضم بشود ياچي ؟ نه نمي خواهد دولت باشد اما خارج از دولت نيست . نه دولت است ، نه خارج ازدولت . دولت نيست يعني نمي خواهد برود در كاخ نخست وزيري بنشيند و كارهاي نخست وزيري را بكند. غير دولت نيست براي اينكه نخست وزير اگر پايش را كناربگذارد اين جلويش را مي گيرد، مي تواند بگيرد. بنابراين نقش دارد و نقش ندارد. وقت من هم گذشت ديگر. مسائل ديگري ، شما هم ديگر ان شاءالله سلامت باشيد.
پانویس :
1- كودتاي اسفند 1299 به دست رضاخان . بر اثر اين كودتا كه با هدايت انگليسي ها صورت گرفت ، سلسله قاجار منقرض شد و رضاخان به سلطنت رسيد. 2- آقاي ميرزا محمد تقي شيرازي "از مراجع بزرگ تقليد" كه با فتواي معروفش ، مردم مسلمان عراق را عليه قواي انگليس به قيام واداشت و موجب شكست انگليس شد.
3- ميرزاي شيرازي "از مراجع بزرگ تقليد" كه با فتواي تحريم تنباكو، باعث لغو قرارداد ناصرالدين شاه با شركت انگليسي "رژي " شد.
بزرگتر کوچکتر