خدمات تلفن همراه

مناسبت ها - شمسی - 11 مرداد - سالگرد شهادت آیت اللَّه شیخ فضل ‌اللَّه نورى

11 مرداد

سالگرد شهادت آیت اللَّه شیخ فضل ‌اللَّه نورى

سالگرد شهادت آیةاللَّه شیخ فضل‌اللَّه نوری‌

11 مرداد سالروز شهادت فقیه مجاهد آیةالله نوری‌ و 14 مرداد سالگرد انقلاب مشروطه است.


نهضت مشروطه ایران همچون سایر نهضتهای‌ رهایی‌ بخش ضد استبدادی‌ و ضد استعماری‌، با اتکا و رهبری‌‌روحانیت آغاز شد و به کوشش و زحمات و مبارزات پیگیر آنان به نتیجه رسید، اما پس از آنکه این راد مردان، همه‌هستی‌ خویش را وقف نهضت نموده و آن را به ثمر رساندند، روشنفکر نمایان شیفته و عاشق نظام ارزشی‌ غرب باحربه‌های‌ شیطانی‌ استعمارگران خارجی‌ پا به میدان نهادند تا روحانیت را به کنار زنند و انقلاب مشروطیت را به‌انحراف کشانده، راه سلطه مجدّد استبداد و استعمار را هموار گردانند.

یکی‌ از فعالیتهای‌ گروه وابسته به غرب برای‌ کنارگذاردن روحانیت، کوشش برای‌ تدوین قانون اساسی‌ به سبک دنیای‌ غرب بود، آنان می‌‌خواستند بدین طریق جای‌‌پایی‌ برای‌ اسلام باقی‌ نگذارند و قانون اساسی‌ را از دستورات و قوانین شرع مقدس تهی‌ سازند و روحانیان را که‌نگاهبانان و پاسداران وحی‌ بودند، از دخالت در امور و نظارت بر مصوّبات مجلس شورای‌ ملی‌ باز دارند و خلاصه‌آنکه مشروطه چیزی‌ باشد مطابق با قوانین کشورهای‌ اروپایی‌ همچون انگلیس و فرانسه.

در اینجا بود که مجاهد و فقیه توانا حضرت آیةالله شیخ فضل اللَّه نوری‌ به‌پاخاست و شعار »مشروطه مشروعه« راسرداد و با مشروطه‌ای‌ که سرچشمه آن بود سخت مخالفت ورزید و مشروطه مبتنی‌ بر شرع مقدس اسلام را ترویج‌کرد.

شیخ فضل الله به تنظیم قانون اساسی‌ اعتراض می‌‌کرد، زیرا معتقد بود که این قانون اساسی‌ از قانون اساسی‌‌کشورهای‌ اروپایی‌، بویژه فرانسه اقتباس شده و با فرهنگ مردم ایران مغایرت کامل دارد.

همچنین شیخ فضل الله‌می‌‌گفت:
انقلاب مشروطه با کوشش علمای‌ اسلام و جانبازی‌‌های‌ روحانیان و مردم مسلمان ایران به ثمر رسیده‌است وآنان قیام نکردند جز برای‌ اعتلای‌ اسلام و اجرای‌ احکام مقدّس آن و لذا مشروطه باید از قوانین شرع خالی‌ نباشد و به‌عبارت دیگر مشروطه باید مشروعه باشد.


آغاز توطئه علیه شیخ فضل الله

بی‌‌تردید حرکت اسلامخواهانه شیخ فضل الله نوری‌ از طرف انگلیسیها و عوامل آنان، بی‌ جواب باقی‌ نمی‌‌ماند؛ زیراشیخ فضل الله کسی‌ بود که در نهضت تنباکو نقش مهمی‌ در به زانو در آوردن استعمار انگلیس به عهده داشت و اینک‌همین مرد دیگر بار قد برافراشته بود تا راه نفوذ انگلیس را که این بار بسیار موذیانه‌تر از گذشته، وارد میدان شده‌بود،بربندد.

یکی‌ از حربه‌هایی‌ که عوامل استعمار علیه شیخ شهید به‌کار بردند، این بود که او را مخالف اصل مشروطه معرفی‌‌کردند.

استعمارگران با این حیله قصد داشتند که شیخ فضل الله را طرفدار استبداد و مخالف هر گونه آزادی‌ و آزادی‌‌خواهی‌ و داشتن مجلس و قانون معرفی‌ نمایند تا بدین طریق مردم را علیه او بشورانند و پایگاه اجتماعی‌‌اش را از بین‌برده، به عزلت و انزوا دچارش کنند و نهایتاً مانع پیاده شدن طرح مقدس او که اجرای‌ احکام متعالی‌ اسلام بود بشوند.

شگفتا که شیخ فضل الله نوری‌ که از بنیانگذاران و رهبران اصلی‌ مشروطیت بود، دشمن مشروطه معرفی‌ می‌‌شود وانگلیس و عوامل مزدورش که از سر سخت‌ترین حامیان حکومت استبدادی‌ و از دشمنان حکومت مشروطه به معنای‌‌واقعی‌ آن هستند، حامی‌ و طرفدار مشروطه معرفی‌ می‌‌شوند!شیخ فضل الله نوری‌ بشدت با این حیله استعماری‌ به مبارزه پرداخت و خود را از طرفداران مشروطه معرفی‌ نمود، اماآن مشروطه‌ای‌ که بر اساس موازین شرع باشد، نه آن مشروطه‌ای‌ که سفارت انگلیس از آن حمایت می‌‌کرد.

آن عالم‌بزرگوار که برای‌ اعتراض به حرکتهای‌ مرموزانه دشمنان، برای‌ از بین بردن نهضت و طرد خواسته‌های‌ مشروع علمای‌‌اسلام به همراه تنی‌ چند از روحانیون تهران و تبریز به حضرت عبدالعظیم پناه برده و در آنجا تحصن اختیار کرده‌بود، باپخش اعلامیه‌هایی‌ به نام »لایحه« سعی‌ نمود که توطئه دشمن را افشا نموده و حرفهای‌ اساسی‌ خویش را به گوش‌همگان برساند.

شیخ فضل الله بدین دلیل اقدام به نشر این اعلامیه‌ها می‌‌کرد که جراید، ا فکار آن بزرگوار را منعکس نمی‌‌کردند و لذا درمحلّ تحصّن خویش با چاپ این لایحه‌ها حرف خویش را می‌‌زد شیخ مظلوم با انتشار لایحه یا اعلامیه زیر به‌روشنگری‌ افکار مردم پرداخت و اتهام مخالفت با مشروطه را رد نمود.

در قسمتی‌ از اعلامیه آمده‌است:
»مسلمانان، مجلسی‌ می‌‌خواهند که اساسش بر اسلامیت باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شریعت محمدی‌ و برخلاف مذهب مقدس جعفری‌ قانونی‌ نگذارد.

این بنده هم چنین مجلسی‌ می‌‌خواهم .

پس من و عموم مسلمین بر یک‌رأی‌ هستیم.

اختلاف میان ما و لامذهبها است که منکر اسلامیت و دشمن دین حنیف هستند، چه بابیه مزدکی‌ مذهب،و چه طبیعیه فرهنگی‌ مشرب.

طرف من و کافّه مسلمین اینها واقع شده‌اند و شب و روز در تلاش و تک و دو هستند که‌بر مسلمانها این فقره را مشتبه کنند و نگذارند که مردم ملتفت و متنبّه شوند که من و آنها همگی‌ همراه هستیم واختلافی‌ نداریم!آیا به رأی‌ العین مشاهده نمی‌‌کنید که از تاریخ انعقاد این مجلس هر چه در تهران آزادی‌ طلب و طبیعی‌ مشرب و بابی‌‌مذهب است یک دفعه از پشت پرده بیرون آمده‌اند و به دسته‌بندی‌ و هرزگی‌ و راهزنی‌ شروع کرده‌اند؟ بگویید ببینیم‌این چه اختصاص و خویشاوندی‌ است میانه این سنخ مردم، و این چه مجلس معقود در بهارستان است؟!خدای‌ تعالی‌ راضی‌ مباد از کسی‌ که درباره مجلس شورای‌ ملی‌ غیر از تصحیح و تکمیل و تنقیح خیالی‌ داشته‌باشد وبرسخط و غضب الهی‌ گرفتار باشند.

کسانی‌ که مطلب مرا بر خلاف واقع انتشار می‌‌دهند و بر مسلمانها تدلیس و اشتباه‌می‌‌کنند و راه رفع شبهه را از هر جهت مسدود می‌‌سازند تا سخن ما به گوش مسلمانان نرسد و به خرج مردم بدهند که‌فلانی‌ و سایر مهاجرین زاویه مقدس حضرت عبدالعظیم، منکر اصل مجلس شورای‌ ملی‌ شده‌اند!«در این سخنان شیخ، مظلومیت دردناک او و اوج تبلیغات مسموم و ناجوانمرادنه عوامل استعمار علیه آن مرد بزرگوارموج می‌‌زند، که چگونه زحمات طاقت فرسای‌ شیخ فضل الله و سایر علمای‌ اسلام در نهضت مشروطه از بین می‌‌رودو مشتی‌ بیگانه پرست و فرنگی‌ مآب در لباس مشروطه خواهی‌ و آزادی‌ طلبی‌ یکی‌ ازحامیان بزرگ نهضت مشروطه رااز میان بر می‌‌دارند.

شیخ شهید، خواهان مجلس شورای‌ اسلامی‌ استیکی‌ از لوایح مهمی‌ که شهید بزرگوار آیةالله شیخ فضل‌الله نوری‌ به خط خود نوشته‌بود، خواسته او را درباره نظارت‌فقهای‌ جامع‌الشرایط بر مصوبات مجلس شورای‌ ملی‌ منعکس می‌‌سازد.

شیخ فضل‌الله به دنبال نیل به اهداف مقدس‌خویش در پی‌ آن بود که اصلی‌ به قانون اساسی‌ ملحق شود که بر اساس آن در هر عصری‌ از اعصار هیأتی‌ از فقهای‌‌بزرگ که کمتر از پنج نفر نباشند، بر قوانین مورد تصویب مجلس نظارت نمایند تا چنانچه قانونی‌ مخالف احکام متعالی‌‌اسلام تشخیص داده‌شد، از تصویب آن جلوگیری‌ شود.

دشمنی‌ دشمنان سر سخت قرآن وقتی‌ اوج گرفت که مرحوم‌شیخ فضل‌الله لایحه مزبور را به خط خویش نوشت؛ زیرا وابستگان به فرهنگ ضدّ اسلامی‌ غرب هرگز با اسلام و قرآن‌سر سازش نداشتند و قبله آنها دنیای‌ غرق در فساد غرب بود و از مفاهیم و معیارهای‌ والای‌ الهی‌ اسلام سخت گریزان‌بودند و لذا دخالت و نظارت روحانیت بر قوانین مجلس شورای‌ ملی‌ و انطباق آنها با موازین شرعی‌ چیزی‌ نبود که به‌مذاق این خدا گریزان سازگار باشد.

بر این اساس بنای‌ مخالفت با شیخ فضل الله به عنوان کسی‌ که بر اجرای‌ دستورات‌شرع اسلام اصرار دارد و بی‌‌باکانه در پی‌ مقابله با گروه روشنفکر سر تا پا عاشق و شیدای‌ غرب است، گذاشته شد وکثیف‌ترین تهمتها به جانب او سرازیر گشت.

خود آن شهید بزرگوار دلیل مخالفتها و دشمنی‌‌های‌ لامذهبان را با او،نوشتن همین لایحه ذکر می‌‌کند.

در اینجا گفت‌وگوی‌ شیخ شهید را با یکی‌ از کسانی‌ که سعادت دیدار را یافته است‌مرور می‌‌کنیم:

»من آن وقت با آن مرحوم (حاج شیخ فضل‌الله)آشنایی‌ نداشتم.

زمانی‌ که مهاجرت کردند به زاویه مقدسه، یک روزرفتم وقت ملاقات خلوت از ایشان گرفتم.

پس از ملاقات عرض کردم:
می‌‌خواهم علت موافقت اولیه حضرت عالی‌ رابا مشروطه و جهت این مخالفت ثانویه را بدانم، اگر مشروطه حرام است، پس چرا ابتدا همراهی‌ و مساعدت‌فرمودید؟ و اگر حلال و جایز است، پس چرا مخالفت می‌‌فرمایید؟
دیدم این مرد محترم اشک در چشمهایش حلقه زد و گفت:
من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بی‌ دین وفرقه ضالّه و مضلّه مخالفم که می‌‌خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.

روزنامه‌ها را لابد خوانده و می‌‌خوانید که‌چگونه به انبیا و اولیا توهین می‌‌کنند و حرفهای‌ کفر آمیز می‌‌زنند؟ من عین حرفها را در کمیسیونهای‌ مجلس از بعضی‌‌شنیدم! از خوف آنکه مبادا بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیری‌ کنم، لذا آن‌لایحه را نوشتم.

تمام دشمنی‌‌ها و فحاشی‌‌ها از همان لایحه سرچشمه گرفته‌است!
علمای‌ اسلام مأمورند برای‌ اجرای‌ عدالت و جلوگیری‌ از ظلم.

چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم می‌‌شوم ؟!من در همین جا قرآن را از بغل خود در آورده قسم خوردم و قرآن را شاهد عقیده‌ام قرار دادم که مخالف با مشروطه‌نیستم.

معاندین گفتند:
این قرآن نبوده‌است، بلکه قوطی‌ سیگار بود! حال با همچو مردمی‌ چگوند مخالفت نکنم؟چگونه بی‌ طرف شوم و سخنی‌ نگویم؟ مطابق حدیث صحیح صریح، در این‌گونه موارد علماباید از بدعت جلوگیری‌‌کنند و الا خداوند عالم آنها را به رو، به‌آتش جهنم می‌‌اندازد!«شیخ فضل الله نوری‌، این فقیه مجاهد و این فریادگر بزرگ که به دفاع از آیین مقدس اسلام برخاسته‌بود به تأسی‌ ازپیشوایش حضرت حسین بن علی‌8 که چون آیین محمد9 را در خطر یافت قیام کرد تا جلو انحراف را بگیرد، مصمم‌بود خطر را از اسلام دفع کند، اگر چه با کشته شدنش همراه باشد.

او لحظه‌ای‌ از مواضع بحق خویش کناره نمی‌‌گرفت وبر اساس رهنمودهای‌ اسلام، وظیفه حتمی‌ خویش می‌‌دانست که در آن شرایط حساس که عمال استعمار تبلیغات‌علیه او را به اوج رسانده و افکار و اذهان مردم را به انحراف کشانده بودند، بر ضد خود باختگی‌ و فسادطلبی‌‌های‌‌فرهنگ غرب فریاد زند و از طوفانهای‌ سهمگین که بر ریشه‌های‌ دین می‌‌وزید و قصد بر کندن آن را داشت جلوگیری‌‌کند.

هیچ نیرویی‌ نمی‌‌توانست شیخ بزرگوار را سست کند.

او قاطع و استوار پیش می‌‌رفت و از هیچ چیز باک نداشت وسرانجام در اثراصرار و پافشاریهای‌ او و مبارزات قاطعانه‌اش با سلطه بیگانه، همان لایحه‌ای‌ که به خط او نوشته‌شده‌بود، با کمی‌ اصلاح، به نام »اصل دوم متمم قانون اساسی‌« از تصویب مجلس شورای‌ ملی‌ گذشت، ولی‌ متأسفانه‌هیچگاه به اجرا درنیامد.

در اصل دوم متمم قانون اساسی‌ تأکید شده بود که مجلس شورای‌ ملی‌ باید در هیچ عصری‌ با قواعد مقدس اسلام‌مخالفت ننماید و تشخیص مخالفت قوانین با قواعد اسلام به عهده علمای‌ اسلام می‌‌باشد.

در قسمتی‌ از این اصل‌آمده‌است :
»مقرر است در هر عصری‌ از اعصار، هیأتی‌ که کمتر از پنج نفر نباشد، از مجتهدین و فقهای‌ متدینین که مطلع ازمقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای‌ اعلام و حجج اسلام، مرجع تقلید شیعه اسامی‌ بیست نفر از علما که‌دارای‌ صفات مذکوره باشند، معرفی‌ به مجلس شورای‌ ملی‌ می‌‌نمایند، پنج نفر از آنها را یا بیشتر، به مقتضای‌ عصر،اعضای‌ مجلس شورای‌ ملی‌ بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی‌ که درمجلسین عنوان می‌‌شود، با دقت مذاکره و غوررسی‌ نموده هر یک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه‌داشته باشد، طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی‌ این هیأت علما در این باب مطاع و متّبع خواهد بود،و این ماده تا ظهور حضرت حجت عصر -عجّل الله تعالی‌ فرجه- تغییر پذیر نخواهدبود«.

آیةالله شیخ فضل الله نوری‌ به اینها بسنده نمی‌‌کرد.

او می‌‌گفت مجلس ما باید مجلس شورای‌ اسلامی‌ باشد و قوانینی‌‌که از مجلس می‌‌گذرد به هیچوجه نباید تضاد و مخالفتی‌ با شرع داشته باشد.

در لوایح مزبور به این واقعیت اشاره شدکه مجلس می‌‌بایست از همان آغاز مجلسی‌ بر اساس موازین اسلامی‌ باشد؛ ولی‌ دشمنان دین لفظ اسلامی‌ را از آخر آن‌انداختند و پس از آن هر چه که دلشان خواست کردند.

این قسمت از لایحه مذکور بدین قرار است:
»در منشور سلطانی‌ (مظفرالدین شاه) نوشته بود: مجلس شورای‌ ملی‌ اسلامی‌ داریم، لفظ اسلامی‌ گم شد و رفت که‌رفت«.

می‌ بینیم که شیخ فضل الله علاوه بر استدلالهای‌ خود مبنی‌ بر وجود داشتن مجلسی‌ اسلامی‌، آقایان مشروطه‌خواه رابه این واقعیت مهم توجه می‌‌دهد که در فرمان مشروطیت که از جانب مظفرالدین شاه صادر شد و شما آن را قبول‌دارید و برای‌ آن سر و دست می‌‌شکنید تأکید شده‌است که مجلس باید مجلس شورای‌ اسلامی‌ باشد.

با این وصف چرالفظ اسلامی‌ آن را برداشته‌اید؟! وحشت استعمار از حرکت شیخ فضل‌اللهدر اینکه شیخ فضل‌الله جز «اسلام» را نمی‌ خواست و تمام مخالفتها با او از اینجا آغاز شد، شکی‌ نیست.

علاوه برمدارک و اسنادی‌ که از خود شیخ و دوستان و یارانش و کسانی‌ که از نزدیک وقایع را دیده‌اند در این باب وجود دارد،مخالفین و دشمنان شیخ نیز به این حقیقت اعتراف کرده‌اند.

احمد کسروی‌ که از دشمنان سرسخت اسلام و روحانیت‌است با تمام خصومتها و دشمنی‌‌هایش، به این نکته مهم اذعان دارد که شیخ فضل‌الله استقرار احکام اسلام را طالب‌بود.

به نمونه‌هایی‌ از این اعترافات از قول او توجه می‌‌کنیم:
- حاج شیخ فضل‌الله رواج شریعت را می‌‌طلبید.

- وی‌ فریفته شریعت می‌‌بود و رواج آن را بسیار می‌‌خواست.

- چنین می‌‌خواست که احکام شر عی‌ را به رویه قانونی‌ آورد و به مجلس بپذیراند.

روی‌ هم رفته به بنیاد نهادن یک‌حکومت شرعی‌ می‌‌اندیشد.

همچنین یکی‌ دیگر از مخالفان شیخ به نام فریدون آدمیت در این باره چنین می‌‌نویسد:
«متفکر مشروطیت مشروعه، شیخ فضل‌الله بود، مجتهد طراز اول که پایه‌اش را در اجتهاد اسلامی‌ برتر از طباطبایی‌ وبهبهانی‌ شناخته‌اند».

بی‌‌شک حرکت اسلامخواهانه شیخ فضل‌الله برای‌ استعمارگران قابل تحمل نبود.

می‌‌بینیم که انگلیس از عمل وفعالیت شیخ سخت به هراس می‌‌افتد و دست و پا می‌‌زند تا نفوذ او را مانع شده و وسایل تبعید او را توسط شاه فراهم‌آورد.

»سرجورج بارکلی‌« سفیر انگلیس در ایران به »سرادوارد گری‌« وزیر امور خارجه انگلستان چنین می‌‌نویسد:
»باید توصیه کنیم که شیخ فضل‌الله را از تهران خارج نمایند؛ زیرا اگرچه او مقام رسمی‌ ندارد؛ ولی‌ نفوذ بسیار زهرآگینی‌‌دارد، امید است انجام این پیشنهاد موجب تأخیر کار نشود!« همچنین در اسنادی‌ که در مخالفت دولت انگلیس با حرکت شیخ به دست آمده است، چنین می‌‌خوانیم:
»دولت‌امپراطوری‌ انگلستان پیشنهاد می‌‌کند که دولت انگلستان مایل است اعلی‌ حضرت، شیخ فضل‌الله را از تهران تبعیدکند«.

آنچه باعث شد این دشمنان بشریت از وجود شخصیتی‌ چون شیخ فضل‌الله نوری‌ این گونه احساس خطر کنند، جزاسلام و اصرار و پافشاری‌ سخت شیخ بزرگوار بر مطرح کردن قوانین آن نبود.

مگر در حرکت توفنده تنباکو چیزی‌ جزاسلامخواهی‌ میرزای‌ شیرازی‌ و شیخ فضل‌الله و سایر علمای‌ بزرگوار، به جنگ استعمار انگلیس رفت؟! و مگر همین‌جنبش اسلامی‌، انگلیسیان رابه خاک ذلت ننشاند؟! تصادفی‌ نیست که استعمار پیر انگلیس این‌گونه با شیخ به مخالفت‌و ستیز برمی‌‌خیزد؛ زیرا او پیشتر از این، شیخ و افکار او را شناخته بود و می‌‌دانست که این مرد، آرام نمی‌‌یابد مگر پس‌از آنکه به‌طور کامل دشمنان را از تجاوز به حریم مقدس اسلام باز دارد ودیگر از این ناحیه احساس خطری‌ نکند.

بر این‌اساس، انگلیسیها وارد عرصه مبارزه با شیخ مظلوم می‌‌شوند و علاوه بر آنکه علیه آن بزرگوار یکی‌ از بزرگترین جنگهای‌‌روانی‌ رابه راه می‌‌اندازند و افکار را علیه او می‌‌شورانند، در صدد بر می‌‌آیند که یا شیخ را به تبعید فرستند و یابه قتل‌رسانند و سرانجام هم بدین میل کثیف نائل آمدند.

وقتی‌ شیخ به شهادت می‌‌رسد، استعمارگران انگلیسی‌ نفسی‌‌براحتی‌ می‌‌کشند و از نبودن او اظهار مسرت و رضایت می‌‌کنند.

پس از به شهادت رسیدن آن فقیه مبارز »سرجورج‌بارکلی‌« سفیرانگلیس در ایران طی‌ نامه‌ای‌ به وزیر خارجه انگلیس چنین نوشت:
»شیخ فضل‌الله یکی‌ از دشمنهای‌ بزرگ مشروطیت بود! وی‌ برای‌ مملکت خود خطر بزرگی‌ بود! خوب شد که ایران اورا از میان برداشت!«کسی‌ تردیدی‌ ندارد که این استعمارگران پیر که این‌گونه در مرگ سرخ شیخ شادی‌ می‌‌کردند، هرگز برای‌ ایران دل‌نمی‌‌سوزاندند، آنان همواره برای‌ منافع نامشروع خویش دل می‌‌سوزانند و شیخ فضل‌الله را برای‌ ایرانی‌ که تحت سلطه‌و مورد طمع آنان باشد، خطر بزرگی‌ محسوب نموده از نبودنش اظهار مسرت می‌‌نمودند.

علاوه برانگلستان، آمریکا نیز از قوانین حیاتبخش اسلام اظهار نگرانی‌ می‌‌کند.

»هوپرهاریس« آمریکایی‌ در کنفرانس‌انجمن آموزش ایران در آمریکا به اصل دوم متمم قانون اساسی‌ که ثمره کوششها و مبارزات شیخ فضل‌الله می‌‌باشدونظارت هیأت پنج نفره علمای‌ اسلام را بر قوانین مجلس شورای‌ ملی‌ تأمین می‌‌نماید، سخت حمله نموده، آن رابسیار زشت و خطرناک و ضد آزادی‌ معرفی‌ می‌‌نماید.

او در این باره می‌‌گوید:
اصل دوم متمم قانون اساسی‌ ایران، در نظرآمریکاییان که مجبور بوده‌اند از آزادی‌‌هایشان با توجه ویژه‌ای‌ مراقبت‌کنند، بسیار زشت جلوه می‌‌کند.

هیچ چیزی‌ خطرناکتر ازبرقراری‌ یک هیأت پنج نفری‌ ازعلما نیست که بجای‌‌نمایندگی‌ از سوی‌ مردم و دیوانعالی‌ کشور از سوی‌ سلسله مراتب روحانیت، نمایندگی‌ کرده درباره مصوبات مجلس‌تصمیم بگیرد.

«این چنین است که انگلیس شیخ فضل‌الله را ازبزرگترین دشمنان مشروطه )البته مشروطه‌ای‌ که خود می‌‌خواست(معرفی‌ می‌‌کند و آمریکا از وجود هیأت پنج نفره علما، که نظارت بر قوانین و رد قوانین خلاف شرع را به عهده دارند،دچار وحشت شده آن را بسیار زشت و خطرناک و ضد آزادی‌ می‌‌نامد!آنچه قابل تأمل می‌‌باشد این است که استعمارگران از مشروطه، هیچ نگرانی‌ نداشتند، آنان از مشروطه مشروعه که‌شیخ شهید پرچمدار آن بود به هراس افتاده بودند و لذا با تبلیغات گسترده خود، از مشروطه بدون مشروعه حمایت‌می‌‌کردند و می‌‌دانستند که مشروطه بدون مشروعه هیچ خطری‌ برای‌ آنان نخواهدداشت و چنین مشروطه‌ای‌ نه تنهاباعث تقویت اسلام نخواهدشد، بلکه اساس دیانت را نیز به خطر خواهد افکند، اینجاست که این سخن پر مغز شیخ‌فضل‌الله رسواگر اندیشه‌های‌ ناپاک استعمار وعوامل داخلی‌ آن بوده و هدف شوم آنان را در دفاع از مشروطه آشکارمی‌‌سازد:»اگر این اساس به جهت تقویت‌اسلام بود چرا تمام اشخاص لاابالی‌ در دین و فرق ضاله از بهایی‌ و ازلی‌ و کلیه اشخاص‌فاسد العقیده و دنیا خواهان جاهل و یهودی‌ و نصاری‌ و مجوس و بت پرستهای‌ هندو تمام ممالک کفر و کلیه فرق‌عالم، مگر خواص از مؤمنین، طالب قوت آن بودند و تقویت آن می‌‌نمودند.

؟!«و اینک مهمترین قسمتهای‌ واقعه دستگیری‌ و محاکمه و اعدام شیخ بزرگ را از زبان کسی‌ که شاهد عینی‌ آن جنایت‌عظمی‌ بوده است می‌‌شنویم.

این شخص پیش از فتح تهران مستحفظ شیخ بزرگوار بوده‌است.

این شخص می‌‌گوید روزچهارم پناهندگی‌ محمد علی‌ شاه به سفارت روس بود که شیخ فضل‌الله، آقا میرزا عبدالله و آقا حسین و شیخ خیرالله‌را صدا زد و گفت:
»عزیزان من! اینها با من کار دارند نه با شما.

این خانه مورد هجوم اینها خواهد شد.

از شما هم هیچ کاری‌ ساخته نیست.

من ابداً راضی‌ نیستم که بیهوده جان شما به خطر بیفتد، بروید خانه‌های‌ خودتان و دعا کنید«.

ایشان هم پس از آه و ناله رفتند، من ماندم و آقا.

روز قبلش در اتاق بزرگ همه جمع بودیم و آقایان هر یک به عقل‌خودشان راه علاجی‌ به آقا پیشنهاد می‌‌کردند و او جوابهایی‌ می‌‌داد.

یک مرتبه آقا رویش را به من کرد و به اسم فرمود:
آقا بزرگ خان! تو چه عقلت می‌‌رسد؟ من خودم را جمع و جور کردم و عرض کردم: آقا! من دو چیز به عقلم می‌‌رسد؛یکی‌ اینکه در خانه‌ای‌ پنهان شوید و بعد مخفیانه به عتبات بروید، آنجا در امن و امان خواهید بود و بسیارند کسانی‌ که‌با جان و دل شما را در خانه‌شان منزل خواهند داد.

فرمود: اینکه نشد، اگر من پایم را از خانه بیرون بگذارم اسلام رسوا خواهدشد، تازه مگر می‌‌گذارند؟ خوب دیگر چه؟عرض کردم:
دوم اینکه مانند خیلی‌‌ها تشریف ببرید به سفارت.

آقا تبسم کرد و فرمود:
»شیخ خیرالله برو ببین زیر منبرچیست«.

شیخ خیرالله رفت و از زیر منبر یک بغچه قلمکار آورد.

فرمود:
بغچه را باز کن، باز کرد چشم همه ما خیره شد.

دیدیم‌یک بیرق خارجی‌ است! خدا شاهد است من که مستحفظ خانه بودم، اصلاً نفهمیدم این بیرق را کی‌ آورد و کی‌ آورد واز کجا آورد! دهان همه ما از تعجب باز ماند! فرمود:
حالا دیدید، این را فرستاده‌اند که من بالای‌ خانه‌ام بزنم و در امان‌باشم.

اما رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای‌ اسلام سفید کرده‌ام حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟بغچه را از همان راهی‌ که آمده بود پس فرستاد.

روز چهارم رفتن شاه به سفارت، نزدیک نصف شب دیدم در می‌‌زنند، و باز کردیم.

میرزاتقی‌ خان آهی‌ بود.

به آقا خبردادیم.

> گفت:> بفرمایند تو، رفت تو.

گفت میرزا تقی‌ خان چه عجب یاد ما کردی‌؟ این وقت شب چرا؟!گفت: کار واجبی‌ بود.

از امام جمعه و امیر بهار پیغامی‌ دارم.

گفت:بفرمایید ببینم چه پیغامی‌ دارید؟گفت:> پیغام داده‌اند که ما در سفارت روس هستیم و در اینجا مخلای‌ طبع شما یک اتاق آماده کرده‌ایم، خواهش‌می‌‌کنیم برای‌ حفظ جان شریفتان قدم رنجه فرمایید و بیایید اینجا.

البته می‌ دانید در شرع مقدس حفظ جان از واجبات‌است.

گفت: میرزا تقی‌ خان! از قول من به امام جمعه بگو تو حفظ جان خودت را کردی‌ کافی‌ است! لازم نیست حفظ جان مرابکنی‌! آیةالله شیخ فضل‌الله را در یازدهم رجب دستگیر می‌‌کنند و پس از چند روزی‌ حبس در 13 رجب آن بزرگوار را اززندان نظمیه خارج نموده و به عمارت خورشید واقع در کاخ گلستان می‌‌برند تااز او بازجویی‌ نمایند.

اکنون به قسمتی‌‌از وقایعی‌ که در آن لحظات اتفاق افتاد توجه نمایید:
در ضمن سؤالات، یپرم از در پایین آهسته وارد تالار شد و پنج شش قدم پشت سر آقابرای‌ او صندلی‌ گذاشتندونشست.

آقا ملتفت آمدن او نشد.

چند دقیقه‌ای‌ که گذشت، یک واقعه‌ای‌ پیش آمد که تمام وضعیت تالار را تغییر داد.

در اینجامن از آقا یک قدرتی‌ دیدم که در تمام عمرم ندیده‌بودم.

تمام تماشاچیان وحشت کرده‌بودند، تن من می‌‌لرزید.

یک‌مرتبه آقا از مستنطقین پرسید: یپرم، کدام یک از شما هستید؟! همه به احترام یپرم از سر جایشان بلند شدند و یکی‌ ازآنها با احترام یپرم را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت:
یپرم خان ایشان هستند.

آقا همینطور که روی‌ صندلی‌‌نشسته بود و دو دستش را روی‌ عصا تکیه داده‌بود، به طرف چپ نصفه دوری‌ زد و سرش را بر گرداند و با تغیّر گفت:
یپرم تویی‌؟ جواب داد: بله منم.

یپرم گفت: تو بودی‌ که مشروطه را حرام کردی‌؟
آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهدبود.

مؤسسین این مشروطه همه لامذهبین صرف هستند ومردم را فریب داده‌اند.

>آقا رویش را از یپرم برگرداند و به حالت اول خود در آمد.

در این موقع که این کلمات، با هیبت مخصوصی‌ از دهان آقا بیرون می‌‌آمد نفس از در و دیوار بیرون نمی‌‌آمد، همه‌ساکت گوش می‌‌دادند.

تن من رعشه گرفت، با خود گفتم این چه کار خطرناکی‌ است که آقا دارد در این ساعت می‌‌کند؟!آخر یپرم رئیس مجاهدین و نظیمه بود! بعد از چند دقیقه یپرم از همان راهی‌ که آمده‌بود رفت و استنطاق هم تمام‌شد.

فردای‌ شهادت آقا ورقه‌ای‌ منتشر شد راجع به محاکمه آقا، چیزهایی‌ در آن نوشته بودند که ابداً و اصلاً ربطی‌ به‌آنچه من روز پیشش دیده و شنیده بودم، نداشت! عوامل استعمار برای‌ اینکه به محاکمه و اعدام شیخ مظلوم صورت شرعی‌ بدهند، این امر را محول کردند به یک‌روحانی‌ نمای‌ آلت دست بیگانه به نام شیخ ابراهیم زنجانی‌.

حکم اعدام شیخ فضل‌الله قبلاً از سوی‌ استعمار انگلیس صادر شده بود و آنچه تحت نام »دادگاه محاکمه شیخ«گذشت جز صحنه سازی‌ برای‌ فریب بیشتر مردم و قانونی‌ و شرعی‌ جلوه دادن اعدام آن بزرگوار نبود.

شیخ ابراهیم‌زنجانی‌ این روحانی‌ نمای‌ بیگانه‌پرست، این‌گونه سخنان سرتاسر دروغ و مکر و نیرنگش را آغاز کرد:
»با قرائت ورقه‌ای‌ که صورت اتهامات شیخ فضل‌الله نوری‌، فرزند ملاعباس کجوری‌ (نوری‌) در آن ذکر شده، دادگاه راشروع می‌‌کنیم.

وقتی‌ مرحوم مظفرالدین شاه و بعد از او همین محمد علی‌ میرزای‌ مخلوع استدعای‌ ملت را قبول‌کردند و قانون و عهدنامه اساسی‌ را امضا کردند و جناب عالی‌ هم با چند نفر از معروفین علما در استحکام این اساس‌دخالت داشته، زیاده از هشت ماه - اغلب خودت حاضر مجلس - دیگران مواد قانون اساسی‌ نوشته و تصحیح شد.

چه‌شد که ناگهان شق عصای‌ امت کردی‌؟ القای‌ خلاف میان مردم نموده عَلَم مخالفت بلند کردی‌؟ جمعی‌ از اشرار را به‌دور خودت جمع نمودی‌ ماده اصل مفسده عظیم را و علت اولی‌ خونریزی‌ پنجاه هزار نفوس ایرانی‌ بی‌‌گناه را مطرح‌کردی‌؟ اگر مشروطیت حلال و واجب بود، چرا به آن شدت مخالفت نمودی‌؟ چرا بعد از اینکه مخالفت کردی‌، مکرربه تو نصایح کردند، یک شب بنده خودم هم بودم در خانه آقامیرزا سید محمد طباطبایی‌، آقا سید عبدالله بهبهانی‌ هم‌بود، بیست و پنج نفر از معتبرترین وکلا هم حاضر بودند، قسم غلیظ شدید به کلام‌الله مجید یاد کردی‌ که همیشه‌موافقت با مشروطیت نمایی‌.

شیخ فضل‌الله در پاسخ گفت: پس بقیه حرفهایی‌ را هم که زده‌ام بیان کنید.

شیخ ابراهیم زنجانی‌ ادامه داد: مجدداً بعد از چند روز قسم را شکستی‌، ندای‌ فساد در دادی‌ و چادر مخالفت زدی‌، بازمجدداً جماعتی‌ رفتند و آمدند.

گفتی‌ مخالفت من در سر همان ماده یکِ قانون اساسی‌ است.

بعد ازآن به حضرت‌عبدالعظیم رفتی‌، در آنجا کتباً و نطقاً چه افتراها که به وکلا نزدی‌ و چه افسادها که به پا نکردی‌؟ جناب عالی‌ حضرت شیخ فضل‌الله متهم هستید که اولاً اغتشاش راه انداخته‌اید، ثانیاً به امر شما چند نفر را به قتل‌رسانده‌اند.

ثالثاً با مشروطه‌ای‌ که آقایان علما خواستار آن بودند، مخالفت کرده‌اید و به دلایل در پیشگاه عدالت‌محکوم به مجازات و فنا هستید.

قبل از اجرای‌ مجازات اعدام، اگر دفاعی‌ از خودتان دارید انجام دهید.

شیخ فضل‌الله:> بسم الله الرحمن الرحیم.

بفرمایید ببینم با محمد علی‌ میرزا چه کردید؟ شیخ ابراهیم زنجانی‌:این به شما مربوط نیست.

شیخ فضل‌الله: محمد علی‌ میرزا شاه بود و رأس استبداد.

در ظاهر هم که مشروطه مخالفت استبداد است، چطوراست که به او امان دادید تا از ایران خارج شود و تمام قتل و غارتهای‌ او را بی‌‌ملاحظه ندیده گرفتید.

مقرری‌ هم که‌تعیین کرده‌اید تا سالیانه صدهزار تومان برای‌ او بفرستید، آیا این همان حرفی‌ نیست که ما از اول می‌‌زدیم.

مشروطه‌ای‌‌که در سفارت انگلستان بعمل بیاید، عاقبتی‌ جز این دارد؟! زنجانی‌: فرصت کم است، از خودتان دفاع کنید.

شیخ فضل‌الله نوری‌: و اما با عین‌الدوله چه کردید؟ به خاطر معاونت در کشتار و ظلم بی‌‌حد به مردم.

شما که می‌‌دانیدچه کسی‌ باعث شد مردم ایران در گوشه و کنار دختران خود را بفروشند.

زنجانی‌: وصیت خود را بگویید، به شما هم مربوط نیست که ما با دیگران چه کرده‌ایم.

شیخ فضل‌الله: بهتر است به عین‌الدوله یک پست وزارت بدهید، از امثال او خوب برمی‌‌آید.

اما با لیاخوف )افسرروسی‌ که به فرمان محمد علی‌ شاه مجلس را به توپ بست( چه کردید؟ دیگر مجلس را که من به توپ نبستم، مردم‌تهران را که من نکشتم، با او چه کردید؟ شنیده‌ام که او هم به حضور سپهدار و سردار اسعد رسیده و شمشیر خود را بازکرده و تسلیم به زمین انداخته و سردار اسعد مجددأ شمشیر را به کمر او بسته! این را چه می‌‌گویید؟! زنجانی‌: او به وظیفه سربازی‌ خود عمل می‌‌کرده! شیخ فضل‌الله: پس تنها به وظیفه اسلامی‌ عمل کردن جرم است! غرض من این است که بگویم مشروطه‌ای‌ که با پناه‌بردن به اجنبی‌ پیش برود، پیروزیش را هم مستبدین جشن می‌‌گیرند.

اگر شما مرا خواهان استبداد می‌‌دانید که می‌‌دانم‌نمی‌‌دانید و در دلتان به این امر واقفید، چرا با من لااقل همان رفتاری‌ را نمی‌‌کنید که با محمدعلی‌ میرزا و عین‌الدوله ولیاخوف کردید؟! اما می‌‌دانید که از من خواسته شده‌بود که به سفارت روسیه و عثمانی‌ پناه ببرم و جانم در امان باشد و باز هم می‌‌دانیدکه من نپذیرفتم.

خودتان هم گفتید که من از اول با مشروطه همراه بودم؛ اما بعدأ جدا شدم و دلیل جدا شدنم را هم‌می‌‌دانید.

امام باقر7 هم در ابتدابا بنی‌ عباس و علیه بنی‌‌امیه جنگید، اما وقتی‌ انحراف آنها را دید، از آنها جدا شد و آخرسر هم به دست بنی‌ عباس کشته شد.

زنجانی‌: خودت رابا امام مقایسه می‌‌کنی‌؟
شیخ فضل‌الله: نخیر، شما را با بنی‌ عباس مقایسه می‌‌کنم.

زنجانی‌: دیگر بس است.

او را به میدان توپخانه ببرید، وصیتی‌ نداری‌؟
شیخ فضل‌الله: من نماز ظهر را خوانده‌ام، نماز عصرم مانده‌است.

زنجانی‌: این مردم کارهای‌ مهمتر از نماز تو دارند، بیهوده نباید آنها را معطل گذاشت.

بدینسان شیخ فضل‌اللَّه نوری‌ را بدون اینکه اجازه خواندن نماز عصر را به او بدهند، عازم قتلگاه می‌‌کنند.

او را می‌‌برندتا جانش را بگیرند، جانی‌ که خود ازقبل آماده کرده بود تا فدای‌ اسلام کند و می‌‌دانست که چنین روزی‌ فرا می‌‌رسد.

نقل کرده‌اند که در اواخر عمرش آنگاه که انحراف مشروطیت را به چشم مشاهده می‌‌کرده و دستهای‌ مرموز اجنبی‌ را درکار نابودی‌ شرع مقدس مشغول می‌‌دیده چنین می‌ گفته‌است:
»این پیر دعاگو، آفتاب لب بام هستم، دیگر هوس زندگی‌ ندارم، و آنچه در دنیا باید ببینم دیدم؛ لکن تا هستم درهمراهی‌ اسلام کوتاهی‌ ندارم.

این نیمه جانِ خود را حاضر کردم برای‌ فدای‌ اسلام.

> آدم از جان گذشته خیلی‌ کارهامی‌‌تواند بکند، مشروطه‌ای‌ که از دیگ پلو سفارت انگلیس سر بیرون بیاورد به درد ما ایرانی‌‌ها نمی‌‌خورد«! چوبه‌دار را نشان شیخ فضل‌الله می‌‌دهند و او را بدان سو راهنمایی‌ می‌‌کنند.

شیخ تا پای‌ چوبه‌دار می‌‌رود یک مرتبه به‌عقب برگشته و خدمتکار خود را صدا می‌‌زند: نادعلی‌! نادعلی‌ جمعیت را عقب زده و خود را به شیخ رسانده می‌‌گوید: بله آقا.

شیخ دست در جیب بغلش برد و کیسه‌ای‌ را که مهر و دوات خود را در آن می‌‌نهاد در آورد و جلوی‌ نادعلی‌ انداخت واز وی‌ خواست مهر او را در جلوی‌ چشمش خرد و نابود کند تا پس از او بدین‌وسیله علیه مشروعه‌اش سند سازی‌‌نکنند.

شیخ پس از اطمینان از خرد شدن مهر به طرف چوبه دار رفت و به پای‌ چهار پایه‌دار رسید، زیر بغل او را گرفتند و اوروی‌ چهار پایه قرار گرفت.

رو به مردم کرد و گفت: »خدایا! تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم.

خدایا! تو خودت شاهد باش که من برای‌‌این مردم به قرآنِ تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی‌ سیگارش بود.

خدایا! تو خودت شاهد باش که در این دم آخر، باز هم به این مردم می‌‌گویم که مؤسسین این اساس لامذهبین هستند که‌مردم را فریب داده‌اند.

این اساس مخالف اسلام است.

محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن‌عبدالله.

پس از آنکه صحبتهایش تمام شد، عمامه‌اش را از سر برداشت و تکان تکان داد و گفت:
»از سر من این عمامه را برداشتند، از سَرِ همه برخواهند داشت«.

طناب دار رابه گردن او می‌‌اندازند.

> کسی‌ جلو می‌‌رود و می‌‌گوید شما این مشروطه را امضا کنید و خود را ازکشتن رهاسازید.

شیخ چنین پاسخ می‌ دهد:
»من دیشب رسول خدا را در خواب دیدم.

فرمود فردا شب مهمان منی‌ و من چنین امضایی‌ نخواهم کرد.

> ای‌ مردم! شمامثل اهل کوفه بودید«.

شیخ شهادتین را گفت و پس از آن، طناب دار به بالا کشیده شد.

حضار هورا کشیدند و دست زدند و شادی‌ کردند! پسرشیخ فضل‌الله نیز دست زد و شادی‌ کرد!
نتیجه

دراین قسمت خوب است، با توجه به آنچه تاریخ زندگی‌ شهید به ما می‌‌آموزد، نتیجه‌ای‌ بگیریم:

نتیجه این است که داستان مظلومیت شیخ فضل‌الله نوری‌ چیزی‌ نبود که اختصاص به آن روزگار داشته‌باشد و دیگرپس از آن چنین صحنه‌هایی‌ به وجود نیاید، بلکه تاریخ همواره شاهد بوده‌است که شخصیتهایی‌ چون شیخ فریادمشروعه سر داده‌اند و از آن سو، جماعتی‌ علم مخالفت و عداوت برافراشته با تمام وجود در صدد بر آمده‌اند آن را ازمیان بردارند.

مظلومیت شیخ شهید باید درسی‌ برای‌ بیداری‌ امت اسلامی‌ در همیشه تاریخ باشد.


آنچه شیخ فضل‌الله بر آن اصرار داشت، حکومت اسلامی‌ بود و آنچه در مقابل او مانع نشر افکار مقدس آن عالم پاک‌می‌‌شد، درست همان چیزی‌ بود که پس از شیخ نیز دردوره‌های‌ مختلف شاهد آن بوده‌ایم.

شیخ دشمنی‌ جز اندیشه‌هاو باورهای‌ روشنفکران غربی‌ و فرنگ رفته نداشت.

روشنفکران وابسته به فرهنگ غرب بنابر باورهای‌ ذهنی‌ خویش وبنابر آنچه از غرب به آنان دیکته شده‌است، معتقدند که اسلام قابل پیاده شدن نیست.

آنان این عمل را بازگشت به‌گذشته نام می‌‌نهند و در کمال بی‌‌شرمی‌ قوانین و احکام صریح اسلام را درباره سیاست و مملکت داری‌ و اداره امور،زیر پا می‌‌گذارند و می‌‌گویند دین را با سیاست و مملکت داری‌ چه کار!
آنان با علم به اینکه اسلام در تمام زمینه‌ها قانون دارد از آن جهت که منافع نامشروع خویش را با استقرار احکام اسلام‌از دست می‌‌دهند، بنای‌ عناد و ستیز را بااین آیین می‌‌گذارند تا شهوت پرستیها و فسادها و دزدیها و رشوه‌خواریها وقدرت طلبی‌‌هایشان را محافظت نموده همچنان بر اریکه ظلم و ستم و سیطره شیطانی‌ بر مردم محروم باقی‌ بمانند.


اصحاب این طرز تفکر خاص بودند که از شعار »مشروطه مشروعه« شیخ سخت به وحشت افتاده‌بودند و زیرنظراستعمار انگلیس به روشهای‌ گوناگون در صدد محو و نابودی‌ آن برآمدند.


همانگونه که گفتیم، این جریان مختص به زمان شیخ فضل‌الله نمی‌‌باشد؛ برای‌ مثال ما درنهضت ملی‌ ایران نیز شاهدوجود این طرز تفکر و برخورد و تلاقی‌ آن با طرز تفکر مبتنی‌ براسلام بودیم.

پس از آنکه دولت مصدق روی‌ کار آمد،مشاهده کردیم که مخالفت با قوانین شرع آغاز شد و زمزمه‌های‌ جدایی‌ دین از سیاست از گوشه و کنار شنیده شد.

همان کسانی‌ که با تکیه بر اسلام و ایمان اسلامی‌، مبارزه با استبداد و استعمار را به ثمر رسانده و مصدق را به کرسی‌‌قدرت نشانده بودند، از جانب او و حامیانش مورد بدترین بی‌‌مهریها قرار گرفته و از صحنه خارج شدند! مصدق ومصدقیان درست همان چیزی‌ را مطرح می‌‌کردند که مشروطه‌خواهان وابسته به استعمار انگلیس در زمان شیخ‌فضل‌اللَّه طالب آن بودند، ولی‌ مصدق و اطرافیانش به دلیل اینکه شرایط آن زمان با زمان شیخ تفاوت داشت و سطح‌آگاهی‌ مردم بیشتر از گذشته بود، شاید نتوانستند آنطور که در نظر داشتند مخالفت با قوانین اسلامی‌ را بیشتر از آنچه‌کردند، عملی‌ و آشکار سازند و آنگونه که خود می‌‌خواستند برای‌ دموکراسی‌ غربی‌ سینه بزنند.


مرحوم آیةاللَّه کاشانی‌ همان چیزی‌ را می‌‌خواست که شیخ فضل‌اللَّه برای‌ آن به شهادت رسید.

> به‌طور مثال، آیةاللَّه‌کاشانی‌ که رهبر قیام پیروز 30 تیر بود و با زحمات و مبارزات بی‌‌باکانه او بود که مصدق به قدرت رسید، می‌‌گفت درمملکتی‌ که همه مسلمان هستند و با قیام همین مسلمانان دولت به اصطلاح ملی‌ مصدق روی‌ کار آمده، باید از فروش ومصرف مشروبات الکلی‌ جلوگیری‌ شود؛ زیرا این امر مخالفت صریح و آشکار با قرآن کریم دارد.

اما مصدق که تکیه برباورهای‌ غربی‌ داشت و اسیر اندیشه‌های‌ غربی‌ بود در پاسخ خواسته خداپسندانه آیةاللَّه کاشانی‌ می‌‌گفت چون سالانه‌مقدار زیادی‌ پول از طریق فروش مشروبات الکلی‌ به خزانه دولت واریز می‌‌شود، نباید فروش و مصرف آن را ممنوع‌اعلام کرد!
همچنین عین همین جریان به صورتی‌ ضعیف‌تر )به دلیل موج شتابنده و بی‌‌نظیر اسلامخواهی‌ مردم و رهبری‌‌های‌‌داهیانه حضرت امام خمینی‌1) در انقلاب شکوهمند اسلامیمان مطرح شد و این دیگر کمال بی‌‌شرمی‌ و وقاحت بودکه وقتی‌ مردمی‌ به صورت یکپارچه و با یک رأی‌ و یک شعار آن هم در زیر رگبار مسلسلهای‌ دشمن فریاد حکومت‌اسلامی‌ سر دهند، گروهی‌ پیدا شوند و با این حرکت مقدس به مخالفت برخاسته مدعی‌ شوند که حکومت اسلامی‌ وپیاده کردن قوانین اسلام شدنی‌ نیست!
سخن کسانی‌ که پس از پیروزی‌ انقلاب اسلامی‌ اعلام کردند:> اسلام قابل پیاده شدن نیست! همان سخن جیره‌خواران‌زمان مشروطه؛ مانند تقی‌‌زاده و ملکم‌خان می‌‌باشد.


این اشخاص که تحت عناوین ملی‌‌گرایی‌، آزادیخواهی‌، حکومت قانون، حقوق بشر، مجلس شورای‌ ملی‌ و حکومت‌دمکراتیک و در گروههایی‌ چون جبهه ملی‌، نهضت آزادی‌ و امثال اینها مشغول فعالیت بودند، پس از پیروزی‌ انقلاب‌خواستند همان صحنه‌هایی‌ را که در زمان مشروطه و در برابر شیخ فضل‌اللَّه به‌وجود آمد، بار دیگر تکرار کنند!
از همه مهمتر، حرکت بسیار موذیانه و ضداسلامی‌ بنی‌‌صدر خائن بود که خیلی‌ هوشیارانه‌تر از همفکران غرب‌باورخود وارد میدان مبارزه با دیانت و اسلامخواهی‌ شد و با نام دفاع از اسلام و جمهوری‌ اسلامی‌، اساس اسلام و انقلاب‌و نظام مقدس جمهوری‌ اسلامی‌ را به خطر افکند.

بنی‌‌صدر از جمله کسانی‌ بود که اعتقاد داشت رهبریت دینی‌ بایداساس و ریشه‌اش از جامعه برکنده شود.

او مخالف ولایت فقیه بود و از طرفداران سرسخت جدایی‌ دین از سیاست به‌شمار می‌‌رفت و از دخالت و نظارت علمای‌ اسلامی‌ در امور مملکت ممانعت به عمل می‌‌آورد.

بنی‌‌صدر می‌‌خواست‌همان بلایی‌ را که سر شیخ فضل‌اللَّه آوردند، به سر یاران و بازوان پرتوان امام از جمله شهید مظلوم آیةاللَّه بهشتی‌-رحمةاللَّه علیه- بیاورد و از آنجا که موقعیت و شرایط برای‌ حمله مستقیم او و دار و دسته‌اش علیه حضرت امام‌خمینی‌ وجود نداشت، ابتدا مؤثرترین و نزدیکترین افراد به امام را هدف حملات خود قرار داد تا پس از ساقط کردن‌آنان و به‌دست آوردن مراکز حساس حکومتی‌، راه مقابله با مقام ولی‌ امر را هموار نماید.


می‌‌بینیم که این جریان ضد اسلامی‌ که از شرع و مسائل شرعی‌ گریزان است و ارزشها و باورهای‌ غربی‌ را بت خویش‌قرار داده، در تمام زمانها بوده و شیخ فضل‌اللَّه در اوج تیزهوشی‌ و آگاهی‌ تمام آن را کشف نمود و به مبارزه با آن‌پرداخت.

امروز برماست که این اقدام بسیار ارزشمند و حساس و کم نظیر شیخ شهید را ارج نهیم و بدانیم که جمهوری‌‌مقدس اسلامی‌ که امروز به دست ما رسیده، ثمره تلاشهای‌ وقفه‌ناپذیر و مبارزات سخت علما و روحانیونی‌ چون فقیه‌بزرگوار آیةاللَّه شیخ فضل‌اللَّه نوری‌ است و باید در اوج آگاهی‌ و با هوشیاری‌ تمام از آن تا پای‌ جان مراقبت به عمل‌آورده و هر ندایی‌ را که در مخالفت با قوانین شرع از هر گلوی‌ ناپاکی‌ برخاست، بلافاصله آن را خفه کنیم و نگذاریم ثمره‌خون پاک شهید شیخ فضل‌اللَّه نوری‌ و سایر شهدای‌ اسلام مورد اهانت و دستبرد و خیانت اجنبی‌ و اجنبی‌‌پرستان قرارگیرد.











لیست مناسبت ها مناسبت بعد مناسبت قبل بزرگتر 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 169,736,084