قرآن تبيان- جزء 17 - حزب 33 - سوره انبیاء - صفحه 322


شروع جزء 17و حزب 33


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ
1 - ‌صفحه‌ى 186
[سوره طه (20): آيات 9 تا 48]
ترجمه آيات‌
آيا خبر موسى به تو رسيده است؟ (9).
آن دم كه آتشى ديد، و به اهل خود گفت: بمانيد كه من آتش مى‌بينم شايد شعله‌اى از آن برايتان بياورم يا به وسيله آتش راه را پيدا كنم- پيرامون آن كسى را ببينم كه راه را وارد است- (10).
و چون به آتش رسيد ندا داده شد كه اى موسى! (11).
من خود پروردگار توام كفشهاى خود را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى (12).
من تو را برگزيده‌ام به آنچه بر تو وحى مى‌شود گوش فرا دار (13).
من خداى يكتايم، معبودى جز من نيست، عبادت من كن و براى ياد كردن من نماز به پا كن (14).
قيامت آمدنى است، مى‌خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در مقابل كوششى كه مى‌كند سزا ببيند (15).
آنكه رستاخيز را باور ندارد و پيروى هوس خود كند ترا از باور كردن آن باز ندارد كه هلاك مى‌شوى (16).
اى موسى! اين چيست كه به دست راست تو است؟ (17).
گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى‌كنم و با آن براى گوسفندان خويش برگ مى‌تكانم و مرا در آن حاجت‌هايى ديگر است (18).

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 188
گفت: اى موسى! آن را بيفكن (19).
پس آن را افكند كه ناگهان مارى شد كه سريع راه مى‌رفت (20).
فرمود آن را بگير و نترس كه آن را به حالت اولش باز مى‌گردانيم (21).
و دستت را به گريبان خود ببر تا نورانى بدون عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگرى است (22).
تا آيه‌هاى بزرگ خويش را به تو بنمايانيم (23).
به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است (24).
گفت: پروردگارا سينه مرا بگشاى (25).
و كارم را به من آسان كن (26).
و گره از زبان من باز كن (27).
تا گفتارم را بفهمند (28).
و براى من وزيرى از كسانم مقرر فرما (29).
هارون برادرم را (30).
و پشت من بدو محكم كن (31).
و او را شريك كارم گردان (32).
تا تو را تسبيح بسيار گوئيم (33).
و بسيار يادت كنيم (34).
كه تو بيناى به حال ما بوده‌اى (35).
فرمود اى موسى مطلوب خويش را يافتى (36).
و بار ديگر به تو نيز منت نهاديم (37).
آن دم كه به مادرت آنچه بايد وحى كرديم (38).
كه او را در صندوق بگذار و صندوق را به دريا بيفكن، تا دريا به ساحلش اندازد، و دشمن من و دشمن او بگيرد او را و از جانب خويش محبوبيتى بر تو افكندم تا زير نظر من تربيت شوى (39).
و چون خواهرت رفت و گفت آيا شما را به كسى دلالت كنم كه تكفل او كند؟ و به مادرت بازت آورديم كه ديده‌اش روشن شود و غم نخورد و يكى را كشتى و از گرفتارى نجاتت داديم و امتحانت كرديم امتحانى دقيق و سالى چند در ميان اهل مدين ماندى آن گاه اى موسى! به موقع بيامدى (40).
و تو را خاص خويش كردم (41).
تو و برادرت معجزه‌هاى مرا ببريد و در كار ياد كردن من سستى مكنيد (42).
به سوى فرعون رويد كه طغيان كرده است (43).

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 189
و با او به نرمى سخن بگوييد، شايد اندرز گيرد يا بترسد (44).
گفتند پروردگارا ما بيم داريم در آزارمان شتاب كند يا طغيانش بيشتر شود (45).
فرمود: مترسيد كه من با شما هستم، مى‌شنوم و مى‌بينم (46).
پيش وى رفتند و گفتند ما دو پيغمبر پروردگار توايم، پسران اسرائيل را با ما بفرست و عذابشان مكن از پروردگارت معجزه‌اى سوى تو آورده‌ام درود بر آن كس كه هدايت را پيروى كند (47).
به ما وحى شده كه عذاب بر آن كس باد كه (آيات الهى را) تكذيب كند و روى بگرداند (48).
بيان آيات [بيان آياتى كه چگونگى برگزيدن موسى (عليه السلام) به رسالت و مامور شدنش در كوه طور به دعوت فرعون را حكايت مى‌كنند]
در اين آيات داستان موسى (ع) را شروع كرده، در اين سوره چهار فصل از اين داستان ذكر شده:
اول: چگونگى برگزيدن موسى به رسالت در كوه طور، كه در وادى طوى واقع است، و مامور كردنش به دعوت فرعون.
دوم: با شركت برادرش او را به دين توحيد دعوت كردن، و بنى اسرائيل را نجات دادن، و اقامه حجت، و آوردن معجزه عليه او.
سوم: بيرون شدنش با بنى اسرائيل از مصر، و تعقيب فرعون و غرق شدنش، و نجات يافتن بنى اسرائيل.
چهارم: گوساله‌پرستى بنى اسرائيل، و سرانجام كار ايشان و كار سامرى و گوساله‌اش.
آياتى كه نقل كرديم تا به تفسيرش بپردازيم متعرض فصل اول از چهار فصل مذكور است.
و اما اينكه آيات مورد بحث به چه وجهى متصل به ما قبل مى‌شود؟ وجه اتصالش اين است كه آيات ما قبل مساله توحيد را خاطر نشان مى‌ساخت، اين آيات نيز با وحى توحيد آغاز شده، و با همان وحى يعنى كلام موسى كه گفت:" إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ..."، و نيز كلام ديگرش در باره هلاك فرعون و طرد سامرى ختم مى‌شود، آيات قبلى نيز با اين تذكر آغاز مى‌شد كه قرآن مشتمل است بر دعوت حق و تذكر كسانى كه بترسند، و با مثل اين آيه ختم مى‌شد كه" اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‌".
" وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى‌".
استفهام در اين جمله براى تقرير است، و مقصود از" حديث" داستان است.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 190
" إِذْ رَأى‌ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً ...".
" مكث" به معناى" لبث" است، و" آنست" از ايناس، به معناى ديدن و يا يافتن چيزى است كه در اصل از انس گرفته شده كه ضد نفرت است، و به همين جهت در معناى ايناس گفته‌اند ديدن چيزى است كه با آن انس بگيرند، كه قهرا ديدن چنين چيزى ديدنى است قوى.
و كلمه" قبس"- با دو فتحه- به معناى شعله است كه به وسيله نوك چوب يا مانند آن از آتشى ديگر گرفته شود، و كلمه" هدى" مصدر به معناى اسم فاعل است، و يا مضاف اليه است براى مضاف حذف شده، و تقديرش" ذا هداية" بوده، و على اى حال مراد كسى است كه هدايت به وجود او قائم باشد.
سياق آيه و آيات بعديش شهادت مى‌دهد بر اينكه اين جريان در مراجعت موسى از مدين به سوى مصر اتفاق افتاده و اهلش نيز با او بوده، و اين واقعه نزديكيهاى وادى طوى، در طور سينا، در شبى سرد و تاريك اتفاق افتاده، در حالى كه راه را گم كرده بودند، چون آتش از دور ديده به نظرش رسيده كه كنار آن كسى هست كه از او راه را بپرسد، و اگر نبود حد اقل از آن آتش قدرى بياورد، گرم شوند.
و در اينكه فرمود" فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا" اشعار، و بلكه دلالت بر اين است كه غير از همسرش كسان ديگر هم با او بوده‌اند، چون اگر نبود مى‌فرمود" قال لاهله امكثى- به همسرش گفت اينجا باش".
و از اينكه گفت:" إِنِّي آنَسْتُ ناراً- من آتشى به نظرم مى‌آيد" با در نظر گرفتن اينكه كلام خود را با" ان" تاكيد كرده، و نيز به ايناس تعبير كرده، فهميده مى‌شود كه آتش را تنها او ديده، و ديگران نديدند، اين جمله نيز كه اول فرمود" إِذْ رَأى‌ ناراً- چون آتشى ديد" اين معنا را تاييد مى‌كند و نيز جمله" لَعَلِّي آتِيكُمْ شايد برايتان بياورم ..." دلالت دارد بر اينكه در كلام چيزى حذف شده، و تقدير آن" اينجا باشيد تا به طرف آتش بروم، شايد برايتان از آن پاره‌اى بياورم، و يا پيرامون آن كسى كه راه را بلد باشد ببينم، باشد كه با هدايتش راه را پيدا كنيم" بوده.
" فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‌ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ ... طُوىً".
كلمه" طوى" اسم جلگه‌اى است كه در دامنه طور قرار دارد، و همانجا است كه خداى سبحان آن را وادى مقدس ناميده، و اين نام و اين توصيف دليل بر اين است كه چرا به موسى دستور داد كفشش را بكند، منظور احترام آن سرزمين بوده تا با كفش لگد نشود، و اگر

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 191
كندن كفش را متفرع بر جمله" إِنِّي أَنَا رَبُّكَ" كرده دليل بر اين است كه تقديس و احترام وادى به خاطر اين بوده كه حظيره قرب به خدا، و محل حضور و مناجات به درگاه او است پس برگشت معنا به مثل اين مى‌شود كه بگوييم: به موسى ندا شد اين منم پروردگارت و اينك تو در محضر منى، و وادى طوى به همين جهت تقديس يافته پس شرط ادب به جاى آور و كفشت را بكن.
و به همين ملاك هر مكان و زمان مقدسى تقدس مى‌يابد، مانند كعبه مشرفه و مسجد الحرام، و ساير مساجد و مشاهد محترمه در اسلام، و نيز مانند اعياد و ايام متبركه‌اى كه قداست را از راه انتساب واقعه‌اى شريف كه در آن واقع شده، يا عبادتى كه در آن انجام شده كسب نموده، و گر نه بين اجزاى مكان و زمان تفاوتى نيست.
[توضيحى در مورد تكلم خدا با موسى‌]
موسى وقتى نداى" يا مُوسى‌ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ" را شنيد از آن به طور يقين فهميد كه صاحب ندا پروردگار او، و كلام، كلام او است، چون كلام مذكور وحيى از خدا بود به او، كه خود خداى تعالى تصريح كرده بر اينكه خدا با احدى جز به وحى، و يا از وراى حجاب، و يا به ارسال رسول تكلم نمى‌كند، هر چه بخواهد به اذن خود وحى مى‌كند، و فرموده" وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ" «1» كه از آن فهميده مى‌شود كه ميان خدا و كسى كه خدا با او تكلم مى‌كند در صورتى كه به وسيله رسول و يا حجاب نباشد، و تنها به وسيله وحى صورت گيرد، هيچ واسطه‌اى نيست، و وقتى هيچ واسطه‌اى نبود شخص مورد وحى كسى را جز خدا همكلام خود نمى‌يابد، و در وهمش خطور نمى‌كند، و غير كلام او كلامى نمى‌شنود، زيرا اگر احتمال دهد متكلم غير خدا باشد، و يا كلام كلام غير او باشد، ديگر" كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‌ تَكْلِيماً" به طورى كه واسطه‌اى نباشد، صادق نمى‌شود.
و اين حال، حال هر نبى و پيغمبر است، در اولين وحيى كه به او مى‌شود، و نبوت و رسالت او را به او اعلام مى‌دارد، هيچ شرك و ريبى نمى‌كند، در اينكه صاحب اين وحى خداى سبحان است، و در درك اين معنا هيچ احتياجى به اعمال نظر، يا درخواست دليل، يا اقامه حجتى نيست، زيرا اگر محتاج به يكى از آنها شود باز هم يقين پيدا نمى‌كند كه راستى پيغمبر شده است، چون ممكن است اطمينانى كه به دست آورده اثر و خاصيت دليل، و
_______________
(1) هيچ بشرى را خداوند طرف صحبت و كلام خود قرار نمى‌دهد، مگر يا از وحى، يا از پشت پرده، يا با فرستادن رسولى پس وحى مى‌شود به او به اذن خداوند آنچه بخواهد. سوره شورى، آيه 51.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 192
استفاده قوه تعقل از آن دليل باشد، نه تلقى از غيب بدون واسطه (پس حاصل كلام اين است كه هم از آيه و هم از حكم عقل استفاده مى‌شود كه پيغمبران بار اولى كه وحى خداى را مى‌گيرند طورى هستند و وحى طورى است كه در همان اول در سويداى قلب به صدق آن ايمان پيدا مى‌كنند).
حال اگر بپرسى خداى تعالى در جاى ديگر داستان فرموده:" وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا" «1» و در جاى ديگر آن فرموده:" مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ" «2»، كه از اين آيه استفاده مى‌شود در تكلم خدا حجابى بوده؟.
مى‌گوييم: بله و ليكن ثبوت حجاب، و يا آورنده پيام در مقام تكليم، يا تحقق تكليم به وسيله وحى منافات ندارد، براى اينكه وحى هم مانند ساير افعال خدا بدون واسطه نيست، چيزى كه هست امر دائر مدار توجه مخاطبى است كه كلام را تلقى مى‌كند، اگر متوجه آن واسطه‌اى كه حامل كلام خدا است بشود و آن واسطه ميان او و خدا حاجب باشد، در اين صورت آن كلام همان رسالتى است كه مثلا فرشته‌اى مى‌آورد، و وحى آن فرشته است (ديگر به چنين چيزى گفته نمى‌شود فلانى با خدا يا خدا با فلانى تكلم كرد) و اگر متوجه خود خداى تعالى باشد، وحى او خواهد بود (در اين صورت صحيح است گفته شود خدا با فلانى سخن گفت) هر چند كه در واقع حامل كلام خدا فرشته‌اى باشد، ولى چون وى متوجه واسطه نشده، وحى، وحى خود خدا مى‌شود، شاهد اين معنا آيه بعدى مورد بحث است كه خطاب به موسى مى‌فرمايد:" فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌- گوش كن به آنچه وحى مى‌شود" كه عين نداى از جانب طور را وحى هم خوانده، و در موارد ديگر كلامش اثبات حجاب هم نموده است.
و كوتاه سخن اينكه: جمله" إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ..." موسى را متوجه مى‌كند به اينكه موقفى كه دارد موقف حضور و مقام مشافهه (رو در رو سخن گفتن) است و خدا با او خلوت و او را از خود به مزيد عنايت اختصاص داده، و لذا فرمود: إِنِّي أَنَا رَبُّكَ- من پروردگار توام" و نفرمود" انا اللَّه- من خدايم"، يا" انا رب العالمين- من رب العالمينم" و نيز به همين جهت اگر بعد از آن فرمود" إِنِّي أَنَا اللَّهُ" تكرار جمله قبلى نيست، چون جمله قبلى‌
_______________
(1) او را از ناحيه طور ايمن ندا كرديم، و آهسته نزديكش كرديم. سوره مريم، آيه 52.
(2) از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت. سوره قصص، آيه 30.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 193
در عين معرفى صاحب كلام، مقام را هم از اغيار خالى مى‌سازد، تا وحى را انجام دهد، ولى در جمله دوم تنها وحى است.
و در اينكه فرمود" نودى" و نام صاحب ندا را نياورد و نفرمود" ناديناه- او را ندا كرديم" و يا" ناداه اللَّه- خدا ندايش كرد" لطفى به كار رفته كه با هيچ مقياسى نمى‌توان گفت چقدر است، و در آن اشاره است به اينكه ظهور اين آيت براى موسى به طور ناگهانى و بى‌سابقه بوده است.
" وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌".
كلمه" اخترتك" از مصدر اختيار است و اختيار از كلمه" خير" گرفته شده، و حقيقت اختيار اين است كه فاعلى مثلا در ميان چند فعلى كه بايد حتما يكى از آنها را بر ديگر كارها ترجيح داده و انجامش دهد مردد شود، آن گاه فاعل تميز مى‌دهد به اينكه فلان كار خير است، پس بنا مى‌گذارد بر اينكه اين كار از ديگر كارها بهتر است، پس همان را انجام مى‌دهد و اين بناگذارى، همان اختيار است، پس كلمه اختيار همواره بايد توأم با غرضى باشد كه فاعل از فعلش آن غرض را در نظر گرفته.
و اختيار خدا موسى را به تكلم، منظور و غرض الهى بوده، و آن عبارت است از دادن نبوت و رسالت، شاهد اين معنا جمله" فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌" است كه" فاء" تفريع نتيجه آن اختيار قلمداد شده، و فهمانده كه مشيت الهى بدين تعلق گرفته كه فردى از انسان را وا بدارد، تا مشقت حمل نبوت و رسالت را تحمل كند، و چون در علم خدا موسى بهتر از ديگران بوده بدين جهت او را اختيار كرده است.
جمله" وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ" به طورى كه از سياق استفاده مى‌شود از قبيل صدور امر به نبوت و رسالت است، و بنا بر اين انشاء است نه اخبار، چون اگر اخبار بود مى‌فرمود:" و قد اخترتك" بلكه با عين اين جمله اختيار نبوت و رسالت را انشاء كرده و آن گاه چون اختيار با انشاء آن تحقق يافت، امر به گوش دادن به فرمان وحى را كه متضمن رسالت و نبوت او است بر آن متفرع نموده فرمود" پس به آنچه وحى مى‌شود گوش فرا ده".
" إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي".
اين همان وحيى است كه در آيه قبل موسى را مامور به شنيدن آن كرده بود، كه تا يازده آيه ديگر ادامه دارد، و در آن نبوت و رسالتش با هم اعلام مى‌شود، نبوتش در اين آيه و دو آيه بعد، و رسالتش از آيه" وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌"، تا آيه" اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌" استفاده مى‌شود، علاوه بر اين در آيه" وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‌ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 194
نَبِيًّا" «1» صريحا فرموده كه آن جناب، هم رسول بود و هم نبى.
و در سه آيه مذكور كه نبوت آن جناب را اعلام مى‌كند دو ركن ايمان را كه ركن اعتقاد و ركن عمل است با هم ذكر كرده، ولى از اصول اعتقاد كه توحيد و نبوت و معاد است تنها دو اصل را يعنى توحيد و معاد را ذكر كرده، و از نبوت اسمى نبرده، و جهتش اين بوده كه روى سخن با شخص رسول خدا (ص) بوده، و اما ركن عمل را با اينكه تفصيل زيادى دارد در يك كلمه خلاصه كرده، و آن كلمه" فاعبدنى" است، و با آن اصول و فروع دين را در سه آيه تكميل كرده است.
[شرح خطاب خداى تعالى به موسى (عليه السلام):" إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي ..."]
پس اينكه فرمود" إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا" مسمى را با خود اسم معرفى كرد و فرمود" بدرستى كه من الله‌ام" و نفرمود" اللَّه منم" براى اينكه مقتضاى حضور اين است كه با مشاهده ذات به وصف ذات آشنا گشت، نه به وسيله وصف به ذات آشنا گرديد، هم چنان كه برادران يوسف وقتى او را شناختند گفتند" به درستى كه هر آينه تو يوسفى، يوسف هم گفت من يوسفم و اين برادر من است" (كه اگر مقام مقام حضور نبود جا داشت بگويند يوسف تويى).
و اسم جلاله هر چند علم و نام مخصوص ذات خداى متعال است، ليكن معناى مسماى به" اللَّه" را مى‌فهماند، چون ذات او مقدس‌تر از آن است كه كسى بدان راه يابد، پس گويا فرموده است: من كه آن كسى هستم كه مسماى به اللَّه است، خود گوينده حاضر و مشهود است، ولى مسماى به اللَّه مبهم است كه كيست؟ لذا گفته شده من همانم، خواهى گفت: اللَّه اسم است نه وصف، تا بگويى مقتضاى حضور اين است كه از ذات به وصف پى ببرم؟ در جواب مى‌گوييم: اسم جلاله هر چند كه به خاطر غلبه علم شده است و ليكن خالى از اصلى وصفى نيست.
و جمله" لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي" كلمه توحيد است كه از نظر عبارت و لفظ مترتب بر جمله" إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ" شده، چون حقيقتا هم مترتب بر آن است، چون وقتى خداى تعالى كسى باشد كه هر چيزى از او آغاز شده، و به وجود او قائم و به او منتهى است پس ديگر جا ندارد كه كسى جز براى او خضوع عبادتى بكند، پس او است اللَّه معبود به حق، و اله ديگرى غير او نيست، و لذا امر به عبادت را متفرع بر اين حقيقت نموده، فرمود" فاعبدنى".
و اگر در جمله" وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي"، از انواع و اقسام عبادت خصوص نماز را ذكر
_______________
(1) در كتاب، موسى را ياد آور كه او مخلص و رسولى نبى بود. سوره مريم، آيه 51.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 195
كرد، با اينكه قبلا در جمله" فاعبدنى" عبادت را به طور عموم ذكر كرده بود، و خلاصه اگر بعد از آن عام، خصوص اين خاص را ذكر كرد، بدين جهت بود كه هم اهميت نماز را برساند، و هم بفهماند كه نماز از هر عملى كه خضوع عبوديت را ممثل كند، و ذكر خداى را به قالب در آورد، آن چنان كه روح در كالبد قرار مى‌گيرد، بهتر است. و بنا بر اين معنا، كلمه" لذكرى" از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است، و لام آن براى تعليل است، و اين جار و مجرور متعلق به كلمه" اقم" مى‌باشد و حاصل معنايش اين است كه: عبادت و يادآوريت از من را با عمل نماز تحقق بده، هم چنان كه مى‌گويند:" بخور براى اينكه سير شوى، و بنوش براى اينكه سيراب گردى" اين آن معنايى است كه از مثل سياق مورد بحث به ذهن تبادر مى‌كند.
[وجوه عديده‌اى كه در ذيل جمله:" وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي" گفته‌اند]
در معناى جمله" لذكرى" اقوال بسيارى است، بعضى «1» گفته‌اند: جار و مجرورى است متعلق به كلمه" اقم"، كه ما نيز همين را گفتيم. بعضى «2» ديگر گفته‌اند: متعلق است به كلمه" صلاة" بعضى «3» ديگر گفته‌اند: متعلق است به جمله" فاعبدنى".
و نيز در باره" لام" آن، بعضى «4» گفته‌اند: لام تعليل است. بعضى «5» آن را لام توقيت دانسته‌اند، كه معنايش" نماز بخوان هنگام ذكر من" و يا" نماز بخوان هنگامى كه آن را فراموش كردى، يا از تو فوت شد، و سپس به يادت آمد"، بنا بر اين نظير" لام" در جمله" أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ" «6» مى‌باشد.
و نيز در معناى" ذكر"، بعضى «7» گفته‌اند: مراد از آن، ذكر لفظى است كه نماز هم مشتمل بر آن است. بعضى «8» ديگر گفته‌اند: مراد از آن ذكر قلبى است كه مقارن نماز است، و با نماز تحقق يافته، يا مترتب بر آن مى‌شود، همانطور كه مسبب از سبب پديد مى‌آيد. بعضى «9» ديگر احتمال داده‌اند كه مراد از آن، ذكر قبل از نماز باشد. بعضى ديگر گفته‌اند: مراد از آن اعم از ذكر قلبى و قالبى است.
اختلاف ديگرى در اضافه ذكر به ياى متكلم دارند كه چه نحوه اضافه‌اى است؟
بعضى «10» گفته‌اند: اضافه مصدر به مفعول خودش است. بعضى «11» ديگر گفته‌اند: اضافه مصدر به‌
_______________
(1) مجمع البيان، ج 7، ص 5.
(2، 3، 4، 5) روح المعانى، ج 16، ص 172 و 173.
(6) نماز بخوان هنگام ظهر. سوره اسرى، آيه 78.
(7، 8، 9، 10، 11) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 19 الى 21.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 196
فاعل خودش است، و مراد اين است كه نماز بخوان تا با ثنا و ثواب خود، تو را ياد كنيم، و يا اين است كه" نماز بخوان براى اينكه من نماز را در كتب آسمانيم ذكر كرده و بدان دستور داده‌ام".
بعضى «1» ديگر گفته‌اند: اين اضافه انحصار اقامه را در ذكر، افاده مى‌كند، و معنايش اين است كه نماز را تنها و تنها به خاطر ياد من بخوان، نه به غرض ديگر، از قبيل اميد ثواب و يا ترس عقاب. ولى بعضى «2» ديگر اين افاده را قبول نكرده‌اند.
بعضى «3» ديگر انحصار را قبول كرده و گفته‌اند: مضاف را منحصر در مضاف اليه مى‌كند، و مراد اين است كه نماز را تنها به خاطر ياد من به جاى آر، بدون اينكه به آن رياء كنى، يا با ياد غير من آميخته‌اش سازى. بعضى «4» ديگر گفته‌اند: هر چند اين معنا در جاى خود صحيح است و ليكن لفظ آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد.
بعضى «5» ديگر گفته‌اند: مراد از ذكر، ذكر خود نماز است، يعنى نماز را هر وقت بيادت آمد و يا به خاطر اينكه يادت آمد بخوان، كه بنا بر اين مضاف در تقدير است، و اصل آن" لذكر صلوتى" بوده، و يا از آنجايى كه ذكر نماز سبب ذكر خدا است مسبب را آورده و سبب را اراده كرده است. و همچنين وجوه زشت و زيبايى ديگر و آنچه بفهم آدمى تبادر مى‌كند همان است كه گفتيم.
" إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى‌ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‌".
اين آيه تعليل جمله" فاعبدنى" است كه در آيه قبلى بود، و اين منافات ندارد با اينكه جمله مذكور متفرع بر" لا إِلهَ إِلَّا أَنَا" باشد، براى اينكه هر چند وجوب عبادت خدا ذاتا متفرع بر يكتايى او است، و ليكن يكتايى او به تنهايى و بدون وجود روز جزا كه آدميان پاداش داده شوند، و نيك و بد از هم متمايز گردند، مطيع و ياغى از هم جدا شوند، اثرى ندارد، و تشريع احكام و اوامر و نواهى بى‌نتيجه مى‌ماند، و به همين جهت در قرآن كريم مكرر در مقام اثبات چنين روزى فرموده: هيچ ريبى در آن نيست.
[مقصود از اينكه در باره قيامت فرمود:" أَكادُ أُخْفِيها- نزديكست پنهانش بدارم"]
و در جمله" أَكادُ أُخْفِيها" ظاهر اينكه اخفاء را مطلق آورد اين است كه مراد اخفاء به تمام معنا باشد، يعنى آن را پنهان بدارم و مكتوم نگه دارم، و به هيچ وجه احدى را از آن آگاه نكنم، تا وقتى واقع مى‌شود ناگهانى و دفعة واقع شود، هم چنان كه قرآن كريم صريحا فرموده:" لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً" «6».
_______________
(1، 2، 3، 4، 5) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 19 الى 21.
(6) و جز به طور ناگهانى به سراغ شما نمى‌آيد. سوره اعراف، آيه 187.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 197
ممكن هم هست معناى جمله" نزديك است پنهانش بدارم" اين باشد كه نزديك است از آن خبر ندهم، تا مخلصين از غير مخلصين جدا شده و شناخته شوند، چون بيشتر مردم خداى را به اميد ثواب و ترس از عقاب عبادت مى‌كنند، و يا از نافرمانيش خوددارى مى‌نمايند، در حالى كه درست‌ترين عمل آن عملى است كه صرفا براى رضاى خدا انجام شود، نه به طمع بهشت و ترس از جهنم، و با پنهان داشتن روز قيامت اين تميز به خوبى صورت مى‌گيرد، و معلوم مى‌شود چه كسى خداى را به حقيقت بندگى مى‌كند، و چه كسى در پى بازرگانى خويش است.
بعضى «1» گفته‌اند: معناى" نزديك است پنهانش بدارم" اين است كه نزديك است حتى از خودم هم كتمانش كنم، و اين تعبير كنايه از شدت كتمان و مبالغه در آن است، چون خود آدميان نيز وقتى مى‌خواهند سرى را كتمان كنند و در كتمان آن مبالغه نمايند مى‌گويند:
نزديك است كه از خودم هم پنهانش بدارم، تا چه رسد به اينكه براى ديگران آن را فاش سازم، صاحب اين قول گفتار خود را به روايت نسبت داده.
" لِتُجْزى‌ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‌"- اين جمله متعلق است به كلمه" آتية" و معنايش واضح است.
" فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‌".
كلمه" صد" به معناى منصرف كردن است و كلمه" فتردى" از مصدر" ردى" به معناى هلاكت است، و دو ضمير" عنها" و" بها" به ساعت بر مى‌گردد، و معناى" صد از ساعت" اين است كه دلهاى مردم بى‌ايمان، تو را از اينكه به ياد آن بيفتى منصرف سازد، تا در باره آن و خصوصياتش فكر نكنى، و متوجه نشوى كه روزى است كه هر نفسى به هر چه كرده پاداش مى‌شود، و نيز مراد از بى‌ايمان، همان كسانى است كه نسبت به آن روز و شؤوناتش كافرند.
جمله" وَ اتَّبَعَ هَواهُ" نسبت به جمله" مَنْ لا يُؤْمِنُ" به منزله عطف تفسيرى است و چنين معنا مى‌دهد كه: عدم ايمان به قيامت خود مصداق پيروى هوى است، و چون صالح براى تعليل است، عليت هوى را براى ايمان نياوردن افاده مى‌كند، و به دلالت التزام از آن استفاده مى‌شود كه ايمان به قيامت حق و مخالف با هوى است، و منجى و مخالف با هلاكت است، بنا بر اين حاصل كلام اين مى‌شود: وقتى قيامت آمدنى و جزاء واقع شدنى باشد، پس‌
_______________
(1) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 20.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 198
مبادا پيروان هواى نفس كه به خاطر همين پيرويشان كافر به قيامت گشته، از عبادت پروردگارشان اعراض نمودند، تو را از ايمان به آن منصرف كنند و از ياد آن و ياد شؤونات آن غافل سازند تا هلاك گردى.
و شايد جهت اينكه فرمود" هوايش را پيروى كرد"، و نفرمود" پيروى مى‌كند"، با اينكه كلمه مضارع" فتردى" را به آن عطف كرد، اين بوده كه بفهماند پيروى هوى علت عدم ايمان است.
[آغاز وحى رسالت موسى (عليه السلام) با استفهام:" ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌" و اشاره به وجه رد و بدل شدن سؤال و جواب در باره عصا]
" وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌".
از اينجا وحى رسالت موسى آغاز مى‌شود، چون وحى نبوتش در سه آيه گذشته تمام شد، استفهام در اين جمله استفهام تقرير است، از آن جناب سؤال شده كه در دست راست چه دارى؟ و منظور اين است كه خودش نام آن را ببرد، و متوجه اوصاف آن كه چوب خشكى است بى‌جان، بشود، تا وقتى مبدل به اژدهايى مى‌شود آن طور كه بايد در دلش عظيم بنمايد.
و ظاهرا مشار اليه به كلمه" تلك" كه آلت اشاره به مؤنث است، يا" عودة" (چوبدستى) بوده، و يا" خشبه" (چوب) كه چون تاء تانيث در آخر دارند، با" تلك" بدان اشاره شده است، و گر نه ممكن بود به اعتبار" شى‌ء"، كلمه" ذلك" به كار برده و پرسيده باشد" اين چيست به دستت"، و اگر اينطور نپرسيد، و آن طور پرسيد، خواست نسبت به آن تجاهل بفرمايد، و گويا بفهماند من نمى‌دانم آن كه به دست تو است عصا است، و الا اگر تجاهل در كار نبود استفهام معنا نداشت، و اين تجاهل نظير تجاهلى است كه ابراهيم (ع) نسبت به آفتاب و ماه و ستاره كرد، و هر يك را ديد گفت اين پروردگار من است، تا وقتى به آفتاب رسيد گفت:" هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ" «1».
ممكن هم هست اشاره با" تلك" به همان عصا باشد، اما نه به اين منظور كه از اسم و حقيقت آن اطلاع دارد، تا در نتيجه استفهام لغو باشد، بلكه به اين منظور بوده كه اوصاف و خواص آن را ذكر كند، مؤيد اين احتمال كلام مفصل موسى (ع) است كه در پاسخ به اوصاف و خواص عصايش پرداخت، گويا وقتى شنيد مى‌پرسند: آن چيست به دستت؟ فكر مى‌كند لا بد اوصاف و خواص آن را مى‌خواهند، و گر نه در عصا بودن آن كه ترديدى نيست، و اين خود طريقه معمولى است كه وقتى از امر واضحى سؤال مى‌شود كه انتظار ندانستنش از احدى نمى‌رود، در پاسخ به ذكر اوصاف آن مى‌پردازند.
_______________
(1) اين پروردگار من است، چون اين (از آن دو) بزرگتر است. سوره انعام، آيه 78.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 199
به وجهى مى‌توان يكى از اين موارد را محمل آيات زير دانست كه مى‌فرمايد:
" الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ، يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ" «1» و نيز مى‌فرمايد:" الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ" «2».
" قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‌ غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‌".
" عصا" معنايش معروف است، و از نظر لغت در حكم مؤنث است و كلمه" اتوكؤ" از مصدر توكى است كه به معناى اعتماد و تكيه دادن است، و كلمه" هش" به معناى چوب زدن به درخت براى ريختن برگ آن است تا گوسفندان آن را بخورند، و كلمه" مارب" جمع ماربه است، كه راء آن با هر سه صدا خوانده مى‌شود، و به معناى احتياج است، و مراد از اينكه گفت:" مرا در آن ماربى (حوائجى) ديگر است" اين است كه اين عصا حوائجى ديگر از من بر مى‌دارد، و معناى آيه روشن است.
و اگر موسى در پاسخ خداى تعالى پر گويى كرد، و به ذكر اوصاف و خواص عصايش پرداخت، مى‌گويند بدين جهت بود كه مقام اقتضاى آن را داشت، چون مقام خلوت و راز دل گفتن با محبوب است، و با محبوب سخن گفتن لذيذ است، لذا نخست جواب داد كه اين عصاى من است، سپس منافع عمومى آن را بر آن مترتب كرد، نكته اينكه گفت" اين عصاى من است" هم همين بوده.
و ما در ذيل آيه قبلى وجه ديگرى براى اين استفهام و جوابش ذكر كرديم، كه بنا به آن وجه كلام موسى از باب پر گويى با محبوب نبوده، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه ساير منافعش را هم خاطر نشان ساخت و گفت:" و مرا در آن حوائجى ديگر است" نظريه ما تاييد مى‌شود.
[نشان دادن دو آيه به موسى (عليه السلام): اژدها شدن عصا و يد بيضاء]
" قالَ أَلْقِها يا مُوسى‌ ... سِيرَتَهَا الْأُولى‌".
" سيره" به معناى حالت و طريقه است، اين كلمه در اصل، معناى نوعى از سير مى‌داده، هم چنان كه جلسه به معناى نوعى نشستن است.
خداى سبحان در اين آيه به موسى دستور مى‌دهد عصاى خود را از دست خود بيندازد، و او چون عصا را مى‌اندازد مى‌بيند مارى بزرگ شد، كه با چابكى و چالاكى هر چه بيشتر به راه‌
_______________
(1) كوبنده چه كوبنده عظيمى است. و تو نمى‌دانى كه كوبنده چيست؟ روزى است كه مردم چون ملخ فرارى، روى هم مى‌ريزند، سوره قارعه، آيات 1- 4.
(2) قيامت آن روز حق و حقيقت است كه حقوق خلق و خلايق امور در آن به ظهور مى‌رسد. دانى چه روز هولناك سختى است؟ چگونه سختى و عظمت آن روز را درك توانى كرد؟ سوره حاقه، آيات 1- 3.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 200
افتاد، و چون امر غير مترقب ديد كه جماد ناگهان داراى حيات شد سخت تعجب كرد، خداى تعالى حركت آن را در آيات مورد بحث سعى ناميد، و فرمود" فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‌" ولى در جاى ديگر آن را اهتزاز خوانده و فرموده" رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ" «1» و نيز در آيات مورد بحث آن حيوان را مار خوانده، و در جاى ديگر اژدها، و فرموده" فَأَلْقى‌ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ" «2» چون ثعبان به معناى مار بسيار بزرگ است.
" قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‌"- يعنى آن را بگير و نترس كه به زودى به حالت اولش (عصا) بر مى‌گردانيم، اين جمله دلالت دارد بر اينكه موسى (ع) از آنچه ديده ترسيده، و در جاى ديگر آمده كه فرمود" فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‌ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ" «3».
البته بايد دانست كه ميان خوف و خشيت فرق است، آنچه با فضيلت شجاعت منافات دارد خشيت است نه خوف كه به معناى دست زدن به مقدمات احتراز است، و انبياء (ع) از خشيت منزهند نه از خوف، هم چنان كه خداى تعالى فرمود" الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ" «4».
" وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى‌ جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى‌".
" ضم" به معناى جمع كردن ميان دو چيز است، و" جناح" به معناى بال مرغ، و دست و بازوى آدمى و زير بغل او است، و بعيد نيست مراد از آن در اينجا همان معناى اخير باشد، زيرا در جاى ديگر در همين باره فرموده" أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ" «5».
كلمه" سوء" به معناى هر بدى و زشتى است، بعضى «6» گفته‌اند: اين تعبير در آيه شريفه كنايه از برص است و معنايش اين است كه دست خود را جمع كن، و آن را داخل‌
_______________
(1) سوره قصص، آيه 31.
(2) ناگهان عصاى خود را افكند و اژدهاى آشكارى شد. سوره اعراف، آيه 107 و سوره شعراء، آيه 32.
(3) و چون آن را ديد كه حركت مى‌كند گويى مار است آن چنان فرار كرد كه ديگر پشت سر خود را ننگريست، گفتيم اى موسى بيا و نترس. سوره قصص، آيه 31.
(4) آنان كه رسالتهاى خداى را مى‌رسانند و از او خشيت دارند، و از احدى خشيت ندارند مگر خدا. سوره احزاب، آيه 39.
(5) دستت را داخل گريبانت كن. سوره نمل، آيه 12.
(6) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 30.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 201
گريبان و زير بغلت ببر، و آن را نورانى بيرون آر، بدون اينكه دچار برص و يا هر حالت بد ديگرى شده باشد.
جمله" آيَةً أُخْرى‌" حال از ضمير در" تخرج" است، و اشاره است به اينكه اژدها شدن عصا يك آيت بود، و يد بيضاء آيت دومى، هم چنان كه در همين باره فرموده" فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى‌ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ" «1».
" لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى‌".
" لام" بر سر اين جمله لام تعليل است، و جمله متعلق به مصدر است، گويا گفته شده: آنچه ما به دست تو اجراء كرديم براى اين بود كه بعضى از آيات كبراى خود را به تو نشان دهيم.
" اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌".
آيات سابق بر اين، كه مى‌فرمود:" وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ ..." عنوان مقدمه داشت، و جمله مورد بحث فرمان رسالت است.
[شرح و توضيح درخواست‌هاى موسى (عليه السلام) از خداوند بعد از ماموريت به رسالت (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ...)]
" قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ... إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً ..."
يازده آيه است كه متن درخواست موسى از پروردگارش را نقل مى‌كند، كه بعد از مسجل شدن رسالتش چه چيزهايى از پروردگارش درخواست نمود، و از ظاهر آن پيدا است كه آنچه درخواست كرده وسائلى بوده كه در امر رسالتش بدان محتاج بوده نه در امر نبوت، آرى رساندن رسالت خدا به فرعون و درباريانش و نجات دادن بنى اسرائيل، و اداره امور ايشان، آن وسائل را لازم داشته، نه مساله نبوتش.
مؤيد اين احتمال اين است كه اين درخواست‌ها را بعد از تماميت نبوتش، يعنى دنبال آيات سه‌گانه سابق نياورد، بلكه بعد از فرمان رسالتش، يعنى آيه" اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌" آورد.
بله آيات چهارگانه اول كه از آيه" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي" شروع مى‌شود بى ارتباط به امر نبوت نيست، چون امر نبوت عبارت است از تلقى و گرفتن عقايد دين و احكام عملى آن از ساحت مقدس ربوبى، كه آن نيز به داشتن شرح صدر و آن سه تاى ديگر نيازمند است.
پس جمله" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي" از باب استعاره تخييليه و استعاره به كنايه است، چون" شرح" به معناى گشاد كردن و باز كردن است، گويا سينه انسان را كه قلب در آن‌
_______________
(1) اين دو برهان است از پروردگارت به سوى فرعون و رجال دربارش. سوره قصص، آيه 32.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 202
جاى دارد ظرفى فرض كرده كه آنچه از طريق مشاهده و ادراك در آن وارد مى‌شود جاى مى‌گيرد، و در آن انباشته مى‌شود، و اگر آنچه وارد مى‌شود امرى عظيم يا ما فوق طاقت بشرى باشد سينه نمى‌تواند در خود جايش دهد، ناگزير محتاج مى‌شود به اينكه آن را شرح دهند و باز كنند، تا گنجايشش بيشتر گردد. و موسى (ع) رسالتى را كه خدا بر او مسجل كرد بزرگ شمرد، چون از شوكت و قوت قبطيان آگاه بود، مخصوصا از اين جهت كه فرعون طاغى در رأس آنان قرار داشت، فرعونى كه با خدا بر سر ربوبيت منازعه نموده به بانك بلند مى‌گفت" أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌"، و نيز از ضعف و اسارت بنى اسرائيل در ميان آل فرعون با خبر بود، و مى‌دانست چقدر جاهل و كوتاه فكرند، و گويا خبر داشت كه دعوتش چه شدائد و مصائبى به بار مى‌آورد، و چه فجايعى را بايد ناظر باشد، از سوى ديگر حال خود را هم مى‌دانست كه تا چه حد در راه خدا بى‌طاقت و كم تحمل است، آرى او به هيچ وجه طاقت نداشت ظلم قبطيان را ببيند، داستان كشتن آن قبطى، و نيز داستان آب كشيدنش بر سر چاه مدين براى دخترانى كه حريف مردان نبودند، شاهد ابا داشتن او از ظلم و ذلت است، و از سوى ديگر زبانش- كه خود يگانه اسلحه است براى كسى كه مى‌خواهد دعوت و رسالت خداى را تبليغ كند- لكنتى داشت كه نمى‌توانست آن طور كه بايد مقاصد خود را برساند.
به همين جهات عديده از پروردگارش درخواست كرد كه براى حل اين مشكلات اولا سعه صدر به او بدهد تا تحملش زياد شود، و محنت‌هايى كه رسالت برايش به بار مى‌آورد و شدائدى كه در پيش رويش و در مسير دعوتش دارد آسان گردد، لذا عرضه داشت" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي".
آن گاه گفت" وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي- امرم را آسان ساز" كه مقصود همان امر رسالت است، و نگفت: رسالتم را تخفيف بده، و خلاصه به دست كم آن قناعت كن، تا اصل رسالت آسانتر شود، بلكه گفت همان امر خطير و عظيم را با همه دشوارى و خطرش بر من آسان گردان.
دليل بر اين معنا جمله" وَ يَسِّرْ لِي" است، وجه دلالتش بر مدعاى ما اين است كه كلمه" لى" در چنين مقامى اختصاص را مى‌رساند، و جمله چنين معنا مى‌دهد" اين امرى كه بعهده من واگذار كردى، و اين رسالت را با همه دشواريش بر من كه مسئول آن قرارم داده‌اى آسان گردان" و پر واضح است كه مقتضاى اين سؤال اين است كه امر را نسبت به او آسان كند، نه اينكه در حد ذاتش و خلاصه خود آن امر را آسان سازد.
نظير اين كلام در جمله" اشْرَحْ لِي" نيز مى‌آيد، پس معناى آن اين است: مرا كه‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 203
مامور رسالتم كردى و شدائد و مكارهى در انتظارم قرار دادى، حوصله زيادى بده، تا وقتى ناملايمات به من هجوم مى‌آورند سينه‌ام تنگى نكند، و اگر به جاى آنچه در قرآن آمده گفته بود" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي" اين نكته فوت مى‌شد.
" وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي"- اين سؤال ديگرش است، كه گشودن عقده زبان را مى‌خواهد، و اگر عقده را نكره آورد و گفت" عقده‌اى" براى اشاره به يك نوع عقده بود، و در حقيقت عقده‌اى است كه داراى مشخصات معينى است و آن مشخصات از جمله" يَفْقَهُوا قَوْلِي" فهميده مى‌شود، يعنى آن عقده‌اى را بگشاى كه نمى‌گذارد سخنانم را بفهمند.
" وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي"- اين سؤالى ديگر است كه در واقع سؤال چهارم آن جناب و آخرين درخواستهاى او است، و كلمه" وزير" بر وزن فعيل، از وزر- به كسره واو، و سكون زاء- به معناى حمل سنگينى است، و اگر وزير را وزير گفتند، بدين جهت بوده كه حامل ثقل و سنگينى‌هاى پادشاه است، بعضى «1» گفته‌اند: از وزر- به فتحه واو و زاء- اشتقاق يافته، كه به معناى كوه پناهگاه است و اگر وزير را وزير خوانده‌اند چون به منزله كوهى است كه پادشاه در آراء و احكامش به او پناه مى‌برد.
و كوتاه سخن اينكه، موسى (ع) از پروردگارش درخواست مى‌كند كه از خاندانش وزيرى برايش قرار دهد، آن گاه آن را بيان نموده مى‌گويد: منظورم از او هارون برادرم مى‌باشد، و اگر درخواست وزير كرد، بدين جهت بود كه امر رسالت امرى است كثير الاطراف، و اطراف و جوانبش از هم دور، و او به تنهايى نمى‌تواند به همه جوانب دور از هم آن برسد، ناگزير وزيرى لازم دارد كه در امر رسالت با او شركت جسته، بعضى از جوانب آن را اداره كند، و بار او سبك شود، و در آنچه او مى‌كند وزيرش مؤيدش باشد، اين است معناى آيه بعدى كه به منزله تفسير وزير قرار دادن است، و مى‌فرمايد" اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي".
" وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي"- اين شركت دادن، غير شركت دادن مبلغين دين در اشاعه دين بعد از تماميت دعوت به وسيله پيغمبر است، زيرا آن اشراك اختصاصى به هارون ندارد، پس مقصود از اشراك در آيه اشراكى است كه مخصوص به هارون باشد، و آن اين است كه هارون در اصل دعوت دين، و از همان روز اول دعوت شريك موسى باشد، و چنين شركتى تنها مخصوص به هارون است، به طورى كه نه موسى مى‌تواند غير هارون كسى را نائب خود كند، و نه هارون، به خلاف شركت به معناى اول، كه وظيفه هر كسى است كه به آن دعوت‌
_______________
(1) تفسير روح المعانى، ج 16، ص 184.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 204
ايمان آورده و چيزى از معارف آن را دانا شده باشد، آرى وظيفه عالم، تبليغ جاهل، و وظيفه شاهد، تبليغ غائب است، و چنين وظيفه‌اى را از خدا درخواست نمى‌كنند، چون اين وظيفه نه اختصاص به موسى دارد، و نه به برادرش، وظيفه هر با ايمانى است كه ديگران را ارشاد و تعليم كند و احكام دين را براى ديگران بيان نمايد، پس معلوم مى‌شود معناى اشتراك هارون در امر او، اين است كه او مقدارى از آنچه را كه به وى وحى مى‌شود، و چيزى از خصائصى كه از ناحيه خدا به او مى‌رسد (مانند وجوب اطاعت و حجيت گفتار) به عهده بگيرد و انجام دهد.
و اما اشراك در نبوت خاصه، به معناى گرفتن وحى خدا، چيزى نبوده كه موسى از تنهايى در آن بترسد، و از خدا بخواهد هارون را شريكش كند، بلكه ترس او از تنهايى در تبليغ دين و اداره امور در نجات دادن بنى اسرائيل و ساير لوازم رسالت است، هم چنان كه از خود موسى نقل فرموده كه گفت" وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي" «1».
علاوه بر روايات صحيحى كه از طرق شيعه و سنى وارد شده كه رسول خدا (ص) عين همين دعا را در باره على (ع) كرد، با اينكه على (ع) پيغمبر نبود.
" كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً"- از ظاهر سياق كه در بيان نتيجه شركت هارون مى‌گويد:" تا تو را بسيار تسبيح كنيم و ذكر گوييم" بر مى‌آيد كه جمله مذكور بيان نتيجه شركت دادن هارون و وزارت او براى وى است، چون مى‌دانيم كه تسبيح آن دو با هم و ذكرشان هيچ ارتباطى با مضامين دعاهاى قبلى كه شرح صدر و تيسير امر و حل عقده زبان بود ندارد.
پس ذكر و تسبيحى كه با وزارت هارون ارتباط داشته باشد ذكر و تسبيح علنى و در بين مردم است نه در خلوت و نه در دل، زيرا ذكر و تسبيح در خلوت و در قلب، هيچ ارتباطى با وزارت هارون ندارد، پس مراد اين است كه آن دو در بين مردم و مجامع عمومى و مجالس آنان، هر وقت كه شركت كنند، ذكر خداى را بگويند، يعنى مردم را به سوى ايمان به وى دعوت نموده، و نيز او را تسبيح گويند، يعنى خداى را از شركاء منزه بدارند.
با اين بيان، ذيل آيات با صدرش مرتبط مى‌شود، گويا مى‌گويد" امر رسالت بس‌
_______________
(1) برادرم هارون زبانش از من فصيح‌تر است، او را با من بفرست، تا مرا تصديق كند. سوره قصص، آيه 34.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 205
خطير است، و اين طاغيه و درباريانش، و نيز امتش مغرور عزت و سلطنت خود شده‌اند، و شرك و وثنيت در دلهاشان ريشه دوانيده و ياد خداى را به كلى از دلهاشان برده، به علاوه، عزت فرعون و شوكت درباريانش چشم بنى اسرائيل را پر كرده، و دلهاشان را مدهوش ساخته، به كلى مرعوب سلطنت او شده‌اند، در نتيجه آنها نيز از اين راه، خداى را فراموش كرده و تنها به ياد فرعونند، خلاصه ياد فرعون ديگر جايى خالى در دلهاشان براى ياد خدا باقى نگذاشته.
در نتيجه اين امر يعنى امر رسالت و دعوت، در پيروزيش سخت محتاج به تنزيه تو از شرك و ذكرت به ربوبيت و الوهيت دارد، تا در اثر كثرت اين دو، ياد تو در دلهاشان رخنه كرده، رفته رفته به خود آيند و ايمان آورند، و اين ذكر و تسبيح بسيار، كارى نيست كه از من به تنهايى بر آيد، پس هارون را وزيرم كن، و مرا با او تاييد نموده شريكش در كارهايم قرار ده، تا به اتفاق او بسيار تسبيحت گفته، بسيار ذكرت گوييم، بلكه به اين وسيله امر دعوت موفقيتى به دست آورد، و سودى ببخشد.
با اين بيان اولا وجه تعلق و ارتباط" كَيْ نُسَبِّحَكَ ..." به ما قبلش روشن مى‌گردد.
و ثانيا وجه اينكه چرا كلمه" كثيرا" مكرر ذكر شد روشن مى‌شود و آن، اين است كه از باب تكرار نيست، چون هر يك از ذكر و تسبيح جداگانه و براى خود بايد بسيار باشد، و اگر مى‌گفت" تو را بسيار ذكر و تسبيح گوييم" كثرت آن دو را مجموعا مى‌رسانيد، و حال آنكه مقصود كثرت مجموع نبود.
و ثالثا وجه مقدم داشتن تسبيح بر ذكر روشن مى‌شود، چون مراد از تسبيح، تنزيه خداى تعالى از شريك و مبارزه با الوهيت آلهه، و ابطال ربوبيت آنها است، تا دعوت به ايمان به خداى يگانه كه همان ذكر است در دلها جاى خود را باز كند، پس تسبيح از قبيل دفع مانع است، كه طبعا بر تاثير مقتضى مقدم است، البته براى اين خصوصيات وجوه بسيار طولانى ديگرى ذكر كرده‌اند كه نه فائده‌اى در آنها هست و نه در نقل آنها.
" إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً"- اين جمله به ظاهرش تعليل است، نظير حجت و دليل بر جمله" كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ..." يعنى تو نسبت به ما، به من و برادرم بينا بوده‌اى، يعنى از روزى كه ما را آفريدى، و خودت را به ما شناساندى مى‌دانستى كه ما به طور مداوم با تسبيح و ذكر خود بندگيت مى‌كنيم، و در اين بندگى ساعى و جدى هستيم، پس اگر او را وزير من قرار دهى و مرا با او كمك كنى و شريك در امرم سازى امر دعوت من تكميل شده بسيار تسبيح و ذكرت مى‌گوييم، و بنا بر اين مراد از اينكه فرمود" بنا" خود موسى و برادرش خواهد بود، ممكن هم هست مراد از ضمير مذكور خاندانش باشد، يعنى تو اى خدا به وضع ما اهل بيت‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 206
بصير بوده‌اى، و مى‌دانى كه ما اهل تسبيح و ذكريم، پس اگر هارون برادرم را كه او نيز از اهل بيت من است وزيرم كنى تو را بسيار تسبيح گفته، بسيار ذكر مى‌گوييم، و اين وجه از وجه قبليش بهتر است، زيرا علاوه بر معنايى كه خود دارد، به معناى اهل هم كه در جمله" وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي" است اشاره مى‌كند (دقت فرمائيد).
[استجابت ادعيه موسى (عليه السلام) و تذكار منت پيشين خدا بر او در ماجراى زاده شدن و پرورش يافتنش در دامان دشمن‌]
" قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى‌" در اين جمله همه دعاهاى موسى (ع) اجابت شده، و جمله، جمله‌اى است انشايى، به همان بيانى كه در جمله" وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌" گذشت.
" وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‌ ... كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ".
در اين آيات او را به منت ديگرى كه قبل از برگزيدنش به نبوت و رسالت و اجابت خواسته‌هايش بر او نهاده تذكر مى‌دهد، و آن عبارت است از منت دوران ولادتش، كه بعضى از كاهنان، به فرعون خبر داده بودند كه فرزندى در بنى اسرائيل متولد مى‌شود، كه زوال ملك او به دست وى صورت مى‌گيرد، ناگزير فرعون فرمان داد تا هر فرزندى كه در بنى اسرائيل متولد مى‌شود به قتل برسانند، از آن به بعد، تمامى فرزندان ذكور بنى اسرائيل كشته مى‌شدند، تا آنكه موسى (ع) به دنيا آمد، خداى عز و جل به مادرش وحى كرد كه: مترس، او را شير بده، هر وقت از عمال فرعون و جلادانش احساس خطر كردى فرزندت را در جعبه‌اى بگذار، و او را در رود نيل بينداز، كه آب او را به ساحل نزديك قصر فرعون مى‌برد، و او به عنوان فرزند خود نگهداريش مى‌كند، چون او اجاق كور است، به همين جهت او را نمى‌كشد، و خدا دوباره او را به تو باز مى‌گرداند.
مادر موسى نيز چنين كرد، همين كه آب نيل صندوق را به نزديكى قصر فرعون برد، مادر موسى دختر خود را كه همان خواهر موسى بود فرستاد تا از سرنوشت برادرش خبردار شود، دختر، پيرامون قصر گردش مى‌كرد، ديد چند نفر از قصر بيرون شدند از زن شير دهى سراغ مى‌گيرند، كه موسى را شير دهد، دختر، ايشان را به مادر خود راهنمايى كرد و ايشان را نزد مادر خود برد، مامورين او را براى شير دادن موسى اجير كردند، مادر موسى وقتى فرزند خود را در بر گرفت چشمش روشن گرديد، و وعده خدا را صادق، و منت او را بر موسى عظيم يافت.
پس اينكه فرمود:" وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‌" امتنان به همان منتى است كه در كودكى وى بر وى نهاد، و اگر در اين جمله سياق از تكلم وحده به تكلم با غير تغيير يافت، براى اين بود كه در اينجا مقام، مقام اظهار عظمت است و از ظهور قدرت تامه الهى خبر مى‌دهد، كه چگونه سعى و كوشش فرعون طاغى را در خاموش كردن نور خدا بى‌اثر نمود، و

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 207
چگونه مكر او را به خود او برگردانيد، و دشمنش را در دامن خود او پرورش داد، به خلاف سياق قبلى كه موسى را ندا مى‌كرد" يا مُوسى‌ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ ..." كه در آن سياق تكلم وحده مناسب‌تر بود.
و در جمله" إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّكَ ما يُوحى‌" مراد از وحى، الهام است كه نوعى احساس ناخودآگاه است، كه يا در بيدارى و يا در خواب دست مى‌دهد، و كلمه وحى در كلام خداى تعالى منحصر در وحى نبوت نيست، چنانچه مى‌بينيم آنچه را خدا به زنبور عسل الهام كرده وحى خوانده و فرموده" وَ أَوْحى‌ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ" «1».
و از سوى ديگر مى‌دانيم كه زنان از وحى نبوت بهره‌اى ندارند، يعنى هيچ وقت خداى تعالى يك زن را پيغمبر نكرده، چون فرموده" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‌" «2».
جمله" أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ ..." همان مضمونى است كه به مادر موسى وحى شد، و كلمه" أن" براى تفسير آن است، بعضى «3» گفته‌اند: اين كلمه مصدريه، و متعلق به" اوحى" است، كه تقدير كلام چنين شود" وحى كرد به انداختن او" بعضى «4» ديگر كلمه را مصدريه گرفته و گفته‌اند جمله مدخول آن بدل از جمله" ما يُوحى‌" است.
كلمه" تابوت" به معناى صندوق و شبه آن است، و كلمه" قذف" به معناى نهادن و سپس انداختن است، گويا قذف اول در آيه به معناى نهادن، و قذف دوم به معناى انداختن است، و معنا اين است كه او را در صندوق بگذار و به دريا بينداز، ممكن هم هست هر دو با هم به معناى دوم باشد، به اين عنايت كه بچه را در صندوق نهادن، و به دريا افكندن، او را طرح كردن، و نسبت به او بى‌اعتنايى نمودن است، كلمه" يم" به معناى دريا است، و بعضى «5» گفته‌اند به معناى درياى گوارا است، و كلمه" ساحل" به معناى لب دريا، و كناره خشكى آن است، و صنع و صنيعه به معناى احسان است.
جمله" فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ- دريا بايد او را بيرون افكند" به صورت امر است، تا به تحقق وقوع آن اشاره كند، و مفادش اين است كه ما به دريا امر كرده‌ايم امرى تكوينى، پس اين‌
_______________
(1) سوره نحل، آيه 68.
(2) قبل از تو هيچ رسولى نفرستاديم، مگر مردانى از اهل هر ديارى كه به سويشان وحى مى‌كرديم. سوره يوسف، آيه 109.
(3) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 52.
(4، 5) روح المعانى، ج 16، ص 188.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 208
قضيه حتما واقع خواهد شد، و همچنين جمله" يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي ..." كه جزائى است مترتب بر اين امر.
معناى دو آيه اين است كه" زمانى كه ما به مادرت وحى و الهام كرديم، به وحى و الهامى كه ممكن است به يك زن بشود، و آن اين است كه طفل را بگذار (و يا بينداز) در يك صندوق، و پس از آن صندوق را به دريا (كه همان نيل است) بينداز، كه قضاى رانده شده از درگاه ما اين است كه دريا او را به ساحل و كناره بيندازد، و آن گاه شخصى كه دشمن من و دشمن او است او را بگيرد (آرى فرعون با ادعاى الوهيت، با خدا، و با كشتن اطفال با موسى دشمنى مى‌كرد كه او نيز طفلى بود) اين آن الهامى بود كه به مادرت كرديم".
" وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‌ عَيْنِي"- ظاهر سياق اين است كه اين قسمت از داستان تا جمله" وَ لا تَحْزَنَ" فصل دوم و متمم فصل سابق است و مجموع اين دو فصل بيان همان منتى است كه جمله" وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‌" به آن اشاره مى‌كرد.
پس فصل اول، وحى به مادر موسى، و داستان در صندوق نهادن و به دريا انداختن آن و رسيدنش به دست فرعون كه دشمن خدا و دشمن خود او بود را حكايت كرد، و فصل دوم محبوب شدن موسى در دل فرعون را نقل مى‌كند، كه ما اين محبت را در دل او انداختيم تا از كشتن موسى صرفنظر نموده، دوباره موسى به مادرش برگردد و در دامن او قرار گيرد، و ديدگان او روشن شود و غمگين نگردد، و اين سرنوشت را خداى تعالى به او وعده داده بود، هم چنان كه در سوره قصص به آن وعده تصريح نموده، فرموده است" فَرَدَدْناهُ إِلى‌ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ" «1».
و لازمه اين معنا اين است كه جمله" وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ ..."، عطف باشد بر جمله" أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّكَ" و معناى القاى محبت بر او، اين است كه خداوند او را طورى قرار داده بود كه هر كس او را مى‌ديد دوستش مى‌داشت، و قلبش را به سوى موسى جذب مى‌كرد، پس در كلام استعاره‌اى تخييليه به كار رفته است، و اگر محبت را نكره آورد، و فرمود" محبتى بر تو افكندم" براى اين بود كه به عظمت و فخامت و عجيب بودن آن اشاره كند.
_______________
(1) ما او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و غمگين نگردد و تا بداند كه وعده خدا حق است. سوره قصص، آيه 13.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 209
" و لام" در" وَ لِتُصْنَعَ عَلى‌ عَيْنِي" لام غرض است، و جمله مذكور عطف بر اغراضى است كه تقدير گرفته شده، و تقدير آن اين است كه" ما محبت را بر تو افكنديم براى امورى چنين و چنان، و براى اينكه فرعون زير نظر من به تو احسان كند، زيرا من با تو و مراقب حال توام، و به خاطر آن مزيد عنايت و شفقتى كه به تو دارم از تو غافل نمى‌شوم"، و چه بسا گفته باشند مراد از جمله" وَ لِتُصْنَعَ عَلى‌ عَيْنِي" احسان به او باشد، كه به مادرش برگردانيده و تربيتش را در دامن مادر قرار داد.
هر چه باشد لسان آيه، لسان كمال عنايت و شفقت است، و مناسب با آن اين است كه سياق را سياق تكلم وحده كنند، و به همين جهت از سياق سابق كه تكلم با غير" ما" بود به تكلم وحده (من) عدول فرمود.
" إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‌ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‌ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ"- ظرف" اذ"- به طورى كه سياق مى‌رساند- متعلق است به جمله" وَ لِتُصْنَعَ" و معنايش اين است كه من محبتى از ناحيه خودم بر تو افكندم تا هر كس تو را مى‌بيند براى اين منظور دوست بدارد و نيز براى اينكه در مرئى و منظر من و در تحت مراقبتم به تو احسان شود، آن وقتى كه خواهرت آمد و شد مى‌كرد تا خبرى از تو به دست آورد و بداند با تو چه معامله‌اى مى‌كنند، ديد كاركنان فرعون در جستجوى دايه‌اى هستند تا تو را شير دهد، خواهرت خود را در معرض پاسخ قرار داده به ايشان مى‌گويد- و اگر فرمود" مى‌گويد" و نفرمود" گفت" براى اين بود كه حال گذشته را حكايت كند- آيا مى‌خواهيد شما را راهنمايى كنم به زنى كه او را كفيل شود، هم شير دهد و هم حضانت كند؟ بدين وسيله تو را به مادرت برگردانديم تا خوشحال شود و اندوهناك نگردد.
در جمله" فَرَجَعْناكَ" به سياق سابق كه سياق متكلم با غير بود برگشت شده، نه اينكه التفاتى به كار رفته باشد.
[ياد آورى منت‌ها و تفضلات ديگر خدا به موسى (عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و ...]
" وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ ..."
اين آيه اشاره به منت و يا منتهايى ديگر غير آن دو منت سابق است، و اين منت عبارت است از داستان قتل نفس موسى و رأى دادن درباريان قبط به كشتن او، و فرار او از مصر، و ازدواجش با دختر شعيب پيغمبر، و اقامتش در مدين به مدت ده سال به عنوان اجير و چوپان گوسفندان شعيب.
و اين داستان در سوره قصص مفصل آمده، پس جمله" وَ قَتَلْتَ نَفْساً" اشاره به كشتن آن مرد قبطى است در مصر، و جمله" فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" اشاره به ترسى بود كه به وى دست‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 210
داد، ترسيد درباريان فرعون او را بكشند، و خداى تعالى او را بيرون و به سرزمين مدين برد، همين كه شعيب او را احضار كرد، و موسى داستان خود را براى او گفت، شعيب گفت:" لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ" «1».
" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً"- يعنى تو را آزموديم، آزمودنى، راغب در مفردات مى‌گويد كلمه" فتن" در اصل به معناى اين است كه طلا را در آتش كنند و خوبى و بدى جنس آن را معلوم سازند، و در داخل آتش شدن انسان نيز استعمال شده، از آن جمله قرآن كريم فرموده" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ- روزى كه در آتش در مى‌آيند" و نيز فرموده" ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ- بچشيد عذابتان را" و آن گاه گفته است: گاهى وسيله عذاب را هم فتنه مى‌گويند، و كلمه فتنه را نيز در آن استعمال مى‌كنند، مانند آيه" أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا- آگاه باش كه در فتنه افتاده‌اند" و گاهى در آزمايش به كار مى‌رود، مانند" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً" آن گاه با كلمه فتنه معامله كلمه بلاء را كردند، كه هر دو را هم در شدت و هم در رخايى كه آدمى به آن مى‌رسد استعمال نمودند ولى ظهور آن دو و استعمالشان در شدت بيشتر است، كه در آيه" وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً- شما را به خير و شر مى‌آزماييم، آزمودنى" هر دو در هر دو معنا به كار رفته، اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود «2».
" فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ"- اين ماندنش در اهل مدين متفرع بر فتنه و نتيجه آن است و در جمله" ثُمَّ جِئْتَ عَلى‌ قَدَرٍ يا مُوسى‌" احتمال دارد، و خيلى هم بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه مراد از قدر، مقدار باشد، و منظور از آن مقدار علم و عمل و تجربه‌اى باشد كه از ابتلاءات وارده در نجاتش از غم، و خروجش از مصر و ماندنش در اهل مدين به دست آورده، (و معنا اين باشد كه آن گاه با مقدارى علم و تجربه آمدى).
و بنا بر اين مجموع جمله" وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ ... يا مُوسى‌" يك منت باشد، و آن اين باشد كه به چند بلاء پشت سر هم مبتلا شد، تا با مقدارى از كمال كه كسب كرده و به فعليت رسانده بود به مصر بازگشت.
بعضى‌ها «3» از اين اشكال كه چرا فتنه و بلاء را منت شمرده؟ چه بسا پاسخ گويند كه: فتنه در اينجا به معناى خلوص و خلاصى است، همانطور كه طلا به وسيله آتش خالص مى‌شود، و چه بسا بگويند منت بودن آن به اعتبار ثوابى است كه در برابر آن مى‌دهند.
_______________
(1) مترس كه از مردم ستمكار رهايى يافتى. سوره قصص، آيه 25.
(2) مفردات راغب ماده" فتن".
(3) روح المعانى، ج 16، ص 192.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 211
ولى اين دو جواب وقتى درست است كه جمله" فلبثت" جداى از ما قبلش باشد، و به همين جهت بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند: مراد از فتنه، آن رنج‌ها و محنت‌هايى است كه موسى بعد از بيرون شدنش از مصر تا رسيدن به مدين تحمل نمود، چون از حرف" فا" يى كه بر سر جمله" فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ" آمده بر مى‌آيد كه" لبث" در اهل مدين بعد از فتنه بوده، و تاخر زمانى داشته.
ليكن اين حرف صحيح نيست، براى اينكه حرف" فاء" بيشتر از تفريع را نمى‌رساند، و واجب نيست كه همه جا مدخول فاء تفرع زمانى هم بر ما قبل داشته باشد.
بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" قدر" به معناى تقدير است و مراد اين است كه تو سپس به تقدير ما به مصر آمدى، آن گاه به كسانى كه قدر را به معناى مقدار گرفته‌اند اعتراض كرده كه معروف از قدر به اين معنا قدر به سكون دال است، نه قدر به فتحه آن.
و ليكن به طورى كه اهل لغت تصريح كرده‌اند قدر به سكون، و قدر به فتحه به يك معنا است، هم چنان كه نعل به سكون و نعل به فتحه يك معنا مى‌دهد، علاوه بر اين قدر به معناى مقدار همانطور كه قبلا گفتيم با سياق سازگارتر، و يا تنها آن سازگار است، مفسرين ديگر براى اينكه قدر را به معناى مقدار بگيرند وجوهى بى‌پايه ذكر كرده‌اند كه در نقل آنها هيچ فائده‌اى نيست.
آيه شريفه كه منت خدا بر موسى را مى‌شمرد با نداى موسى ختم شد، تا احترام بيشترى از او شده باشد.
[مراد از جمله:" وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي" در خطاب خداوند به موسى (عليه السلام)]
" وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي" كلمه" اصطناع" افتعال از" صنع" و به معناى احسان است- به طورى كه گفته‌اند- وقتى گفته مى‌شود" صنع فلانا- فلانى را صنع كرد" معنايش اين است كه به او احسان نمود، و چون گفته شود" اصطنع فلانا" معنايش اين مى‌شود كه احسان خود را در باره فلانى تحقق داد و تثبيت كرد و از قفال نقل شده كه گفته: وقتى گفته مى‌شود" فلانى فلان را اصطناع كرد" معنايش اين است كه آن قدر به وى احسان كرد كه وى را به او نسبت مى‌دهند، و مى‌گويند: اين صنيع فلانى است و اين نمك‌پرورده او است، اين بود كلام قفال «3».
_______________
(1) مجمع البيان، ج 7، ص 11.
(2 و 3) روح المعانى، ج 16، ص 193.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 212
بنا به گفته وى برگشت معناى اصطناع موسى به اين است كه خداى تعالى او را براى خود اختصاص داد، و آن وقت موقعيت كلمه" لنفسى" كاملا روشن مى‌شود، و اما بنا بر معناى اول، از نظر سياق مناسب‌تر آن است كه بگوييم" اصطناع" متضمن معناى اخلاص است، و به هر حال معناى آن اين است كه من تو را خالص براى خودم قرار دادم، و همه نعمتهايى كه در اختيار تو است همه اينها از من و احسان من است، و در آن غير من كسى شركت ندارد، پس تو خالص براى منى، آن وقت مضمون آيه مورد بحث با آيه" وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‌ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً" «1». روشن مى‌شود.
از اينجا معلوم مى‌شود اينكه بعضى «2» گفته‌اند: مراد از اصطناع، اختيار است، و معناى اختيار خدا موسى را براى خود اين است كه او را حجت ميان خود و خلق خود قرار دهد، به طورى كه كلام او و دعوتش كلام و دعوت وى باشد، و نيز گفتار بعضى «3» ديگر كه گفته‌اند:
مراد از كلمه" لنفسى" براى وحى و رسالت من است، و نيز گفتار ديگران كه گفته‌اند:
يعنى" براى محبتم" هيچ يك درست نيست، چون به دون دليل مقيد كردن است.
و نيز روشن مى‌شود كه اصطناع و احسان نمودن خدا موسى را براى خود، يكى از منت‌هاى مذكور است، بلكه از بزرگترين نعمتهاى او بوده است و ممكن هم هست جمله" وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي"، عطف تفسيرى بر جمله" جِئْتَ عَلى‌ قَدَرٍ" باشد و اينكه فخر رازى بر اين معنا اعتراض كرده كه وسط واقع شدن نداء ميان آن و منت‌هاى مذكور- با اينكه اصطناع هم در سلك آن منت‌ها باشد- سازگارى ندارد و به همين جهت بهتر است آن را تمهيد و زمينه چينى براى فرستادن او و برادرش نزد فرعون دانست.
اعتراضش وارد نيست، براى اينكه حكمت وسط واقع شدن نداء منحصر در آنچه او گفته نيست، شايد وجه ديگر آن، احترام بيشتر موسى (ع) و لطف به وى و نزديك كردنش به موقف انس باشد، تا زمينه فراهم شود براى التفات بار دوم، از تكلم مع الغير به تكلم وحده، يعنى جمله" وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي".
" اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي" در اين جمله امر سابق تجديد مى‌شود و در آن خطاب تنها متوجه موسى (ع) شده بود و مى‌فرمود" اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌" ولى در اين جمله برادرش را هم به وى‌
_______________
(1) بياد آر در كتاب، موسى را كه مخلصى بود. سوره مريم آيه 51.
(2، 3) مجمع البيان، ج 7 ص 11.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 213
ملحق كرده، چون خود موسى قبلا درخواست كرده بود كه برادرش را در كار او شركت دهد، به همين جهت در خطاب دوم او را هم مخاطب نمود.
دستورشان داد تا با آيات او نزد فرعون روند و در آن موقع داراى بيش از دو آيت نبود، و از همين كه فرمود" با آيات من" خود وعده جميلى است كه به زودى در موقع لزوم با آيت‌هاى ديگرى تاييدش خواهد كرد، و اما اينكه بگوييم مراد از آيات همان دو آيت است زيرا گاهى جمع بر تثنيه اطلاق مى‌شود، و يا بگوييم هر يك از آن دو آيت منحل به چند آيت است، سخن قابل اعتمادى نيست.
" وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي"- كلمه" تنيا" از" ونى" به معناى فتور و سستى است و مناسب‌تر به سياق سابق اين است كه مراد از ذكر" دعوت به ايمان به خداى تعالى"، به تنهايى باشد، نه ذكر به معناى توجه به قلب يا زبان كه بعضى «1» گفته‌اند.
" اذْهَبا إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌ فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌".
در اينجا نيز براى بار دوم هر دو را مخاطب قرار داد و همچنين در نهى قبلى نيز آن دو را با هم خطاب كرد، در حالى كه قبل از آن نهى و اين امر، در جمله" اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ" كه جنبه زمينه‌چينى براى آن دو خطاب داشت هر دو را مخاطب نكرد، بلكه يكى را مخاطب كرد و ديگرى را ملحق به او نمود، و از اينجا مى‌توان احتمال داد كه آيه مورد بحث مشافهه و مخاطبه ديگرى بوده كه بعد از آن موقف ميان خدا و آن دو يا با هم و يا جداى از هم واقع شده است و مؤيد اين احتمال اين است كه بعد از آن فرموده" قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا ..." چون هر دو با هم مى‌گويند خدايا مى‌ترسيم به ما ستم و تعدى كند و همچنين در چند جاى بعد همه خطاب به هر دو است، معلوم مى‌شود اين خطابها در محلى ديگر بوده.
و مراد از اينكه فرمود" فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً" اين است كه در گفتگوى با فرعون از تندى و خشونت خوددارى كنند، كه همين خويشتن دارى از تندى، واجب‌ترين آداب دعوت است.
[بيان اينكه اظهار اميد در كلام خدا (در مانند جمله:" لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌") قائم به مقام است و رد سخنى از فخر رازى در باره سر ارسال موسى (عليه السلام) به سوى فرعون با علم به ايمان نياوردن او]
در جمله" لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌" تذكر و يا خشيت فرعون آرزو شده، و اين اميد، قائم به مقام محاوره است نه به خداى تعالى كه عالم به همه حوادث است كه پيش خواهد آمد.
كلمه" تذكر" به معناى قبول يادآورى و التزام به مقتضيات حجت ياد آورنده و ايمان به آن است و كلمه خشيت به معناى مقدمه آن قبول و ايمان است، پس برگشت معنا به اين مى‌شود كه" شايد او ايمان بياورد و يا نزديك به ايمان آوردن شود و حد اقل بعضى از
_______________
(1) منهج الصادقين، ج 5، ص 488.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 214
خواسته‌هاى شما را اجابت كند".
بعضى «1» از كسانى كه معتقدند ايمان فرعون در حين غرق شدن قبول است، به كلمه" لعل" در آيه مذكور بر مدعاى خود استدلال كرده‌اند، به اين بيان كه اميد و آرزو از ناحيه خداى تعالى واجب الوقوع است، هم چنان كه به ابن عباس و قدماى مفسرين هم نسبت داده‌اند كه هر چه را خدا در باره‌اش اميدوار شود آن خواهد شد، پس از آيه بر مى‌آيد كه يكى از دو امر تذكر و خشيت واقع شد كه هر يك واقع شود نجات را به دنبال دارد، (پس فرعون كه به حكايت قرآن، در حين غرق شدن ايمان آورد اهل نجات است).
ليكن اين حرف مردود و ممنوع است، و كلمه" عسى" و" لعل" در كلام خداى تعالى بر همان معنايى دلالت مى‌كند كه در كلام غير خدا دلالت مى‌كند، و آن معنا عبارت است از اميدوارى، چيزى كه هست اميد در غير خدا قائم به شخص جاهل است، ولى در خداى تعالى قائم به او نيست، چون او منزه از جهل است بلكه قائم به مقام است، يعنى كسى كه در چنين مقامى قرار گيرد و جوانب كلام را زير نظر داشته باشد، مى‌فهمد كه جا دارد چنين و چنان شود، به خلاف اميدوارى در غير خدا كه هم ممكن است قائم به نفس اميدوار باشد و هم قائم به مقام تخاطب و گفت و شنود.
امام فخر رازى در تفسير خود گفته است: سر اينكه چرا خداى تعالى موسى را نزد فرعون فرستاد، با اينكه مى‌دانست او ايمان نمى‌آورد، به دست نيامده و در اينگونه اسرار غير از تسليم و ترك اعتراض چاره‌اى نيست «2».
و اين سخن از وى خيلى عجيب است براى اينكه اگر مقصود از سر فرستادن موسى وجه صحت امر به چيزى است با علم به اينكه در خارج تحقق نمى‌يابد و محال است تحقق يابد؟! جواب مى‌گوييم: محال بودن وقوع چيزى در خارج يا وجوب وقوع آن، خود حالت آن چيز است به قياس بر علت تامه آن، كه عبارت است از علت فاعلى به ضميمه ساير عوامل خارجى، (كه اگر مجموع اينها كه همان علت تامه است، موجود باشد آن چيز و آن فعل، واجب و ضرورى الوجود مى‌شود و اگر علت تامه‌اش نبود و يا تامه نبود، وجود آن ممتنع مى‌گردد) و اما به قياس، به علت فاعليش به تنهايى نه واجب مى‌شود و نه ممتنع، و امر خداى تعالى هم هيچ وقت متعلق به فعلى به قياس به تمامى اجزاء علت تامه‌اش نمى‌شود، بلكه تنها
_______________
(1) مجموعة من التفاسير، ج 4، ص 198.
(2) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 59.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 215
متعلق به فعل به قياس به علت فاعليش مى‌گردد، كه يكى از اجزاء علت تامه فعل است و نسبت فعل و عدم آن به قياس به آن تنها ممكن است، (نه واجب و نه ممتنع) و به عبارت ديگر نسبت فعل و عدم فعل به فاعل نسبت امكان دائمى است، چون فاعل علت ناقصه است، كه نه وجود فعل را واجب مى‌كند و نه عدم آن را، پس بنا بر اين، ارسال رسول و دعوت فرعون به وسيله رسول، و امر فرعون به اطاعت وى همه صحيح است، زيرا اجابت فرعون و اطاعتش از رسول، نسبت به خود او اختيارى و ممكن است، (نه واجب و نه ممتنع) هر چند كه نسبت به او كه علت فاعلى است، به ضميمه ساير عوامل مانعه از اجابت محال و ممتنع است، اين جواب كسانى است كه قائل به اختيارند و اما جبرى مذهبان، كه خود فخر رازى يكى از آنها است، اين شبهه نزد آنها منحصر در تنها مساله مورد بحث نيست، بلكه در تمامى موارد تكاليف جريان دارد، چون ايشان قائل به عموم جبر هستند و در مورد بحث گفته‌اند: امر به موسى تكليفى است صورى كه نتيجه آن اتمام حجت و قطع معذرت است.
و اما اگر مراد از" سر ارسال رسول" با علم به ايمان نياوردن فرعون پرسش از فائده اين كار باشد چون خداى تعالى كار لغو نمى‌كند؟ در جواب مى‌گوييم دعوت به دين حق هرگز و در هيچ موردى لغو نيست، براى اينكه در مردمى كه آن را مى‌پذيرند اثر گذاشته و ايشان را در سعادت تكميل مى‌كند و در مردمى كه آن را نمى‌پذيرند نيز اثر گذاشته ايشان را در شقاوتشان تكميل مى‌كند، هم چنان كه خداى تعالى فرمود:" وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً" «1».
آرى اگر تكميل در طرف شقاوت لغو گردد، ديگر آزمايش در آن ناحيه معنايى نخواهد داشت، و حجت در آن تمام نمى‌شود، و عذر منقطع نمى‌گردد و اگر در يك طرف حجت تمام نشود، در طرف ديگر نيز تمام نمى‌گردد، و اين خود روشن است (زيرا سعادت در جايى تحقق مى‌يابد كه شقاوت هم امكان داشته باشد).
" قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى‌" كلمه" فرط" به معناى تقدم است و در اينجا مراد از آن به قرينه مقابله‌اش با طغيان، تعجيل در عقوبت است، به طورى كه نگذارد دعوت تمام گردد و مهلت ندهد معجزات اظهار شود، و مراد از" طغيان" اين است كه در ظلم خود از حد تجاوز نموده و با تشديد عذاب بنى‌
_______________
(1) ما از قرآن چيزهايى نازل مى‌كنيم كه براى مؤمنين شفاء و رحمت است، و ظالمان را جز بر خسارتشان نمى‌افزايد. سوره اسرى، آيه 82.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 216
اسرائيل و جرأت بر ساحت مقدس ربوبى مقابله نموده و اين بار كارهايى بكند كه تا كنون نمى‌كرد، و اگر نسبت خوف به موسى (ع) و هارون داد اشكالى ندارد، چون در سابق در تفسير جمله" خُذْها وَ لا تَخَفْ" گفتيم كه اين خوف با مقام نبوت منافات ندارد.
بعضى «1» بر اين آيه اشكال كرده‌اند به اينكه خداى تعالى در جاى ديگر به موسى وقتى درخواست شركت دادن برادر را كرد فرمود:" قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما" «2» و با اينكه در اين آيه قبلا به او تامين داده بود، ديگر جا نداشت موسى و هارون اظهار ترس كنند؟.
بعضى «3» از اين اشكال جواب داده‌اند به اينكه ترس قبلى موسى (ع) از جان خودش بود، به دليل اينكه مى‌گفت:" آنها از من خونى طلب دارند و مى‌ترسم مرا بكشند" «4» ولى در آيه مورد بحث همانطور كه گذشت ترسشان از باز ماندن امر دعوت است.
علاوه بر اين ممكن است خوفى كه در اين آيه حكايت شده همان ترس قبلى موسى باشد كه در موقف مناجات اظهار كرده بود و ترس هارون باشد در هنگامى كه از ماموريت خود آگاه گشت، و با هم در اين مورد جمع شده باشند، در سابق هم گذشت كه احتمال دارد جمله" اذْهَبا إِلى‌ فِرْعَوْنَ ..."، حكايت كلامى باشد كه هر دوى آن بزرگواران در مواقف متعددى گفته‌اند.
[اشاره به وجه اينكه موسى و هارون از عقاب و طغيان فرعون اظهار نگرانى كردند]
" قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌" يعنى از فرط و طغيان فرعون نترسيد كه من با شما حاضرم، و آنچه بگويد مى‌شنوم و آنچه عمل كند مى‌بينم و شما را يارى مى‌كنم و تنهاتان نمى‌گذارم، و در حقيقت اين آيه تامينى است كه با وعده نصرت به آن دو مى‌دهد، پس اينكه فرمود:" لا تخافا" تامين است و اينكه فرمود:" إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌" تعليل آن تامين است به اينكه با حضور و ديدن و شنيدن من ديگر جايى براى ترس شما نيست، و اين خود دليل بر اين است كه جمله مذكور كنايه است از مراقبت و نصرت، و گر نه صرف حاضر بودن و ديدن و شنيدن، و صرف آگاهى داشتن به آنچه كه رخ مى‌دهد باعث نترسيدن موسى و هارون نمى‌شود، چون خداى تعالى‌
_______________
(1) تفسير فخر رازى، ج 22 ص 61.
(2) بزودى بازويت را به وسيله برادرت قوى مى‌كنيم و براى شما نيرويى قرار مى‌دهيم كه آنان نتوانند به شما كارى كنند. سوره قصص، آيه 35.
(3) مجمع البيان، ج 7، ص 13.
(4) سوره قصص، آيه 34.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 217
همه چيز را مى‌بيند و مى‌شنود و از هر چيزى آگاهى دارد.
بعضى «1» از علما با اين آيه استدلال كرده‌اند بر اينكه سمع و بصر در خداى تعالى دو صفتند زائد بر صفت علم، چون اگر آن دو نيز همان علم بوده باشند، بايد آوردن جمله" أَسْمَعُ وَ أَرى‌" بعد از جمله" إِنَّنِي مَعَكُما" تكرار باشد و تكرار خلاف اصل است.
و اين استدلال موهون‌ترين استدلالى است كه در اين باره شده است، براى اينكه:
اولا: در سابق هم تذكر داديم كه مفاد جمله" إِنَّنِي مَعَكُما" حضور و شهادت است و حضور و شهادت غير از علم است.
و ثانيا: ما برهانهاى يقينى داريم بر اينكه صفات ذاتى خداى تعالى كه عبارتند از" حيات"،" علم"،" قدرت"،" سمع" و" بصر" عين ذاتند و بعضى عين بعض ديگرند، و ديگر با بودن يقين ممكن نيست ظهور لفظى ظنى مخالف منعقد گردد.
و ثالثا: براى اينكه مساله از مسائل اصول معارف دينى است و در اصول، جز به علم نمى‌توان اعتماد و ركون نمود و دليلى كه با امثال" اصل عدم تكرار است" تمام و تكميل شود، از چنين مباحثى اجنبى است.
" فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ ..."
در اين جمله امر و دستور به رفتن نزد فرعون تجديد شده، البته بعد از آنكه آن دو جناب را با وعده حفظ و نصرت تامين داده، چيزى كه هست در اين امر مجدد رسالت آن دو را كاملا بيان فرموده است، و آن اين است كه نزد وى روند، و او را به ايمان و رفع يد از عذاب بنى اسرائيل دعوت نموده، پيشنهاد كنند كه بنى اسرائيل را رخصت دهد تا با آن دو جناب به هر جا خواستند بروند.
[نكات و دقائقى كه در اوامر خداوند به موسى و هارون در باره رفتن نزد فرعون و دعوت او به كار رفته است‌]
در اين بيان و گفتگوى با فرعون هر جا كه وجهه سخن دگرگون شده همان دستور قبلى به مقتضاى تناسب مقام تكرار شده، مثلا بار اول فرمود:" نزد فرعون برو كه او طغيان كرده است" بار دوم كه بعد از درخواستهاى موسى (ع) بود چنين تكرار كرد كه:" تو و برادرت نزد فرعون شويد كه او طغيان كرده است"، بار سوم كه موسى اظهار خوف كرد و خداى تعالى تامينش داد، چنين تكرار فرمود:" نزد او شويد و بگوييد ..." كه در اين نوبت تفصيل جزئيات وظائفى را كه دارند بيان نمود.
پس در جمله" فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ" مامور شده‌اند خود را به عنوان فرستاده‌
_______________
(1) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 61.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 218
پروردگار وى به وى معرفى كنند، و در جمله" وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌ ..." مامور شده‌اند وى را به بقيه اجزاى ايمان بخوانند.
و اما جمله" فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ" تكليفى است فرعى و متوجه شخص فرعون.
و در جمله" قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ" براى اثبات رسالتشان استناد به حجت نموده‌اند و اگر كلمه" آيت" را نكره آورد، خواست تا از عدد آيت سكوت كرده باشد و نيز به عظمت امر آن آيت، و وضوح دلالتش بر رسالت اشاره كرده باشد.
و جمله" وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌" به منزله تحيت خداحافظى است كه در عين حال اشاره به اين است كه ديگر حرفى نداريم، رسالت ما همين است كه گفتيم، و نيز خلاصه محتواى دعوت دينى را بيان مى‌كند كه دامنه سلامت تمامى افرادى را كه هدايت و سعادت را پيروى مى‌كنند شامل مى‌شود و چنين افرادى در مسير زندگى به هيچ مكروهى بر نمى‌خورند نه در دنيا و نه در عقبى.
جمله" إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‌ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى" در مقام تعليل جمله قبل خودش است كه حاصل هر دو چنين مى‌شود: اينكه تنها بر پيروان هدايت سلام كرديم، براى اين بود كه خداى سبحان به ما وحى كرده بود كه" عذاب" كه ضد" سلام" است سرنوشت بدون استثناء كسانى است كه آيات خدا و يا دعوت حق را كه همان هدايت است تكذيب كنند و از آن روى‌گردان شوند.
و در سياق دو آيه اين معنا به خوبى به چشم مى‌خورد كه در عين اينكه رسالت آن دو را بيان نموده سلطنت فرعون و آنچه از زخارف كه وى بدان مى‌باليد و تظاهر به كبرياء مى‌نمود به هيچ گرفته و خوار شمرده است، مثلا خداى سبحان به آن دو بزرگوار مى‌فرمايد:
" فاتياه" و نمى‌فرمايد:" اذهبا اليه" چون اگر اين دو تعبير را بخواهيم به فارسى ترجمه كنيم تقريبا ترجمه اولى" برويد پهلويش" و ترجمه دومى" برويد نزد وى" مى‌شود و معلوم است كه دومى در جايى به كار مى‌رود كه طرف داراى مقامى منيع باشد و شخص رسول خدمتش يا حضورش برود، به خلاف اولى كه رسول مى‌تواند چسبيده به او بنشيند و تماس نزديكترى پيدا كند و اگر سلطنت پادشاه مصر و معبود قبطيان كه دسترسى به دربارش كار بسيار دشوارى بوده رعايت مى‌شد، جا داشت بفرمايد" اذهبا اليه" ولى نفرمود.
ديگر اينكه فرمود:" فقولا" و نفرمود:" فقولا له- به او بگوييد" چون خواست او را داخل انسان حساب نكند و اعتنايى به شان وى ننمايد و نيز فرمود:" إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ" و" بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ"، و دو بار به گوشش نواختند كه تو آن طور كه ادعا مى‌كردى" أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌"

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 219
نيستى، بلكه بنده و مربوب ربى هستى.
و نيز فرمود:" وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌" و نفرمود:" سلام بر تو اگر هدايت را دنبال كنى" هم چنان كه در جمله مقابلش نيز اعتنايى به وى نكرد و به طور كلى فرمود:" أَنَّ الْعَذابَ عَلى‌ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى- عذاب سرنوشت هر كسى است كه تكذيب كند و اعراض نمايد".
همه اينها را اگر به دقت در نظر بگيريم مناسب‌تر است با لحن جمله" لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌" و نكته‌اى كه از آن استفاده مى‌شود، زيرا از آن كمال احاطه و عزت و قدرتى بر مى‌آيد كه هيچ نيرويى تاب مقاومت در برابرش را ندارد، (آرى در دعوت به عبوديت و ربوبيت چنين خدايى مناسب‌تر همان است كه فرعونها بى‌مقدار و به هيچ گرفته شوند).
اما اين تعبيرات در عين حال كه بى‌مقدارى و بى‌ارزشى فرعون را مى‌رساند، اولا هيچگونه خشونتى نداشته و از نرمى و ملايمت كه قبل از اين موسى را بدان امر مى‌كرد بيرون نشده است، و ثانيا سخن حق را به گوش فرعون رسانيده، بدون اينكه تملق كرده و از سلطنت باطل فرعون و عزت دروغيش مرعوب شده باشد.
بحث روايتى [رواياتى در ذيل آيات مربوط به داستان موسى (عليه السلام)]
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) آمده كه در ذيل جمله" آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ" مى‌فرمود:" يعنى پاره‌اى آتش برايتان بياورم تا گرم شويد"،" أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً- يا بر سر آن آتش كسى را بيابم كه راه را بما نشان دهد" چون موسى (ع) راه را گم كرده بود «1».
و در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: چرا موسى (ع) مامور كندن كفش خود شد كه قرآن در باره‌اش مى‌فرمايد:" فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً"؟ فرمود: چون كفشهايش از پوست خر مرده بود «2».
مؤلف: اين روايت را تفسير قمى نيز بدون ذكر سند و آن هم با ضمير (يعنى از آن حضرت) آورده «3» و در الدر المنثور هم از عبد الرزاق و فارابى و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 60.
(2) الفقيه، ج 1، ص 160، ح 2.
(3) تفسير قمى، ج 2، ص 60.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 220
على (ع) همين معنا آمده ولى در روايتى ديگر رد شده است، سياق آيه هم مى‌رساند كه كندن كفش صرفا به منظور احترام مكان بوده «1».
و در مجمع البيان در ذيل جمله" أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي" گفته است: بعضى گفته‌اند معنايش اين است كه هر وقت به يادت آمد كه نمازى به گردنت هست چه در وقت و چه در خارج وقت، آن را به جاى آر، و اين قول از بيشتر مفسرين نقل شده و از امام ابى جعفر (ع) هم نقل شده و روايت انس از رسول خدا (ص) كه فرمود:" هر كه نماز را فراموش كرد هر وقت يادش آمد بخواند، ديگر كفاره‌اى به گردنش نيست" آن را تاييد مى‌كند، و اين روايت را مسلم در صحيح خود آورده است «2».
مؤلف: اين حديث به طرق ديگرى از اهل سنت با سند و بى سند از رسول خدا (ص) نقل شده «3»، و از طرق شيعه از امام باقر و صادق (ع) آمده است «4».
و در مجمع البيان در ذيل جمله" أَكادُ أُخْفِيها" از ابن عباس نقل كرده كه جمله را به صورت:" اكاد اخفيها عن نفسى" قرائت كرده و در قرائت ابى نيز به همين صورت آمده و از امام صادق (ع) نيز روايت شده (كه بنا بر آن معنا چنين مى‌شود: نزديك است كه وقت قيامت را از خودم هم پنهان بدارم) «5».
[روايتى كه حاكى است از دعاى پيامبر گرامى (صلّى الله عليه وآله) در باره امير المؤمنين (عليه السلام)، مشابه دعاى موسى (عليه السلام) و درخواست وزارت هارون و شركت دادن او در امرش‌]
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر، از اسماء بنت عميس روايت آورده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) را ديدم كه در مقابل كوه ثبير ايستاده بود و مى‌فرمود:" اى كوه ثبير روشن باش، اى كوه ثبير روشن باش، بار الها از تو آن مى‌خواهم كه برادرم موسى خواست و آن اين است كه: سينه‌ام را گشاده كنى، و كارم را آسان سازى و گره از زبانم باز كنى، تا سخنانم را بفهمند، و از اهل بيتم برادرم على را وزيرم سازى، و پشتم را به وسيله او محكم كنى و او را در كار من شريك سازى، تا تو را بسيار تسبيح كنيم، و بسيار ذكر گوييم، كه تو به ما بصير هستى" «6».
مؤلف: قريب به اين معنا از سلفى از امام باقر (ع) و همچنين در
_______________
(1) الدر المنثور، ج 4، ص 292.
(2) مجمع البيان، ج 7، ص 6.
(3) روح المعانى، ج 16، ص 171.
(4) فروع كافى، ج 3، ص 293، ح 4 و 5.
(5) مجمع البيان، ج 7، ص 6.
(6) الدر المنثور، ج 4، ص 295.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 221
مجمع البيان از ابن عباس از ابو ذر از رسول خدا (ص) روايت شده «1».
و در روح المعانى بعد از نقل اين حديث چنين گفته:" اين معنا پوشيده نماند كه ما ناچاريم كلمه" امر" را كه در اين حديث است حمل بر ارشاد و دعوت به حق كنيم، و نمى‌توانيم آن را عبارت از نبوت بدانيم، و نيز نمى‌شود با آن بر خلافت بلا فصل على كرم اللَّه وجهه استدلال كنيم" «2».
و نظير اين حديث در آنچه گفتيم كلام ديگر رسول خدا (ص) است، كه هنگام جانشين كردن على در مدينه و بر اهل بيتش در داستان غزوه تبوك به على فرمود" آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى؟ تنها فرق ميان من و تو و موسى و هارون اين است كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود" كه با آن نيز نمى‌شود استدلال بر آن مدعا كرد «3».
[رد سخن صاحب" روح المعانى" كه" امر" ى را كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از خدا خواسته تا على (عليه السلام) را در آن شريك او بنمايد بر ارشاد و دعوت به حق حمل كرده است‌]
مؤلف: اما استدلال به حديث بالا و يا حديث منزلت بر خلافت بلا فصل على (ع) بحثى است كه از غرض اين كتاب خارج است، تنها در اينجا از مراد آن جناب به جمله" و او را در كارم شريك فرما" كه مطابق دعاى موسى (ع) است گفتگو مى‌كنيم و مى‌گوييم جمله مذكور در دعاى رسول خدا (ص) درست مطابق دعايى است كه كتاب عزيز خدا آن را از موسى (ع) در حق هارون حكايت كرده است، پس بايد ديد رسول خدا (ص) از آيه شريفه چه فهميده كه آن را از خداوند در باره على (ع) درخواست كرده است؟.
و با در نظر گرفتن اينكه حديث مذكور حديثى است صحيح، و مؤيد به حديث متواتر منزلت، كه مرحوم بحرانى در" غاية المرام" آن را به صد طريق از طرق اهل سنت و هفتاد طريق از طرق شيعه نقل كرده «4»، چنين مى‌فهميم كه مراد از آن جناب از شركت دادن خدا على را در امر وى به طور قطع نبوت نبوده، چون حديث منزلت صريحا نبوت را استثناء كرده بود، و از همين جا اين معنا را هم مى‌فهميم كه مراد موسى (ع) از امر نيز امر نبوت نبوده، زيرا اگر شامل نبوت هم مى‌بود ديگر دعاى:" أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي" از رسول خدا (ص) بدون معنا خواهد بود.
_______________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 185.
(2) روح المعانى، ج 16، ص 18.
(3) بحار الانوار، ج 21، ص 208.
(4) غاية المرام.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 222
و نيز مراد از آن امر آن طور كه روح المعانى «1» پنداشته، مطلق ارشاد و دعوت به سوى حق نيست، براى اينكه مساله ارشاد و دعوت به سوى حق اختصاص به على (ع) ندارد، تكليفى است كه تمامى امت در آن شركت دارند، آيات قرآن و روايات همه قائم به آنند مانند آيه" قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‌ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي" «2» و نيز مانند روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده‌اند كه رسول خدا (ص) فرمود:" حاضرين به غائبين برسانند" و وقتى دعوت به حق امرى است مشترك ميان همه افراد امت، ديگر معنا ندارد كه رسول خدا (ص) درخواست كند خصوص على را در اينكار شريك وى سازد.
علاوه بر آيه و روايت بالا در خود كلام رسول خدا (ص) كه كلمه امر به ياى تكلم اضافه شده و فرموده:" امرى- امر من" يك نحوه اختصاص را مى‌رساند و مى‌فهماند كه درخواست كرده كه على (ع) را در امرى كه مخصوص به خود آن جناب بوده شريك سازد و چنين امرى با مطلق ارشاد و دعوت به حق كه همه مردم در آن مشتركند منطبق نيست، هم چنان كه نظير اين بيان در تفسير آيه‌اى كه كلام موسى بود و قرآن از او حكايت مى‌كرد گذشت.
آرى تبليغ ابتدايى- كه همان تبليغ وحى براى اولين بار باشد- امرى است كه نه نبوت است تا آيه و روايت دليل بر نبوت هارون و على (ع) باشد، و نه ارشاد و دعوت است تا همه مردم در آن مشترك باشند، بلكه امرى است كه در عين اينكه نبوت مختص به نبى نيست نبى نمى‌تواند از پيش خود هر كسى را در آن نائب خود كند بلكه بايد از خدا دستور بگيرد كه چه كسى را در آن نائب قرار دهد و شريك خويش كند.
در كلام موسى هم شاهدى بر اين معنا هست، و آن اين است كه مى‌گويد:" وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي"، چون مى‌دانيم مقصودش از اينكه گفت:" مرا تصديق كند" اين نيست كه هارون نزد فرعون رود و بگويد برادرم موسى راست مى‌گويد، بلكه مراد اين است كه در آنجا آنچه از كلام موسى مبهم است توضيح دهد، و آنچه مجمل است تفصيل گويد، و از طرف او پاره‌اى از آنچه به برادر وحى شده و بايد ابلاغ شود برساند.
_______________
(1) روح المعانى، ج 16، ص 158.
(2) بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‌كنيم. سوره يوسف، آيه 108.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 223
پس اين نوع از تبليغ و آثارى كه از نبوت در پى دارد، مانند وجوب اطاعت و امثال آن، امرى است كه در عين اينكه از مختصات نبوت است، نيابت بردار هم هست، و اگر كسى در آن شريك نبى شود، شريك در امر نبى شده است، پس همين معنا مراد از كلمه" امرى" در دعاى رسول خدا (ص) است هم چنان كه همين معنا مقصود در دعاى موسى است.
در جلد نهم اين كتاب در تفسير اول سوره برائت، در داستان فرستادن رسول خدا (ص) على را براى خواندن آيات اول سوره بر اهل مكه و عزل ابو بكر از اين ماموريت، مطالبى مربوط به بحث ما گذشت، كه در آنجا گفتيم اگر رسول خدا (ص) ابو بكر را عزل كرد، به استناد وحيى بود كه به آن حضرت شد مبنى بر اينكه: اين ماموريت را انجام ندهد مگر خودت و يا مردى از خودت.
و در تفسير قمى آمده كه گفت: پدرم از حسن بن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از امام ابى جعفر (ع) روايت كرد كه فرمود: وقتى مادر موسى حامله شد، هيچ كس از حاملگى او خبردار نگرديد، تا روزى كه فرزندش را زاييد، فرعون به هر يك از زنان بنى اسرائيل زنى از قبطيان را موكل كرده بود كه مراقبشان باشند و اين سانسور را وقتى پديد آورد كه از بنى اسرائيل شنيد مى‌گويند به زودى مردى در ما متولد مى‌شود به نام موسى بن عمران كه هلاكت فرعون و اصحابش به دست او خواهد بود، فرعون وقتى اين را شنيد گفت:
من هم تمام اطفال ذكور ايشان را مى‌كشم تا آن منجى كه در انتظارش هستند پديد نيايد، آن گاه ميان مردان و زنان جدايى انداخت و مردان را زندانى كرد.
همين كه مادر موسى، موسى را آورد و ديد كه فرزندش پسر است، ناراحت شد و گريه كرد و گفت:" همين الساعه او را مى‌كشند"، ولى خداى تعالى مهر و عطوفتى در آن زن قبطى كه موكل بر وى بود ايجاد نمود و از روى دلسوزى پرسيد چرا رنگت پريد؟ گفت:
مى‌ترسم بچه‌ام را بكشند، گفت: نه، نترس و موسى (ع) چنان بود كه هيچ كس او را نمى‌ديد مگر آنكه دوستدارش مى‌شد، هم چنان كه خداى تعالى فرمود:" وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي" به همين جهت آن زن قبطى دوستدار وى شد «1».
و در كتاب علل به سند خود از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت: به موسى بن جعفر (ع) عرض كردم: از معناى آيه" اذْهَبا إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌ فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌"
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 135.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 224
برايم بفرما، فرمود: اما جمله" فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً" معنايش اين است كه او را به اسم صريح نخوانيد، بلكه به كنيه بخوانيد و بگوييد" يا ابا مصعب" چون كنيه فرعون ابو مصعب و نامش وليد بن مصعب بود، و اما جمله" لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌" را براى اين فرمود تا موسى به رفتن حريص‌تر شود، و گر نه خداى تعالى مى‌دانست كه فرعون نه متذكر مى‌شود و نه مى‌ترسد، مگر وقتى كه عذاب را ببيند، هم چنان كه خود خداى تعالى فرمود:" حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- آن گاه كه دچار غرق شد، گفت: ايمان آوردم كه معبودى نيست جز همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، حالا ديگر تسليمم" و خداى تعالى هم ايمانش را قبول نكرد، و فرمود:
" آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ- حالا؟ بعد از آن عصيانها كه قبل از اين كردى و از مفسدين بودى؟" «1».
مؤلف: صدر اين حديث را الدر المنثور از ابن ابى حاتم از على (ع) روايت كرده «2»، و اگر" قول لين" را به" كنيه" تفسير كرده، از باب اين است كه كنيه يكى از مصاديق قول لين است نه اينكه منحصر در آن باشد.
ذيل حديث را كافى هم به سند خود از عدى بن حاتم از على (ع) نقل كرده، و در آن آنچه ما قبلا در باره" لعل" گفتيم تاييد شده كه اين كلمه در باره خداى تعالى نيز به همان معناى خودش يعنى اميدوارى استعمال شده است «3».
_______________
(1) علل الشرائع، ج 1، ص 67.
(2) الدر المنثور، ج 4، ص 301.
(3) كافى، ج 7، ص 460 ح 1.

مَا یَأْتِیهِم مِّن ذِکْرٍ مِّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ
2 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
لَاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ
3 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
قَالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
4 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَةٍ کَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ
5 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ
6 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
7 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ
8 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَیْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ
9 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1
لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
10 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

صفحه : 322
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 322
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 


1 - ‌صفحه‌ى 186 [سوره طه (20): آيات 9 تا 48] ترجمه آيات‌ آيا خبر موسى به تو رسيده است؟ (9). آن دم كه آتشى ديد، و به اهل خود گفت: بمانيد كه من آتش مى‌بينم شايد شعله‌اى از آن برايتان بياورم يا به وسيله آتش راه را پيدا كنم- پيرامون آن كسى را ببينم كه راه را وارد است- (10). و چون به آتش رسيد ندا داده شد كه اى موسى! (11). من خود پروردگار توام كفشهاى خود را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى (12). من تو را برگزيده‌ام به آنچه بر تو وحى مى‌شود گوش فرا دار (13). من خداى يكتايم، معبودى جز من نيست، عبادت من كن و براى ياد كردن من نماز به پا كن (14). قيامت آمدنى است، مى‌خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در مقابل كوششى كه مى‌كند سزا ببيند (15). آنكه رستاخيز را باور ندارد و پيروى هوس خود كند ترا از باور كردن آن باز ندارد كه هلاك مى‌شوى (16). اى موسى! اين چيست كه به دست راست تو است؟ (17). گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى‌كنم و با آن براى گوسفندان خويش برگ مى‌تكانم و مرا در آن حاجت‌هايى ديگر است (18). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 188 گفت: اى موسى! آن را بيفكن (19). پس آن را افكند كه ناگهان مارى شد كه سريع راه مى‌رفت (20). فرمود آن را بگير و نترس كه آن را به حالت اولش باز مى‌گردانيم (21). و دستت را به گريبان خود ببر تا نورانى بدون عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگرى است (22). تا آيه‌هاى بزرگ خويش را به تو بنمايانيم (23). به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است (24). گفت: پروردگارا سينه مرا بگشاى (25). و كارم را به من آسان كن (26). و گره از زبان من باز كن (27). تا گفتارم را بفهمند (28). و براى من وزيرى از كسانم مقرر فرما (29). هارون برادرم را (30). و پشت من بدو محكم كن (31). و او را شريك كارم گردان (32). تا تو را تسبيح بسيار گوئيم (33). و بسيار يادت كنيم (34). كه تو بيناى به حال ما بوده‌اى (35). فرمود اى موسى مطلوب خويش را يافتى (36). و بار ديگر به تو نيز منت نهاديم (37). آن دم كه به مادرت آنچه بايد وحى كرديم (38). كه او را در صندوق بگذار و صندوق را به دريا بيفكن، تا دريا به ساحلش اندازد، و دشمن من و دشمن او بگيرد او را و از جانب خويش محبوبيتى بر تو افكندم تا زير نظر من تربيت شوى (39). و چون خواهرت رفت و گفت آيا شما را به كسى دلالت كنم كه تكفل او كند؟ و به مادرت بازت آورديم كه ديده‌اش روشن شود و غم نخورد و يكى را كشتى و از گرفتارى نجاتت داديم و امتحانت كرديم امتحانى دقيق و سالى چند در ميان اهل مدين ماندى آن گاه اى موسى! به موقع بيامدى (40). و تو را خاص خويش كردم (41). تو و برادرت معجزه‌هاى مرا ببريد و در كار ياد كردن من سستى مكنيد (42). به سوى فرعون رويد كه طغيان كرده است (43). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 189 و با او به نرمى سخن بگوييد، شايد اندرز گيرد يا بترسد (44). گفتند پروردگارا ما بيم داريم در آزارمان شتاب كند يا طغيانش بيشتر شود (45). فرمود: مترسيد كه من با شما هستم، مى‌شنوم و مى‌بينم (46). پيش وى رفتند و گفتند ما دو پيغمبر پروردگار توايم، پسران اسرائيل را با ما بفرست و عذابشان مكن از پروردگارت معجزه‌اى سوى تو آورده‌ام درود بر آن كس كه هدايت را پيروى كند (47). به ما وحى شده كه عذاب بر آن كس باد كه (آيات الهى را) تكذيب كند و روى بگرداند (48). بيان آيات [بيان آياتى كه چگونگى برگزيدن موسى (عليه السلام) به رسالت و مامور شدنش در كوه طور به دعوت فرعون را حكايت مى‌كنند] در اين آيات داستان موسى (ع) را شروع كرده، در اين سوره چهار فصل از اين داستان ذكر شده: اول: چگونگى برگزيدن موسى به رسالت در كوه طور، كه در وادى طوى واقع است، و مامور كردنش به دعوت فرعون. دوم: با شركت برادرش او را به دين توحيد دعوت كردن، و بنى اسرائيل را نجات دادن، و اقامه حجت، و آوردن معجزه عليه او. سوم: بيرون شدنش با بنى اسرائيل از مصر، و تعقيب فرعون و غرق شدنش، و نجات يافتن بنى اسرائيل. چهارم: گوساله‌پرستى بنى اسرائيل، و سرانجام كار ايشان و كار سامرى و گوساله‌اش. آياتى كه نقل كرديم تا به تفسيرش بپردازيم متعرض فصل اول از چهار فصل مذكور است. و اما اينكه آيات مورد بحث به چه وجهى متصل به ما قبل مى‌شود؟ وجه اتصالش اين است كه آيات ما قبل مساله توحيد را خاطر نشان مى‌ساخت، اين آيات نيز با وحى توحيد آغاز شده، و با همان وحى يعنى كلام موسى كه گفت:" إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ..."، و نيز كلام ديگرش در باره هلاك فرعون و طرد سامرى ختم مى‌شود، آيات قبلى نيز با اين تذكر آغاز مى‌شد كه قرآن مشتمل است بر دعوت حق و تذكر كسانى كه بترسند، و با مثل اين آيه ختم مى‌شد كه" اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‌". " وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى‌". استفهام در اين جمله براى تقرير است، و مقصود از" حديث" داستان است. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 190 " إِذْ رَأى‌ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً ...". " مكث" به معناى" لبث" است، و" آنست" از ايناس، به معناى ديدن و يا يافتن چيزى است كه در اصل از انس گرفته شده كه ضد نفرت است، و به همين جهت در معناى ايناس گفته‌اند ديدن چيزى است كه با آن انس بگيرند، كه قهرا ديدن چنين چيزى ديدنى است قوى. و كلمه" قبس"- با دو فتحه- به معناى شعله است كه به وسيله نوك چوب يا مانند آن از آتشى ديگر گرفته شود، و كلمه" هدى" مصدر به معناى اسم فاعل است، و يا مضاف اليه است براى مضاف حذف شده، و تقديرش" ذا هداية" بوده، و على اى حال مراد كسى است كه هدايت به وجود او قائم باشد. سياق آيه و آيات بعديش شهادت مى‌دهد بر اينكه اين جريان در مراجعت موسى از مدين به سوى مصر اتفاق افتاده و اهلش نيز با او بوده، و اين واقعه نزديكيهاى وادى طوى، در طور سينا، در شبى سرد و تاريك اتفاق افتاده، در حالى كه راه را گم كرده بودند، چون آتش از دور ديده به نظرش رسيده كه كنار آن كسى هست كه از او راه را بپرسد، و اگر نبود حد اقل از آن آتش قدرى بياورد، گرم شوند. و در اينكه فرمود" فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا" اشعار، و بلكه دلالت بر اين است كه غير از همسرش كسان ديگر هم با او بوده‌اند، چون اگر نبود مى‌فرمود" قال لاهله امكثى- به همسرش گفت اينجا باش". و از اينكه گفت:" إِنِّي آنَسْتُ ناراً- من آتشى به نظرم مى‌آيد" با در نظر گرفتن اينكه كلام خود را با" ان" تاكيد كرده، و نيز به ايناس تعبير كرده، فهميده مى‌شود كه آتش را تنها او ديده، و ديگران نديدند، اين جمله نيز كه اول فرمود" إِذْ رَأى‌ ناراً- چون آتشى ديد" اين معنا را تاييد مى‌كند و نيز جمله" لَعَلِّي آتِيكُمْ شايد برايتان بياورم ..." دلالت دارد بر اينكه در كلام چيزى حذف شده، و تقدير آن" اينجا باشيد تا به طرف آتش بروم، شايد برايتان از آن پاره‌اى بياورم، و يا پيرامون آن كسى كه راه را بلد باشد ببينم، باشد كه با هدايتش راه را پيدا كنيم" بوده. " فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‌ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ ... طُوىً". كلمه" طوى" اسم جلگه‌اى است كه در دامنه طور قرار دارد، و همانجا است كه خداى سبحان آن را وادى مقدس ناميده، و اين نام و اين توصيف دليل بر اين است كه چرا به موسى دستور داد كفشش را بكند، منظور احترام آن سرزمين بوده تا با كفش لگد نشود، و اگر ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 191 كندن كفش را متفرع بر جمله" إِنِّي أَنَا رَبُّكَ" كرده دليل بر اين است كه تقديس و احترام وادى به خاطر اين بوده كه حظيره قرب به خدا، و محل حضور و مناجات به درگاه او است پس برگشت معنا به مثل اين مى‌شود كه بگوييم: به موسى ندا شد اين منم پروردگارت و اينك تو در محضر منى، و وادى طوى به همين جهت تقديس يافته پس شرط ادب به جاى آور و كفشت را بكن. و به همين ملاك هر مكان و زمان مقدسى تقدس مى‌يابد، مانند كعبه مشرفه و مسجد الحرام، و ساير مساجد و مشاهد محترمه در اسلام، و نيز مانند اعياد و ايام متبركه‌اى كه قداست را از راه انتساب واقعه‌اى شريف كه در آن واقع شده، يا عبادتى كه در آن انجام شده كسب نموده، و گر نه بين اجزاى مكان و زمان تفاوتى نيست. [توضيحى در مورد تكلم خدا با موسى‌] موسى وقتى نداى" يا مُوسى‌ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ" را شنيد از آن به طور يقين فهميد كه صاحب ندا پروردگار او، و كلام، كلام او است، چون كلام مذكور وحيى از خدا بود به او، كه خود خداى تعالى تصريح كرده بر اينكه خدا با احدى جز به وحى، و يا از وراى حجاب، و يا به ارسال رسول تكلم نمى‌كند، هر چه بخواهد به اذن خود وحى مى‌كند، و فرموده" وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ" «1» كه از آن فهميده مى‌شود كه ميان خدا و كسى كه خدا با او تكلم مى‌كند در صورتى كه به وسيله رسول و يا حجاب نباشد، و تنها به وسيله وحى صورت گيرد، هيچ واسطه‌اى نيست، و وقتى هيچ واسطه‌اى نبود شخص مورد وحى كسى را جز خدا همكلام خود نمى‌يابد، و در وهمش خطور نمى‌كند، و غير كلام او كلامى نمى‌شنود، زيرا اگر احتمال دهد متكلم غير خدا باشد، و يا كلام كلام غير او باشد، ديگر" كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‌ تَكْلِيماً" به طورى كه واسطه‌اى نباشد، صادق نمى‌شود. و اين حال، حال هر نبى و پيغمبر است، در اولين وحيى كه به او مى‌شود، و نبوت و رسالت او را به او اعلام مى‌دارد، هيچ شرك و ريبى نمى‌كند، در اينكه صاحب اين وحى خداى سبحان است، و در درك اين معنا هيچ احتياجى به اعمال نظر، يا درخواست دليل، يا اقامه حجتى نيست، زيرا اگر محتاج به يكى از آنها شود باز هم يقين پيدا نمى‌كند كه راستى پيغمبر شده است، چون ممكن است اطمينانى كه به دست آورده اثر و خاصيت دليل، و _______________ (1) هيچ بشرى را خداوند طرف صحبت و كلام خود قرار نمى‌دهد، مگر يا از وحى، يا از پشت پرده، يا با فرستادن رسولى پس وحى مى‌شود به او به اذن خداوند آنچه بخواهد. سوره شورى، آيه 51. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 192 استفاده قوه تعقل از آن دليل باشد، نه تلقى از غيب بدون واسطه (پس حاصل كلام اين است كه هم از آيه و هم از حكم عقل استفاده مى‌شود كه پيغمبران بار اولى كه وحى خداى را مى‌گيرند طورى هستند و وحى طورى است كه در همان اول در سويداى قلب به صدق آن ايمان پيدا مى‌كنند). حال اگر بپرسى خداى تعالى در جاى ديگر داستان فرموده:" وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا" «1» و در جاى ديگر آن فرموده:" مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ" «2»، كه از اين آيه استفاده مى‌شود در تكلم خدا حجابى بوده؟. مى‌گوييم: بله و ليكن ثبوت حجاب، و يا آورنده پيام در مقام تكليم، يا تحقق تكليم به وسيله وحى منافات ندارد، براى اينكه وحى هم مانند ساير افعال خدا بدون واسطه نيست، چيزى كه هست امر دائر مدار توجه مخاطبى است كه كلام را تلقى مى‌كند، اگر متوجه آن واسطه‌اى كه حامل كلام خدا است بشود و آن واسطه ميان او و خدا حاجب باشد، در اين صورت آن كلام همان رسالتى است كه مثلا فرشته‌اى مى‌آورد، و وحى آن فرشته است (ديگر به چنين چيزى گفته نمى‌شود فلانى با خدا يا خدا با فلانى تكلم كرد) و اگر متوجه خود خداى تعالى باشد، وحى او خواهد بود (در اين صورت صحيح است گفته شود خدا با فلانى سخن گفت) هر چند كه در واقع حامل كلام خدا فرشته‌اى باشد، ولى چون وى متوجه واسطه نشده، وحى، وحى خود خدا مى‌شود، شاهد اين معنا آيه بعدى مورد بحث است كه خطاب به موسى مى‌فرمايد:" فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌- گوش كن به آنچه وحى مى‌شود" كه عين نداى از جانب طور را وحى هم خوانده، و در موارد ديگر كلامش اثبات حجاب هم نموده است. و كوتاه سخن اينكه: جمله" إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ..." موسى را متوجه مى‌كند به اينكه موقفى كه دارد موقف حضور و مقام مشافهه (رو در رو سخن گفتن) است و خدا با او خلوت و او را از خود به مزيد عنايت اختصاص داده، و لذا فرمود: إِنِّي أَنَا رَبُّكَ- من پروردگار توام" و نفرمود" انا اللَّه- من خدايم"، يا" انا رب العالمين- من رب العالمينم" و نيز به همين جهت اگر بعد از آن فرمود" إِنِّي أَنَا اللَّهُ" تكرار جمله قبلى نيست، چون جمله قبلى‌ _______________ (1) او را از ناحيه طور ايمن ندا كرديم، و آهسته نزديكش كرديم. سوره مريم، آيه 52. (2) از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت. سوره قصص، آيه 30. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 193 در عين معرفى صاحب كلام، مقام را هم از اغيار خالى مى‌سازد، تا وحى را انجام دهد، ولى در جمله دوم تنها وحى است. و در اينكه فرمود" نودى" و نام صاحب ندا را نياورد و نفرمود" ناديناه- او را ندا كرديم" و يا" ناداه اللَّه- خدا ندايش كرد" لطفى به كار رفته كه با هيچ مقياسى نمى‌توان گفت چقدر است، و در آن اشاره است به اينكه ظهور اين آيت براى موسى به طور ناگهانى و بى‌سابقه بوده است. " وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌". كلمه" اخترتك" از مصدر اختيار است و اختيار از كلمه" خير" گرفته شده، و حقيقت اختيار اين است كه فاعلى مثلا در ميان چند فعلى كه بايد حتما يكى از آنها را بر ديگر كارها ترجيح داده و انجامش دهد مردد شود، آن گاه فاعل تميز مى‌دهد به اينكه فلان كار خير است، پس بنا مى‌گذارد بر اينكه اين كار از ديگر كارها بهتر است، پس همان را انجام مى‌دهد و اين بناگذارى، همان اختيار است، پس كلمه اختيار همواره بايد توأم با غرضى باشد كه فاعل از فعلش آن غرض را در نظر گرفته. و اختيار خدا موسى را به تكلم، منظور و غرض الهى بوده، و آن عبارت است از دادن نبوت و رسالت، شاهد اين معنا جمله" فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌" است كه" فاء" تفريع نتيجه آن اختيار قلمداد شده، و فهمانده كه مشيت الهى بدين تعلق گرفته كه فردى از انسان را وا بدارد، تا مشقت حمل نبوت و رسالت را تحمل كند، و چون در علم خدا موسى بهتر از ديگران بوده بدين جهت او را اختيار كرده است. جمله" وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ" به طورى كه از سياق استفاده مى‌شود از قبيل صدور امر به نبوت و رسالت است، و بنا بر اين انشاء است نه اخبار، چون اگر اخبار بود مى‌فرمود:" و قد اخترتك" بلكه با عين اين جمله اختيار نبوت و رسالت را انشاء كرده و آن گاه چون اختيار با انشاء آن تحقق يافت، امر به گوش دادن به فرمان وحى را كه متضمن رسالت و نبوت او است بر آن متفرع نموده فرمود" پس به آنچه وحى مى‌شود گوش فرا ده". " إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي". اين همان وحيى است كه در آيه قبل موسى را مامور به شنيدن آن كرده بود، كه تا يازده آيه ديگر ادامه دارد، و در آن نبوت و رسالتش با هم اعلام مى‌شود، نبوتش در اين آيه و دو آيه بعد، و رسالتش از آيه" وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌"، تا آيه" اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌" استفاده مى‌شود، علاوه بر اين در آيه" وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‌ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 194 نَبِيًّا" «1» صريحا فرموده كه آن جناب، هم رسول بود و هم نبى. و در سه آيه مذكور كه نبوت آن جناب را اعلام مى‌كند دو ركن ايمان را كه ركن اعتقاد و ركن عمل است با هم ذكر كرده، ولى از اصول اعتقاد كه توحيد و نبوت و معاد است تنها دو اصل را يعنى توحيد و معاد را ذكر كرده، و از نبوت اسمى نبرده، و جهتش اين بوده كه روى سخن با شخص رسول خدا (ص) بوده، و اما ركن عمل را با اينكه تفصيل زيادى دارد در يك كلمه خلاصه كرده، و آن كلمه" فاعبدنى" است، و با آن اصول و فروع دين را در سه آيه تكميل كرده است. [شرح خطاب خداى تعالى به موسى (عليه السلام):" إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي ..."] پس اينكه فرمود" إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا" مسمى را با خود اسم معرفى كرد و فرمود" بدرستى كه من الله‌ام" و نفرمود" اللَّه منم" براى اينكه مقتضاى حضور اين است كه با مشاهده ذات به وصف ذات آشنا گشت، نه به وسيله وصف به ذات آشنا گرديد، هم چنان كه برادران يوسف وقتى او را شناختند گفتند" به درستى كه هر آينه تو يوسفى، يوسف هم گفت من يوسفم و اين برادر من است" (كه اگر مقام مقام حضور نبود جا داشت بگويند يوسف تويى). و اسم جلاله هر چند علم و نام مخصوص ذات خداى متعال است، ليكن معناى مسماى به" اللَّه" را مى‌فهماند، چون ذات او مقدس‌تر از آن است كه كسى بدان راه يابد، پس گويا فرموده است: من كه آن كسى هستم كه مسماى به اللَّه است، خود گوينده حاضر و مشهود است، ولى مسماى به اللَّه مبهم است كه كيست؟ لذا گفته شده من همانم، خواهى گفت: اللَّه اسم است نه وصف، تا بگويى مقتضاى حضور اين است كه از ذات به وصف پى ببرم؟ در جواب مى‌گوييم: اسم جلاله هر چند كه به خاطر غلبه علم شده است و ليكن خالى از اصلى وصفى نيست. و جمله" لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي" كلمه توحيد است كه از نظر عبارت و لفظ مترتب بر جمله" إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ" شده، چون حقيقتا هم مترتب بر آن است، چون وقتى خداى تعالى كسى باشد كه هر چيزى از او آغاز شده، و به وجود او قائم و به او منتهى است پس ديگر جا ندارد كه كسى جز براى او خضوع عبادتى بكند، پس او است اللَّه معبود به حق، و اله ديگرى غير او نيست، و لذا امر به عبادت را متفرع بر اين حقيقت نموده، فرمود" فاعبدنى". و اگر در جمله" وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي"، از انواع و اقسام عبادت خصوص نماز را ذكر _______________ (1) در كتاب، موسى را ياد آور كه او مخلص و رسولى نبى بود. سوره مريم، آيه 51. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 195 كرد، با اينكه قبلا در جمله" فاعبدنى" عبادت را به طور عموم ذكر كرده بود، و خلاصه اگر بعد از آن عام، خصوص اين خاص را ذكر كرد، بدين جهت بود كه هم اهميت نماز را برساند، و هم بفهماند كه نماز از هر عملى كه خضوع عبوديت را ممثل كند، و ذكر خداى را به قالب در آورد، آن چنان كه روح در كالبد قرار مى‌گيرد، بهتر است. و بنا بر اين معنا، كلمه" لذكرى" از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است، و لام آن براى تعليل است، و اين جار و مجرور متعلق به كلمه" اقم" مى‌باشد و حاصل معنايش اين است كه: عبادت و يادآوريت از من را با عمل نماز تحقق بده، هم چنان كه مى‌گويند:" بخور براى اينكه سير شوى، و بنوش براى اينكه سيراب گردى" اين آن معنايى است كه از مثل سياق مورد بحث به ذهن تبادر مى‌كند. [وجوه عديده‌اى كه در ذيل جمله:" وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي" گفته‌اند] در معناى جمله" لذكرى" اقوال بسيارى است، بعضى «1» گفته‌اند: جار و مجرورى است متعلق به كلمه" اقم"، كه ما نيز همين را گفتيم. بعضى «2» ديگر گفته‌اند: متعلق است به كلمه" صلاة" بعضى «3» ديگر گفته‌اند: متعلق است به جمله" فاعبدنى". و نيز در باره" لام" آن، بعضى «4» گفته‌اند: لام تعليل است. بعضى «5» آن را لام توقيت دانسته‌اند، كه معنايش" نماز بخوان هنگام ذكر من" و يا" نماز بخوان هنگامى كه آن را فراموش كردى، يا از تو فوت شد، و سپس به يادت آمد"، بنا بر اين نظير" لام" در جمله" أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ" «6» مى‌باشد. و نيز در معناى" ذكر"، بعضى «7» گفته‌اند: مراد از آن، ذكر لفظى است كه نماز هم مشتمل بر آن است. بعضى «8» ديگر گفته‌اند: مراد از آن ذكر قلبى است كه مقارن نماز است، و با نماز تحقق يافته، يا مترتب بر آن مى‌شود، همانطور كه مسبب از سبب پديد مى‌آيد. بعضى «9» ديگر احتمال داده‌اند كه مراد از آن، ذكر قبل از نماز باشد. بعضى ديگر گفته‌اند: مراد از آن اعم از ذكر قلبى و قالبى است. اختلاف ديگرى در اضافه ذكر به ياى متكلم دارند كه چه نحوه اضافه‌اى است؟ بعضى «10» گفته‌اند: اضافه مصدر به مفعول خودش است. بعضى «11» ديگر گفته‌اند: اضافه مصدر به‌ _______________ (1) مجمع البيان، ج 7، ص 5. (2، 3، 4، 5) روح المعانى، ج 16، ص 172 و 173. (6) نماز بخوان هنگام ظهر. سوره اسرى، آيه 78. (7، 8، 9، 10، 11) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 19 الى 21. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 196 فاعل خودش است، و مراد اين است كه نماز بخوان تا با ثنا و ثواب خود، تو را ياد كنيم، و يا اين است كه" نماز بخوان براى اينكه من نماز را در كتب آسمانيم ذكر كرده و بدان دستور داده‌ام". بعضى «1» ديگر گفته‌اند: اين اضافه انحصار اقامه را در ذكر، افاده مى‌كند، و معنايش اين است كه نماز را تنها و تنها به خاطر ياد من بخوان، نه به غرض ديگر، از قبيل اميد ثواب و يا ترس عقاب. ولى بعضى «2» ديگر اين افاده را قبول نكرده‌اند. بعضى «3» ديگر انحصار را قبول كرده و گفته‌اند: مضاف را منحصر در مضاف اليه مى‌كند، و مراد اين است كه نماز را تنها به خاطر ياد من به جاى آر، بدون اينكه به آن رياء كنى، يا با ياد غير من آميخته‌اش سازى. بعضى «4» ديگر گفته‌اند: هر چند اين معنا در جاى خود صحيح است و ليكن لفظ آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد. بعضى «5» ديگر گفته‌اند: مراد از ذكر، ذكر خود نماز است، يعنى نماز را هر وقت بيادت آمد و يا به خاطر اينكه يادت آمد بخوان، كه بنا بر اين مضاف در تقدير است، و اصل آن" لذكر صلوتى" بوده، و يا از آنجايى كه ذكر نماز سبب ذكر خدا است مسبب را آورده و سبب را اراده كرده است. و همچنين وجوه زشت و زيبايى ديگر و آنچه بفهم آدمى تبادر مى‌كند همان است كه گفتيم. " إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى‌ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‌". اين آيه تعليل جمله" فاعبدنى" است كه در آيه قبلى بود، و اين منافات ندارد با اينكه جمله مذكور متفرع بر" لا إِلهَ إِلَّا أَنَا" باشد، براى اينكه هر چند وجوب عبادت خدا ذاتا متفرع بر يكتايى او است، و ليكن يكتايى او به تنهايى و بدون وجود روز جزا كه آدميان پاداش داده شوند، و نيك و بد از هم متمايز گردند، مطيع و ياغى از هم جدا شوند، اثرى ندارد، و تشريع احكام و اوامر و نواهى بى‌نتيجه مى‌ماند، و به همين جهت در قرآن كريم مكرر در مقام اثبات چنين روزى فرموده: هيچ ريبى در آن نيست. [مقصود از اينكه در باره قيامت فرمود:" أَكادُ أُخْفِيها- نزديكست پنهانش بدارم"] و در جمله" أَكادُ أُخْفِيها" ظاهر اينكه اخفاء را مطلق آورد اين است كه مراد اخفاء به تمام معنا باشد، يعنى آن را پنهان بدارم و مكتوم نگه دارم، و به هيچ وجه احدى را از آن آگاه نكنم، تا وقتى واقع مى‌شود ناگهانى و دفعة واقع شود، هم چنان كه قرآن كريم صريحا فرموده:" لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً" «6». _______________ (1، 2، 3، 4، 5) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 19 الى 21. (6) و جز به طور ناگهانى به سراغ شما نمى‌آيد. سوره اعراف، آيه 187. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 197 ممكن هم هست معناى جمله" نزديك است پنهانش بدارم" اين باشد كه نزديك است از آن خبر ندهم، تا مخلصين از غير مخلصين جدا شده و شناخته شوند، چون بيشتر مردم خداى را به اميد ثواب و ترس از عقاب عبادت مى‌كنند، و يا از نافرمانيش خوددارى مى‌نمايند، در حالى كه درست‌ترين عمل آن عملى است كه صرفا براى رضاى خدا انجام شود، نه به طمع بهشت و ترس از جهنم، و با پنهان داشتن روز قيامت اين تميز به خوبى صورت مى‌گيرد، و معلوم مى‌شود چه كسى خداى را به حقيقت بندگى مى‌كند، و چه كسى در پى بازرگانى خويش است. بعضى «1» گفته‌اند: معناى" نزديك است پنهانش بدارم" اين است كه نزديك است حتى از خودم هم كتمانش كنم، و اين تعبير كنايه از شدت كتمان و مبالغه در آن است، چون خود آدميان نيز وقتى مى‌خواهند سرى را كتمان كنند و در كتمان آن مبالغه نمايند مى‌گويند: نزديك است كه از خودم هم پنهانش بدارم، تا چه رسد به اينكه براى ديگران آن را فاش سازم، صاحب اين قول گفتار خود را به روايت نسبت داده. " لِتُجْزى‌ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‌"- اين جمله متعلق است به كلمه" آتية" و معنايش واضح است. " فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‌". كلمه" صد" به معناى منصرف كردن است و كلمه" فتردى" از مصدر" ردى" به معناى هلاكت است، و دو ضمير" عنها" و" بها" به ساعت بر مى‌گردد، و معناى" صد از ساعت" اين است كه دلهاى مردم بى‌ايمان، تو را از اينكه به ياد آن بيفتى منصرف سازد، تا در باره آن و خصوصياتش فكر نكنى، و متوجه نشوى كه روزى است كه هر نفسى به هر چه كرده پاداش مى‌شود، و نيز مراد از بى‌ايمان، همان كسانى است كه نسبت به آن روز و شؤوناتش كافرند. جمله" وَ اتَّبَعَ هَواهُ" نسبت به جمله" مَنْ لا يُؤْمِنُ" به منزله عطف تفسيرى است و چنين معنا مى‌دهد كه: عدم ايمان به قيامت خود مصداق پيروى هوى است، و چون صالح براى تعليل است، عليت هوى را براى ايمان نياوردن افاده مى‌كند، و به دلالت التزام از آن استفاده مى‌شود كه ايمان به قيامت حق و مخالف با هوى است، و منجى و مخالف با هلاكت است، بنا بر اين حاصل كلام اين مى‌شود: وقتى قيامت آمدنى و جزاء واقع شدنى باشد، پس‌ _______________ (1) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 20. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 198 مبادا پيروان هواى نفس كه به خاطر همين پيرويشان كافر به قيامت گشته، از عبادت پروردگارشان اعراض نمودند، تو را از ايمان به آن منصرف كنند و از ياد آن و ياد شؤونات آن غافل سازند تا هلاك گردى. و شايد جهت اينكه فرمود" هوايش را پيروى كرد"، و نفرمود" پيروى مى‌كند"، با اينكه كلمه مضارع" فتردى" را به آن عطف كرد، اين بوده كه بفهماند پيروى هوى علت عدم ايمان است. [آغاز وحى رسالت موسى (عليه السلام) با استفهام:" ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌" و اشاره به وجه رد و بدل شدن سؤال و جواب در باره عصا] " وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌". از اينجا وحى رسالت موسى آغاز مى‌شود، چون وحى نبوتش در سه آيه گذشته تمام شد، استفهام در اين جمله استفهام تقرير است، از آن جناب سؤال شده كه در دست راست چه دارى؟ و منظور اين است كه خودش نام آن را ببرد، و متوجه اوصاف آن كه چوب خشكى است بى‌جان، بشود، تا وقتى مبدل به اژدهايى مى‌شود آن طور كه بايد در دلش عظيم بنمايد. و ظاهرا مشار اليه به كلمه" تلك" كه آلت اشاره به مؤنث است، يا" عودة" (چوبدستى) بوده، و يا" خشبه" (چوب) كه چون تاء تانيث در آخر دارند، با" تلك" بدان اشاره شده است، و گر نه ممكن بود به اعتبار" شى‌ء"، كلمه" ذلك" به كار برده و پرسيده باشد" اين چيست به دستت"، و اگر اينطور نپرسيد، و آن طور پرسيد، خواست نسبت به آن تجاهل بفرمايد، و گويا بفهماند من نمى‌دانم آن كه به دست تو است عصا است، و الا اگر تجاهل در كار نبود استفهام معنا نداشت، و اين تجاهل نظير تجاهلى است كه ابراهيم (ع) نسبت به آفتاب و ماه و ستاره كرد، و هر يك را ديد گفت اين پروردگار من است، تا وقتى به آفتاب رسيد گفت:" هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ" «1». ممكن هم هست اشاره با" تلك" به همان عصا باشد، اما نه به اين منظور كه از اسم و حقيقت آن اطلاع دارد، تا در نتيجه استفهام لغو باشد، بلكه به اين منظور بوده كه اوصاف و خواص آن را ذكر كند، مؤيد اين احتمال كلام مفصل موسى (ع) است كه در پاسخ به اوصاف و خواص عصايش پرداخت، گويا وقتى شنيد مى‌پرسند: آن چيست به دستت؟ فكر مى‌كند لا بد اوصاف و خواص آن را مى‌خواهند، و گر نه در عصا بودن آن كه ترديدى نيست، و اين خود طريقه معمولى است كه وقتى از امر واضحى سؤال مى‌شود كه انتظار ندانستنش از احدى نمى‌رود، در پاسخ به ذكر اوصاف آن مى‌پردازند. _______________ (1) اين پروردگار من است، چون اين (از آن دو) بزرگتر است. سوره انعام، آيه 78. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 199 به وجهى مى‌توان يكى از اين موارد را محمل آيات زير دانست كه مى‌فرمايد: " الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ، يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ" «1» و نيز مى‌فرمايد:" الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ" «2». " قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‌ غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‌". " عصا" معنايش معروف است، و از نظر لغت در حكم مؤنث است و كلمه" اتوكؤ" از مصدر توكى است كه به معناى اعتماد و تكيه دادن است، و كلمه" هش" به معناى چوب زدن به درخت براى ريختن برگ آن است تا گوسفندان آن را بخورند، و كلمه" مارب" جمع ماربه است، كه راء آن با هر سه صدا خوانده مى‌شود، و به معناى احتياج است، و مراد از اينكه گفت:" مرا در آن ماربى (حوائجى) ديگر است" اين است كه اين عصا حوائجى ديگر از من بر مى‌دارد، و معناى آيه روشن است. و اگر موسى در پاسخ خداى تعالى پر گويى كرد، و به ذكر اوصاف و خواص عصايش پرداخت، مى‌گويند بدين جهت بود كه مقام اقتضاى آن را داشت، چون مقام خلوت و راز دل گفتن با محبوب است، و با محبوب سخن گفتن لذيذ است، لذا نخست جواب داد كه اين عصاى من است، سپس منافع عمومى آن را بر آن مترتب كرد، نكته اينكه گفت" اين عصاى من است" هم همين بوده. و ما در ذيل آيه قبلى وجه ديگرى براى اين استفهام و جوابش ذكر كرديم، كه بنا به آن وجه كلام موسى از باب پر گويى با محبوب نبوده، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه ساير منافعش را هم خاطر نشان ساخت و گفت:" و مرا در آن حوائجى ديگر است" نظريه ما تاييد مى‌شود. [نشان دادن دو آيه به موسى (عليه السلام): اژدها شدن عصا و يد بيضاء] " قالَ أَلْقِها يا مُوسى‌ ... سِيرَتَهَا الْأُولى‌". " سيره" به معناى حالت و طريقه است، اين كلمه در اصل، معناى نوعى از سير مى‌داده، هم چنان كه جلسه به معناى نوعى نشستن است. خداى سبحان در اين آيه به موسى دستور مى‌دهد عصاى خود را از دست خود بيندازد، و او چون عصا را مى‌اندازد مى‌بيند مارى بزرگ شد، كه با چابكى و چالاكى هر چه بيشتر به راه‌ _______________ (1) كوبنده چه كوبنده عظيمى است. و تو نمى‌دانى كه كوبنده چيست؟ روزى است كه مردم چون ملخ فرارى، روى هم مى‌ريزند، سوره قارعه، آيات 1- 4. (2) قيامت آن روز حق و حقيقت است كه حقوق خلق و خلايق امور در آن به ظهور مى‌رسد. دانى چه روز هولناك سختى است؟ چگونه سختى و عظمت آن روز را درك توانى كرد؟ سوره حاقه، آيات 1- 3. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 200 افتاد، و چون امر غير مترقب ديد كه جماد ناگهان داراى حيات شد سخت تعجب كرد، خداى تعالى حركت آن را در آيات مورد بحث سعى ناميد، و فرمود" فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‌" ولى در جاى ديگر آن را اهتزاز خوانده و فرموده" رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ" «1» و نيز در آيات مورد بحث آن حيوان را مار خوانده، و در جاى ديگر اژدها، و فرموده" فَأَلْقى‌ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ" «2» چون ثعبان به معناى مار بسيار بزرگ است. " قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‌"- يعنى آن را بگير و نترس كه به زودى به حالت اولش (عصا) بر مى‌گردانيم، اين جمله دلالت دارد بر اينكه موسى (ع) از آنچه ديده ترسيده، و در جاى ديگر آمده كه فرمود" فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‌ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ" «3». البته بايد دانست كه ميان خوف و خشيت فرق است، آنچه با فضيلت شجاعت منافات دارد خشيت است نه خوف كه به معناى دست زدن به مقدمات احتراز است، و انبياء (ع) از خشيت منزهند نه از خوف، هم چنان كه خداى تعالى فرمود" الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ" «4». " وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى‌ جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى‌". " ضم" به معناى جمع كردن ميان دو چيز است، و" جناح" به معناى بال مرغ، و دست و بازوى آدمى و زير بغل او است، و بعيد نيست مراد از آن در اينجا همان معناى اخير باشد، زيرا در جاى ديگر در همين باره فرموده" أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ" «5». كلمه" سوء" به معناى هر بدى و زشتى است، بعضى «6» گفته‌اند: اين تعبير در آيه شريفه كنايه از برص است و معنايش اين است كه دست خود را جمع كن، و آن را داخل‌ _______________ (1) سوره قصص، آيه 31. (2) ناگهان عصاى خود را افكند و اژدهاى آشكارى شد. سوره اعراف، آيه 107 و سوره شعراء، آيه 32. (3) و چون آن را ديد كه حركت مى‌كند گويى مار است آن چنان فرار كرد كه ديگر پشت سر خود را ننگريست، گفتيم اى موسى بيا و نترس. سوره قصص، آيه 31. (4) آنان كه رسالتهاى خداى را مى‌رسانند و از او خشيت دارند، و از احدى خشيت ندارند مگر خدا. سوره احزاب، آيه 39. (5) دستت را داخل گريبانت كن. سوره نمل، آيه 12. (6) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 30. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 201 گريبان و زير بغلت ببر، و آن را نورانى بيرون آر، بدون اينكه دچار برص و يا هر حالت بد ديگرى شده باشد. جمله" آيَةً أُخْرى‌" حال از ضمير در" تخرج" است، و اشاره است به اينكه اژدها شدن عصا يك آيت بود، و يد بيضاء آيت دومى، هم چنان كه در همين باره فرموده" فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى‌ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ" «1». " لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى‌". " لام" بر سر اين جمله لام تعليل است، و جمله متعلق به مصدر است، گويا گفته شده: آنچه ما به دست تو اجراء كرديم براى اين بود كه بعضى از آيات كبراى خود را به تو نشان دهيم. " اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌". آيات سابق بر اين، كه مى‌فرمود:" وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ ..." عنوان مقدمه داشت، و جمله مورد بحث فرمان رسالت است. [شرح و توضيح درخواست‌هاى موسى (عليه السلام) از خداوند بعد از ماموريت به رسالت (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ...)] " قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ... إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً ..." يازده آيه است كه متن درخواست موسى از پروردگارش را نقل مى‌كند، كه بعد از مسجل شدن رسالتش چه چيزهايى از پروردگارش درخواست نمود، و از ظاهر آن پيدا است كه آنچه درخواست كرده وسائلى بوده كه در امر رسالتش بدان محتاج بوده نه در امر نبوت، آرى رساندن رسالت خدا به فرعون و درباريانش و نجات دادن بنى اسرائيل، و اداره امور ايشان، آن وسائل را لازم داشته، نه مساله نبوتش. مؤيد اين احتمال اين است كه اين درخواست‌ها را بعد از تماميت نبوتش، يعنى دنبال آيات سه‌گانه سابق نياورد، بلكه بعد از فرمان رسالتش، يعنى آيه" اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌" آورد. بله آيات چهارگانه اول كه از آيه" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي" شروع مى‌شود بى ارتباط به امر نبوت نيست، چون امر نبوت عبارت است از تلقى و گرفتن عقايد دين و احكام عملى آن از ساحت مقدس ربوبى، كه آن نيز به داشتن شرح صدر و آن سه تاى ديگر نيازمند است. پس جمله" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي" از باب استعاره تخييليه و استعاره به كنايه است، چون" شرح" به معناى گشاد كردن و باز كردن است، گويا سينه انسان را كه قلب در آن‌ _______________ (1) اين دو برهان است از پروردگارت به سوى فرعون و رجال دربارش. سوره قصص، آيه 32. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 202 جاى دارد ظرفى فرض كرده كه آنچه از طريق مشاهده و ادراك در آن وارد مى‌شود جاى مى‌گيرد، و در آن انباشته مى‌شود، و اگر آنچه وارد مى‌شود امرى عظيم يا ما فوق طاقت بشرى باشد سينه نمى‌تواند در خود جايش دهد، ناگزير محتاج مى‌شود به اينكه آن را شرح دهند و باز كنند، تا گنجايشش بيشتر گردد. و موسى (ع) رسالتى را كه خدا بر او مسجل كرد بزرگ شمرد، چون از شوكت و قوت قبطيان آگاه بود، مخصوصا از اين جهت كه فرعون طاغى در رأس آنان قرار داشت، فرعونى كه با خدا بر سر ربوبيت منازعه نموده به بانك بلند مى‌گفت" أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌"، و نيز از ضعف و اسارت بنى اسرائيل در ميان آل فرعون با خبر بود، و مى‌دانست چقدر جاهل و كوتاه فكرند، و گويا خبر داشت كه دعوتش چه شدائد و مصائبى به بار مى‌آورد، و چه فجايعى را بايد ناظر باشد، از سوى ديگر حال خود را هم مى‌دانست كه تا چه حد در راه خدا بى‌طاقت و كم تحمل است، آرى او به هيچ وجه طاقت نداشت ظلم قبطيان را ببيند، داستان كشتن آن قبطى، و نيز داستان آب كشيدنش بر سر چاه مدين براى دخترانى كه حريف مردان نبودند، شاهد ابا داشتن او از ظلم و ذلت است، و از سوى ديگر زبانش- كه خود يگانه اسلحه است براى كسى كه مى‌خواهد دعوت و رسالت خداى را تبليغ كند- لكنتى داشت كه نمى‌توانست آن طور كه بايد مقاصد خود را برساند. به همين جهات عديده از پروردگارش درخواست كرد كه براى حل اين مشكلات اولا سعه صدر به او بدهد تا تحملش زياد شود، و محنت‌هايى كه رسالت برايش به بار مى‌آورد و شدائدى كه در پيش رويش و در مسير دعوتش دارد آسان گردد، لذا عرضه داشت" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي". آن گاه گفت" وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي- امرم را آسان ساز" كه مقصود همان امر رسالت است، و نگفت: رسالتم را تخفيف بده، و خلاصه به دست كم آن قناعت كن، تا اصل رسالت آسانتر شود، بلكه گفت همان امر خطير و عظيم را با همه دشوارى و خطرش بر من آسان گردان. دليل بر اين معنا جمله" وَ يَسِّرْ لِي" است، وجه دلالتش بر مدعاى ما اين است كه كلمه" لى" در چنين مقامى اختصاص را مى‌رساند، و جمله چنين معنا مى‌دهد" اين امرى كه بعهده من واگذار كردى، و اين رسالت را با همه دشواريش بر من كه مسئول آن قرارم داده‌اى آسان گردان" و پر واضح است كه مقتضاى اين سؤال اين است كه امر را نسبت به او آسان كند، نه اينكه در حد ذاتش و خلاصه خود آن امر را آسان سازد. نظير اين كلام در جمله" اشْرَحْ لِي" نيز مى‌آيد، پس معناى آن اين است: مرا كه‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 203 مامور رسالتم كردى و شدائد و مكارهى در انتظارم قرار دادى، حوصله زيادى بده، تا وقتى ناملايمات به من هجوم مى‌آورند سينه‌ام تنگى نكند، و اگر به جاى آنچه در قرآن آمده گفته بود" رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي" اين نكته فوت مى‌شد. " وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي"- اين سؤال ديگرش است، كه گشودن عقده زبان را مى‌خواهد، و اگر عقده را نكره آورد و گفت" عقده‌اى" براى اشاره به يك نوع عقده بود، و در حقيقت عقده‌اى است كه داراى مشخصات معينى است و آن مشخصات از جمله" يَفْقَهُوا قَوْلِي" فهميده مى‌شود، يعنى آن عقده‌اى را بگشاى كه نمى‌گذارد سخنانم را بفهمند. " وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي"- اين سؤالى ديگر است كه در واقع سؤال چهارم آن جناب و آخرين درخواستهاى او است، و كلمه" وزير" بر وزن فعيل، از وزر- به كسره واو، و سكون زاء- به معناى حمل سنگينى است، و اگر وزير را وزير گفتند، بدين جهت بوده كه حامل ثقل و سنگينى‌هاى پادشاه است، بعضى «1» گفته‌اند: از وزر- به فتحه واو و زاء- اشتقاق يافته، كه به معناى كوه پناهگاه است و اگر وزير را وزير خوانده‌اند چون به منزله كوهى است كه پادشاه در آراء و احكامش به او پناه مى‌برد. و كوتاه سخن اينكه، موسى (ع) از پروردگارش درخواست مى‌كند كه از خاندانش وزيرى برايش قرار دهد، آن گاه آن را بيان نموده مى‌گويد: منظورم از او هارون برادرم مى‌باشد، و اگر درخواست وزير كرد، بدين جهت بود كه امر رسالت امرى است كثير الاطراف، و اطراف و جوانبش از هم دور، و او به تنهايى نمى‌تواند به همه جوانب دور از هم آن برسد، ناگزير وزيرى لازم دارد كه در امر رسالت با او شركت جسته، بعضى از جوانب آن را اداره كند، و بار او سبك شود، و در آنچه او مى‌كند وزيرش مؤيدش باشد، اين است معناى آيه بعدى كه به منزله تفسير وزير قرار دادن است، و مى‌فرمايد" اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي". " وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي"- اين شركت دادن، غير شركت دادن مبلغين دين در اشاعه دين بعد از تماميت دعوت به وسيله پيغمبر است، زيرا آن اشراك اختصاصى به هارون ندارد، پس مقصود از اشراك در آيه اشراكى است كه مخصوص به هارون باشد، و آن اين است كه هارون در اصل دعوت دين، و از همان روز اول دعوت شريك موسى باشد، و چنين شركتى تنها مخصوص به هارون است، به طورى كه نه موسى مى‌تواند غير هارون كسى را نائب خود كند، و نه هارون، به خلاف شركت به معناى اول، كه وظيفه هر كسى است كه به آن دعوت‌ _______________ (1) تفسير روح المعانى، ج 16، ص 184. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 204 ايمان آورده و چيزى از معارف آن را دانا شده باشد، آرى وظيفه عالم، تبليغ جاهل، و وظيفه شاهد، تبليغ غائب است، و چنين وظيفه‌اى را از خدا درخواست نمى‌كنند، چون اين وظيفه نه اختصاص به موسى دارد، و نه به برادرش، وظيفه هر با ايمانى است كه ديگران را ارشاد و تعليم كند و احكام دين را براى ديگران بيان نمايد، پس معلوم مى‌شود معناى اشتراك هارون در امر او، اين است كه او مقدارى از آنچه را كه به وى وحى مى‌شود، و چيزى از خصائصى كه از ناحيه خدا به او مى‌رسد (مانند وجوب اطاعت و حجيت گفتار) به عهده بگيرد و انجام دهد. و اما اشراك در نبوت خاصه، به معناى گرفتن وحى خدا، چيزى نبوده كه موسى از تنهايى در آن بترسد، و از خدا بخواهد هارون را شريكش كند، بلكه ترس او از تنهايى در تبليغ دين و اداره امور در نجات دادن بنى اسرائيل و ساير لوازم رسالت است، هم چنان كه از خود موسى نقل فرموده كه گفت" وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي" «1». علاوه بر روايات صحيحى كه از طرق شيعه و سنى وارد شده كه رسول خدا (ص) عين همين دعا را در باره على (ع) كرد، با اينكه على (ع) پيغمبر نبود. " كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً"- از ظاهر سياق كه در بيان نتيجه شركت هارون مى‌گويد:" تا تو را بسيار تسبيح كنيم و ذكر گوييم" بر مى‌آيد كه جمله مذكور بيان نتيجه شركت دادن هارون و وزارت او براى وى است، چون مى‌دانيم كه تسبيح آن دو با هم و ذكرشان هيچ ارتباطى با مضامين دعاهاى قبلى كه شرح صدر و تيسير امر و حل عقده زبان بود ندارد. پس ذكر و تسبيحى كه با وزارت هارون ارتباط داشته باشد ذكر و تسبيح علنى و در بين مردم است نه در خلوت و نه در دل، زيرا ذكر و تسبيح در خلوت و در قلب، هيچ ارتباطى با وزارت هارون ندارد، پس مراد اين است كه آن دو در بين مردم و مجامع عمومى و مجالس آنان، هر وقت كه شركت كنند، ذكر خداى را بگويند، يعنى مردم را به سوى ايمان به وى دعوت نموده، و نيز او را تسبيح گويند، يعنى خداى را از شركاء منزه بدارند. با اين بيان، ذيل آيات با صدرش مرتبط مى‌شود، گويا مى‌گويد" امر رسالت بس‌ _______________ (1) برادرم هارون زبانش از من فصيح‌تر است، او را با من بفرست، تا مرا تصديق كند. سوره قصص، آيه 34. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 205 خطير است، و اين طاغيه و درباريانش، و نيز امتش مغرور عزت و سلطنت خود شده‌اند، و شرك و وثنيت در دلهاشان ريشه دوانيده و ياد خداى را به كلى از دلهاشان برده، به علاوه، عزت فرعون و شوكت درباريانش چشم بنى اسرائيل را پر كرده، و دلهاشان را مدهوش ساخته، به كلى مرعوب سلطنت او شده‌اند، در نتيجه آنها نيز از اين راه، خداى را فراموش كرده و تنها به ياد فرعونند، خلاصه ياد فرعون ديگر جايى خالى در دلهاشان براى ياد خدا باقى نگذاشته. در نتيجه اين امر يعنى امر رسالت و دعوت، در پيروزيش سخت محتاج به تنزيه تو از شرك و ذكرت به ربوبيت و الوهيت دارد، تا در اثر كثرت اين دو، ياد تو در دلهاشان رخنه كرده، رفته رفته به خود آيند و ايمان آورند، و اين ذكر و تسبيح بسيار، كارى نيست كه از من به تنهايى بر آيد، پس هارون را وزيرم كن، و مرا با او تاييد نموده شريكش در كارهايم قرار ده، تا به اتفاق او بسيار تسبيحت گفته، بسيار ذكرت گوييم، بلكه به اين وسيله امر دعوت موفقيتى به دست آورد، و سودى ببخشد. با اين بيان اولا وجه تعلق و ارتباط" كَيْ نُسَبِّحَكَ ..." به ما قبلش روشن مى‌گردد. و ثانيا وجه اينكه چرا كلمه" كثيرا" مكرر ذكر شد روشن مى‌شود و آن، اين است كه از باب تكرار نيست، چون هر يك از ذكر و تسبيح جداگانه و براى خود بايد بسيار باشد، و اگر مى‌گفت" تو را بسيار ذكر و تسبيح گوييم" كثرت آن دو را مجموعا مى‌رسانيد، و حال آنكه مقصود كثرت مجموع نبود. و ثالثا وجه مقدم داشتن تسبيح بر ذكر روشن مى‌شود، چون مراد از تسبيح، تنزيه خداى تعالى از شريك و مبارزه با الوهيت آلهه، و ابطال ربوبيت آنها است، تا دعوت به ايمان به خداى يگانه كه همان ذكر است در دلها جاى خود را باز كند، پس تسبيح از قبيل دفع مانع است، كه طبعا بر تاثير مقتضى مقدم است، البته براى اين خصوصيات وجوه بسيار طولانى ديگرى ذكر كرده‌اند كه نه فائده‌اى در آنها هست و نه در نقل آنها. " إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً"- اين جمله به ظاهرش تعليل است، نظير حجت و دليل بر جمله" كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ..." يعنى تو نسبت به ما، به من و برادرم بينا بوده‌اى، يعنى از روزى كه ما را آفريدى، و خودت را به ما شناساندى مى‌دانستى كه ما به طور مداوم با تسبيح و ذكر خود بندگيت مى‌كنيم، و در اين بندگى ساعى و جدى هستيم، پس اگر او را وزير من قرار دهى و مرا با او كمك كنى و شريك در امرم سازى امر دعوت من تكميل شده بسيار تسبيح و ذكرت مى‌گوييم، و بنا بر اين مراد از اينكه فرمود" بنا" خود موسى و برادرش خواهد بود، ممكن هم هست مراد از ضمير مذكور خاندانش باشد، يعنى تو اى خدا به وضع ما اهل بيت‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 206 بصير بوده‌اى، و مى‌دانى كه ما اهل تسبيح و ذكريم، پس اگر هارون برادرم را كه او نيز از اهل بيت من است وزيرم كنى تو را بسيار تسبيح گفته، بسيار ذكر مى‌گوييم، و اين وجه از وجه قبليش بهتر است، زيرا علاوه بر معنايى كه خود دارد، به معناى اهل هم كه در جمله" وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي" است اشاره مى‌كند (دقت فرمائيد). [استجابت ادعيه موسى (عليه السلام) و تذكار منت پيشين خدا بر او در ماجراى زاده شدن و پرورش يافتنش در دامان دشمن‌] " قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى‌" در اين جمله همه دعاهاى موسى (ع) اجابت شده، و جمله، جمله‌اى است انشايى، به همان بيانى كه در جمله" وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌" گذشت. " وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‌ ... كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ". در اين آيات او را به منت ديگرى كه قبل از برگزيدنش به نبوت و رسالت و اجابت خواسته‌هايش بر او نهاده تذكر مى‌دهد، و آن عبارت است از منت دوران ولادتش، كه بعضى از كاهنان، به فرعون خبر داده بودند كه فرزندى در بنى اسرائيل متولد مى‌شود، كه زوال ملك او به دست وى صورت مى‌گيرد، ناگزير فرعون فرمان داد تا هر فرزندى كه در بنى اسرائيل متولد مى‌شود به قتل برسانند، از آن به بعد، تمامى فرزندان ذكور بنى اسرائيل كشته مى‌شدند، تا آنكه موسى (ع) به دنيا آمد، خداى عز و جل به مادرش وحى كرد كه: مترس، او را شير بده، هر وقت از عمال فرعون و جلادانش احساس خطر كردى فرزندت را در جعبه‌اى بگذار، و او را در رود نيل بينداز، كه آب او را به ساحل نزديك قصر فرعون مى‌برد، و او به عنوان فرزند خود نگهداريش مى‌كند، چون او اجاق كور است، به همين جهت او را نمى‌كشد، و خدا دوباره او را به تو باز مى‌گرداند. مادر موسى نيز چنين كرد، همين كه آب نيل صندوق را به نزديكى قصر فرعون برد، مادر موسى دختر خود را كه همان خواهر موسى بود فرستاد تا از سرنوشت برادرش خبردار شود، دختر، پيرامون قصر گردش مى‌كرد، ديد چند نفر از قصر بيرون شدند از زن شير دهى سراغ مى‌گيرند، كه موسى را شير دهد، دختر، ايشان را به مادر خود راهنمايى كرد و ايشان را نزد مادر خود برد، مامورين او را براى شير دادن موسى اجير كردند، مادر موسى وقتى فرزند خود را در بر گرفت چشمش روشن گرديد، و وعده خدا را صادق، و منت او را بر موسى عظيم يافت. پس اينكه فرمود:" وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‌" امتنان به همان منتى است كه در كودكى وى بر وى نهاد، و اگر در اين جمله سياق از تكلم وحده به تكلم با غير تغيير يافت، براى اين بود كه در اينجا مقام، مقام اظهار عظمت است و از ظهور قدرت تامه الهى خبر مى‌دهد، كه چگونه سعى و كوشش فرعون طاغى را در خاموش كردن نور خدا بى‌اثر نمود، و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 207 چگونه مكر او را به خود او برگردانيد، و دشمنش را در دامن خود او پرورش داد، به خلاف سياق قبلى كه موسى را ندا مى‌كرد" يا مُوسى‌ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ ..." كه در آن سياق تكلم وحده مناسب‌تر بود. و در جمله" إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّكَ ما يُوحى‌" مراد از وحى، الهام است كه نوعى احساس ناخودآگاه است، كه يا در بيدارى و يا در خواب دست مى‌دهد، و كلمه وحى در كلام خداى تعالى منحصر در وحى نبوت نيست، چنانچه مى‌بينيم آنچه را خدا به زنبور عسل الهام كرده وحى خوانده و فرموده" وَ أَوْحى‌ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ" «1». و از سوى ديگر مى‌دانيم كه زنان از وحى نبوت بهره‌اى ندارند، يعنى هيچ وقت خداى تعالى يك زن را پيغمبر نكرده، چون فرموده" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‌" «2». جمله" أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ ..." همان مضمونى است كه به مادر موسى وحى شد، و كلمه" أن" براى تفسير آن است، بعضى «3» گفته‌اند: اين كلمه مصدريه، و متعلق به" اوحى" است، كه تقدير كلام چنين شود" وحى كرد به انداختن او" بعضى «4» ديگر كلمه را مصدريه گرفته و گفته‌اند جمله مدخول آن بدل از جمله" ما يُوحى‌" است. كلمه" تابوت" به معناى صندوق و شبه آن است، و كلمه" قذف" به معناى نهادن و سپس انداختن است، گويا قذف اول در آيه به معناى نهادن، و قذف دوم به معناى انداختن است، و معنا اين است كه او را در صندوق بگذار و به دريا بينداز، ممكن هم هست هر دو با هم به معناى دوم باشد، به اين عنايت كه بچه را در صندوق نهادن، و به دريا افكندن، او را طرح كردن، و نسبت به او بى‌اعتنايى نمودن است، كلمه" يم" به معناى دريا است، و بعضى «5» گفته‌اند به معناى درياى گوارا است، و كلمه" ساحل" به معناى لب دريا، و كناره خشكى آن است، و صنع و صنيعه به معناى احسان است. جمله" فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ- دريا بايد او را بيرون افكند" به صورت امر است، تا به تحقق وقوع آن اشاره كند، و مفادش اين است كه ما به دريا امر كرده‌ايم امرى تكوينى، پس اين‌ _______________ (1) سوره نحل، آيه 68. (2) قبل از تو هيچ رسولى نفرستاديم، مگر مردانى از اهل هر ديارى كه به سويشان وحى مى‌كرديم. سوره يوسف، آيه 109. (3) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 52. (4، 5) روح المعانى، ج 16، ص 188. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 208 قضيه حتما واقع خواهد شد، و همچنين جمله" يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي ..." كه جزائى است مترتب بر اين امر. معناى دو آيه اين است كه" زمانى كه ما به مادرت وحى و الهام كرديم، به وحى و الهامى كه ممكن است به يك زن بشود، و آن اين است كه طفل را بگذار (و يا بينداز) در يك صندوق، و پس از آن صندوق را به دريا (كه همان نيل است) بينداز، كه قضاى رانده شده از درگاه ما اين است كه دريا او را به ساحل و كناره بيندازد، و آن گاه شخصى كه دشمن من و دشمن او است او را بگيرد (آرى فرعون با ادعاى الوهيت، با خدا، و با كشتن اطفال با موسى دشمنى مى‌كرد كه او نيز طفلى بود) اين آن الهامى بود كه به مادرت كرديم". " وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‌ عَيْنِي"- ظاهر سياق اين است كه اين قسمت از داستان تا جمله" وَ لا تَحْزَنَ" فصل دوم و متمم فصل سابق است و مجموع اين دو فصل بيان همان منتى است كه جمله" وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‌" به آن اشاره مى‌كرد. پس فصل اول، وحى به مادر موسى، و داستان در صندوق نهادن و به دريا انداختن آن و رسيدنش به دست فرعون كه دشمن خدا و دشمن خود او بود را حكايت كرد، و فصل دوم محبوب شدن موسى در دل فرعون را نقل مى‌كند، كه ما اين محبت را در دل او انداختيم تا از كشتن موسى صرفنظر نموده، دوباره موسى به مادرش برگردد و در دامن او قرار گيرد، و ديدگان او روشن شود و غمگين نگردد، و اين سرنوشت را خداى تعالى به او وعده داده بود، هم چنان كه در سوره قصص به آن وعده تصريح نموده، فرموده است" فَرَدَدْناهُ إِلى‌ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ" «1». و لازمه اين معنا اين است كه جمله" وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ ..."، عطف باشد بر جمله" أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّكَ" و معناى القاى محبت بر او، اين است كه خداوند او را طورى قرار داده بود كه هر كس او را مى‌ديد دوستش مى‌داشت، و قلبش را به سوى موسى جذب مى‌كرد، پس در كلام استعاره‌اى تخييليه به كار رفته است، و اگر محبت را نكره آورد، و فرمود" محبتى بر تو افكندم" براى اين بود كه به عظمت و فخامت و عجيب بودن آن اشاره كند. _______________ (1) ما او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و غمگين نگردد و تا بداند كه وعده خدا حق است. سوره قصص، آيه 13. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 209 " و لام" در" وَ لِتُصْنَعَ عَلى‌ عَيْنِي" لام غرض است، و جمله مذكور عطف بر اغراضى است كه تقدير گرفته شده، و تقدير آن اين است كه" ما محبت را بر تو افكنديم براى امورى چنين و چنان، و براى اينكه فرعون زير نظر من به تو احسان كند، زيرا من با تو و مراقب حال توام، و به خاطر آن مزيد عنايت و شفقتى كه به تو دارم از تو غافل نمى‌شوم"، و چه بسا گفته باشند مراد از جمله" وَ لِتُصْنَعَ عَلى‌ عَيْنِي" احسان به او باشد، كه به مادرش برگردانيده و تربيتش را در دامن مادر قرار داد. هر چه باشد لسان آيه، لسان كمال عنايت و شفقت است، و مناسب با آن اين است كه سياق را سياق تكلم وحده كنند، و به همين جهت از سياق سابق كه تكلم با غير" ما" بود به تكلم وحده (من) عدول فرمود. " إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‌ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‌ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ"- ظرف" اذ"- به طورى كه سياق مى‌رساند- متعلق است به جمله" وَ لِتُصْنَعَ" و معنايش اين است كه من محبتى از ناحيه خودم بر تو افكندم تا هر كس تو را مى‌بيند براى اين منظور دوست بدارد و نيز براى اينكه در مرئى و منظر من و در تحت مراقبتم به تو احسان شود، آن وقتى كه خواهرت آمد و شد مى‌كرد تا خبرى از تو به دست آورد و بداند با تو چه معامله‌اى مى‌كنند، ديد كاركنان فرعون در جستجوى دايه‌اى هستند تا تو را شير دهد، خواهرت خود را در معرض پاسخ قرار داده به ايشان مى‌گويد- و اگر فرمود" مى‌گويد" و نفرمود" گفت" براى اين بود كه حال گذشته را حكايت كند- آيا مى‌خواهيد شما را راهنمايى كنم به زنى كه او را كفيل شود، هم شير دهد و هم حضانت كند؟ بدين وسيله تو را به مادرت برگردانديم تا خوشحال شود و اندوهناك نگردد. در جمله" فَرَجَعْناكَ" به سياق سابق كه سياق متكلم با غير بود برگشت شده، نه اينكه التفاتى به كار رفته باشد. [ياد آورى منت‌ها و تفضلات ديگر خدا به موسى (عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و ...] " وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ ..." اين آيه اشاره به منت و يا منتهايى ديگر غير آن دو منت سابق است، و اين منت عبارت است از داستان قتل نفس موسى و رأى دادن درباريان قبط به كشتن او، و فرار او از مصر، و ازدواجش با دختر شعيب پيغمبر، و اقامتش در مدين به مدت ده سال به عنوان اجير و چوپان گوسفندان شعيب. و اين داستان در سوره قصص مفصل آمده، پس جمله" وَ قَتَلْتَ نَفْساً" اشاره به كشتن آن مرد قبطى است در مصر، و جمله" فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" اشاره به ترسى بود كه به وى دست‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 210 داد، ترسيد درباريان فرعون او را بكشند، و خداى تعالى او را بيرون و به سرزمين مدين برد، همين كه شعيب او را احضار كرد، و موسى داستان خود را براى او گفت، شعيب گفت:" لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ" «1». " وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً"- يعنى تو را آزموديم، آزمودنى، راغب در مفردات مى‌گويد كلمه" فتن" در اصل به معناى اين است كه طلا را در آتش كنند و خوبى و بدى جنس آن را معلوم سازند، و در داخل آتش شدن انسان نيز استعمال شده، از آن جمله قرآن كريم فرموده" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ- روزى كه در آتش در مى‌آيند" و نيز فرموده" ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ- بچشيد عذابتان را" و آن گاه گفته است: گاهى وسيله عذاب را هم فتنه مى‌گويند، و كلمه فتنه را نيز در آن استعمال مى‌كنند، مانند آيه" أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا- آگاه باش كه در فتنه افتاده‌اند" و گاهى در آزمايش به كار مى‌رود، مانند" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً" آن گاه با كلمه فتنه معامله كلمه بلاء را كردند، كه هر دو را هم در شدت و هم در رخايى كه آدمى به آن مى‌رسد استعمال نمودند ولى ظهور آن دو و استعمالشان در شدت بيشتر است، كه در آيه" وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً- شما را به خير و شر مى‌آزماييم، آزمودنى" هر دو در هر دو معنا به كار رفته، اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود «2». " فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ"- اين ماندنش در اهل مدين متفرع بر فتنه و نتيجه آن است و در جمله" ثُمَّ جِئْتَ عَلى‌ قَدَرٍ يا مُوسى‌" احتمال دارد، و خيلى هم بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه مراد از قدر، مقدار باشد، و منظور از آن مقدار علم و عمل و تجربه‌اى باشد كه از ابتلاءات وارده در نجاتش از غم، و خروجش از مصر و ماندنش در اهل مدين به دست آورده، (و معنا اين باشد كه آن گاه با مقدارى علم و تجربه آمدى). و بنا بر اين مجموع جمله" وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ ... يا مُوسى‌" يك منت باشد، و آن اين باشد كه به چند بلاء پشت سر هم مبتلا شد، تا با مقدارى از كمال كه كسب كرده و به فعليت رسانده بود به مصر بازگشت. بعضى‌ها «3» از اين اشكال كه چرا فتنه و بلاء را منت شمرده؟ چه بسا پاسخ گويند كه: فتنه در اينجا به معناى خلوص و خلاصى است، همانطور كه طلا به وسيله آتش خالص مى‌شود، و چه بسا بگويند منت بودن آن به اعتبار ثوابى است كه در برابر آن مى‌دهند. _______________ (1) مترس كه از مردم ستمكار رهايى يافتى. سوره قصص، آيه 25. (2) مفردات راغب ماده" فتن". (3) روح المعانى، ج 16، ص 192. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 211 ولى اين دو جواب وقتى درست است كه جمله" فلبثت" جداى از ما قبلش باشد، و به همين جهت بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند: مراد از فتنه، آن رنج‌ها و محنت‌هايى است كه موسى بعد از بيرون شدنش از مصر تا رسيدن به مدين تحمل نمود، چون از حرف" فا" يى كه بر سر جمله" فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ" آمده بر مى‌آيد كه" لبث" در اهل مدين بعد از فتنه بوده، و تاخر زمانى داشته. ليكن اين حرف صحيح نيست، براى اينكه حرف" فاء" بيشتر از تفريع را نمى‌رساند، و واجب نيست كه همه جا مدخول فاء تفرع زمانى هم بر ما قبل داشته باشد. بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" قدر" به معناى تقدير است و مراد اين است كه تو سپس به تقدير ما به مصر آمدى، آن گاه به كسانى كه قدر را به معناى مقدار گرفته‌اند اعتراض كرده كه معروف از قدر به اين معنا قدر به سكون دال است، نه قدر به فتحه آن. و ليكن به طورى كه اهل لغت تصريح كرده‌اند قدر به سكون، و قدر به فتحه به يك معنا است، هم چنان كه نعل به سكون و نعل به فتحه يك معنا مى‌دهد، علاوه بر اين قدر به معناى مقدار همانطور كه قبلا گفتيم با سياق سازگارتر، و يا تنها آن سازگار است، مفسرين ديگر براى اينكه قدر را به معناى مقدار بگيرند وجوهى بى‌پايه ذكر كرده‌اند كه در نقل آنها هيچ فائده‌اى نيست. آيه شريفه كه منت خدا بر موسى را مى‌شمرد با نداى موسى ختم شد، تا احترام بيشترى از او شده باشد. [مراد از جمله:" وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي" در خطاب خداوند به موسى (عليه السلام)] " وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي" كلمه" اصطناع" افتعال از" صنع" و به معناى احسان است- به طورى كه گفته‌اند- وقتى گفته مى‌شود" صنع فلانا- فلانى را صنع كرد" معنايش اين است كه به او احسان نمود، و چون گفته شود" اصطنع فلانا" معنايش اين مى‌شود كه احسان خود را در باره فلانى تحقق داد و تثبيت كرد و از قفال نقل شده كه گفته: وقتى گفته مى‌شود" فلانى فلان را اصطناع كرد" معنايش اين است كه آن قدر به وى احسان كرد كه وى را به او نسبت مى‌دهند، و مى‌گويند: اين صنيع فلانى است و اين نمك‌پرورده او است، اين بود كلام قفال «3». _______________ (1) مجمع البيان، ج 7، ص 11. (2 و 3) روح المعانى، ج 16، ص 193. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 212 بنا به گفته وى برگشت معناى اصطناع موسى به اين است كه خداى تعالى او را براى خود اختصاص داد، و آن وقت موقعيت كلمه" لنفسى" كاملا روشن مى‌شود، و اما بنا بر معناى اول، از نظر سياق مناسب‌تر آن است كه بگوييم" اصطناع" متضمن معناى اخلاص است، و به هر حال معناى آن اين است كه من تو را خالص براى خودم قرار دادم، و همه نعمتهايى كه در اختيار تو است همه اينها از من و احسان من است، و در آن غير من كسى شركت ندارد، پس تو خالص براى منى، آن وقت مضمون آيه مورد بحث با آيه" وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‌ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً" «1». روشن مى‌شود. از اينجا معلوم مى‌شود اينكه بعضى «2» گفته‌اند: مراد از اصطناع، اختيار است، و معناى اختيار خدا موسى را براى خود اين است كه او را حجت ميان خود و خلق خود قرار دهد، به طورى كه كلام او و دعوتش كلام و دعوت وى باشد، و نيز گفتار بعضى «3» ديگر كه گفته‌اند: مراد از كلمه" لنفسى" براى وحى و رسالت من است، و نيز گفتار ديگران كه گفته‌اند: يعنى" براى محبتم" هيچ يك درست نيست، چون به دون دليل مقيد كردن است. و نيز روشن مى‌شود كه اصطناع و احسان نمودن خدا موسى را براى خود، يكى از منت‌هاى مذكور است، بلكه از بزرگترين نعمتهاى او بوده است و ممكن هم هست جمله" وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي"، عطف تفسيرى بر جمله" جِئْتَ عَلى‌ قَدَرٍ" باشد و اينكه فخر رازى بر اين معنا اعتراض كرده كه وسط واقع شدن نداء ميان آن و منت‌هاى مذكور- با اينكه اصطناع هم در سلك آن منت‌ها باشد- سازگارى ندارد و به همين جهت بهتر است آن را تمهيد و زمينه چينى براى فرستادن او و برادرش نزد فرعون دانست. اعتراضش وارد نيست، براى اينكه حكمت وسط واقع شدن نداء منحصر در آنچه او گفته نيست، شايد وجه ديگر آن، احترام بيشتر موسى (ع) و لطف به وى و نزديك كردنش به موقف انس باشد، تا زمينه فراهم شود براى التفات بار دوم، از تكلم مع الغير به تكلم وحده، يعنى جمله" وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي". " اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي" در اين جمله امر سابق تجديد مى‌شود و در آن خطاب تنها متوجه موسى (ع) شده بود و مى‌فرمود" اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌" ولى در اين جمله برادرش را هم به وى‌ _______________ (1) بياد آر در كتاب، موسى را كه مخلصى بود. سوره مريم آيه 51. (2، 3) مجمع البيان، ج 7 ص 11. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 213 ملحق كرده، چون خود موسى قبلا درخواست كرده بود كه برادرش را در كار او شركت دهد، به همين جهت در خطاب دوم او را هم مخاطب نمود. دستورشان داد تا با آيات او نزد فرعون روند و در آن موقع داراى بيش از دو آيت نبود، و از همين كه فرمود" با آيات من" خود وعده جميلى است كه به زودى در موقع لزوم با آيت‌هاى ديگرى تاييدش خواهد كرد، و اما اينكه بگوييم مراد از آيات همان دو آيت است زيرا گاهى جمع بر تثنيه اطلاق مى‌شود، و يا بگوييم هر يك از آن دو آيت منحل به چند آيت است، سخن قابل اعتمادى نيست. " وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي"- كلمه" تنيا" از" ونى" به معناى فتور و سستى است و مناسب‌تر به سياق سابق اين است كه مراد از ذكر" دعوت به ايمان به خداى تعالى"، به تنهايى باشد، نه ذكر به معناى توجه به قلب يا زبان كه بعضى «1» گفته‌اند. " اذْهَبا إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌ فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌". در اينجا نيز براى بار دوم هر دو را مخاطب قرار داد و همچنين در نهى قبلى نيز آن دو را با هم خطاب كرد، در حالى كه قبل از آن نهى و اين امر، در جمله" اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ" كه جنبه زمينه‌چينى براى آن دو خطاب داشت هر دو را مخاطب نكرد، بلكه يكى را مخاطب كرد و ديگرى را ملحق به او نمود، و از اينجا مى‌توان احتمال داد كه آيه مورد بحث مشافهه و مخاطبه ديگرى بوده كه بعد از آن موقف ميان خدا و آن دو يا با هم و يا جداى از هم واقع شده است و مؤيد اين احتمال اين است كه بعد از آن فرموده" قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا ..." چون هر دو با هم مى‌گويند خدايا مى‌ترسيم به ما ستم و تعدى كند و همچنين در چند جاى بعد همه خطاب به هر دو است، معلوم مى‌شود اين خطابها در محلى ديگر بوده. و مراد از اينكه فرمود" فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً" اين است كه در گفتگوى با فرعون از تندى و خشونت خوددارى كنند، كه همين خويشتن دارى از تندى، واجب‌ترين آداب دعوت است. [بيان اينكه اظهار اميد در كلام خدا (در مانند جمله:" لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌") قائم به مقام است و رد سخنى از فخر رازى در باره سر ارسال موسى (عليه السلام) به سوى فرعون با علم به ايمان نياوردن او] در جمله" لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌" تذكر و يا خشيت فرعون آرزو شده، و اين اميد، قائم به مقام محاوره است نه به خداى تعالى كه عالم به همه حوادث است كه پيش خواهد آمد. كلمه" تذكر" به معناى قبول يادآورى و التزام به مقتضيات حجت ياد آورنده و ايمان به آن است و كلمه خشيت به معناى مقدمه آن قبول و ايمان است، پس برگشت معنا به اين مى‌شود كه" شايد او ايمان بياورد و يا نزديك به ايمان آوردن شود و حد اقل بعضى از _______________ (1) منهج الصادقين، ج 5، ص 488. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 214 خواسته‌هاى شما را اجابت كند". بعضى «1» از كسانى كه معتقدند ايمان فرعون در حين غرق شدن قبول است، به كلمه" لعل" در آيه مذكور بر مدعاى خود استدلال كرده‌اند، به اين بيان كه اميد و آرزو از ناحيه خداى تعالى واجب الوقوع است، هم چنان كه به ابن عباس و قدماى مفسرين هم نسبت داده‌اند كه هر چه را خدا در باره‌اش اميدوار شود آن خواهد شد، پس از آيه بر مى‌آيد كه يكى از دو امر تذكر و خشيت واقع شد كه هر يك واقع شود نجات را به دنبال دارد، (پس فرعون كه به حكايت قرآن، در حين غرق شدن ايمان آورد اهل نجات است). ليكن اين حرف مردود و ممنوع است، و كلمه" عسى" و" لعل" در كلام خداى تعالى بر همان معنايى دلالت مى‌كند كه در كلام غير خدا دلالت مى‌كند، و آن معنا عبارت است از اميدوارى، چيزى كه هست اميد در غير خدا قائم به شخص جاهل است، ولى در خداى تعالى قائم به او نيست، چون او منزه از جهل است بلكه قائم به مقام است، يعنى كسى كه در چنين مقامى قرار گيرد و جوانب كلام را زير نظر داشته باشد، مى‌فهمد كه جا دارد چنين و چنان شود، به خلاف اميدوارى در غير خدا كه هم ممكن است قائم به نفس اميدوار باشد و هم قائم به مقام تخاطب و گفت و شنود. امام فخر رازى در تفسير خود گفته است: سر اينكه چرا خداى تعالى موسى را نزد فرعون فرستاد، با اينكه مى‌دانست او ايمان نمى‌آورد، به دست نيامده و در اينگونه اسرار غير از تسليم و ترك اعتراض چاره‌اى نيست «2». و اين سخن از وى خيلى عجيب است براى اينكه اگر مقصود از سر فرستادن موسى وجه صحت امر به چيزى است با علم به اينكه در خارج تحقق نمى‌يابد و محال است تحقق يابد؟! جواب مى‌گوييم: محال بودن وقوع چيزى در خارج يا وجوب وقوع آن، خود حالت آن چيز است به قياس بر علت تامه آن، كه عبارت است از علت فاعلى به ضميمه ساير عوامل خارجى، (كه اگر مجموع اينها كه همان علت تامه است، موجود باشد آن چيز و آن فعل، واجب و ضرورى الوجود مى‌شود و اگر علت تامه‌اش نبود و يا تامه نبود، وجود آن ممتنع مى‌گردد) و اما به قياس، به علت فاعليش به تنهايى نه واجب مى‌شود و نه ممتنع، و امر خداى تعالى هم هيچ وقت متعلق به فعلى به قياس به تمامى اجزاء علت تامه‌اش نمى‌شود، بلكه تنها _______________ (1) مجموعة من التفاسير، ج 4، ص 198. (2) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 59. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 215 متعلق به فعل به قياس به علت فاعليش مى‌گردد، كه يكى از اجزاء علت تامه فعل است و نسبت فعل و عدم آن به قياس به آن تنها ممكن است، (نه واجب و نه ممتنع) و به عبارت ديگر نسبت فعل و عدم فعل به فاعل نسبت امكان دائمى است، چون فاعل علت ناقصه است، كه نه وجود فعل را واجب مى‌كند و نه عدم آن را، پس بنا بر اين، ارسال رسول و دعوت فرعون به وسيله رسول، و امر فرعون به اطاعت وى همه صحيح است، زيرا اجابت فرعون و اطاعتش از رسول، نسبت به خود او اختيارى و ممكن است، (نه واجب و نه ممتنع) هر چند كه نسبت به او كه علت فاعلى است، به ضميمه ساير عوامل مانعه از اجابت محال و ممتنع است، اين جواب كسانى است كه قائل به اختيارند و اما جبرى مذهبان، كه خود فخر رازى يكى از آنها است، اين شبهه نزد آنها منحصر در تنها مساله مورد بحث نيست، بلكه در تمامى موارد تكاليف جريان دارد، چون ايشان قائل به عموم جبر هستند و در مورد بحث گفته‌اند: امر به موسى تكليفى است صورى كه نتيجه آن اتمام حجت و قطع معذرت است. و اما اگر مراد از" سر ارسال رسول" با علم به ايمان نياوردن فرعون پرسش از فائده اين كار باشد چون خداى تعالى كار لغو نمى‌كند؟ در جواب مى‌گوييم دعوت به دين حق هرگز و در هيچ موردى لغو نيست، براى اينكه در مردمى كه آن را مى‌پذيرند اثر گذاشته و ايشان را در سعادت تكميل مى‌كند و در مردمى كه آن را نمى‌پذيرند نيز اثر گذاشته ايشان را در شقاوتشان تكميل مى‌كند، هم چنان كه خداى تعالى فرمود:" وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً" «1». آرى اگر تكميل در طرف شقاوت لغو گردد، ديگر آزمايش در آن ناحيه معنايى نخواهد داشت، و حجت در آن تمام نمى‌شود، و عذر منقطع نمى‌گردد و اگر در يك طرف حجت تمام نشود، در طرف ديگر نيز تمام نمى‌گردد، و اين خود روشن است (زيرا سعادت در جايى تحقق مى‌يابد كه شقاوت هم امكان داشته باشد). " قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى‌" كلمه" فرط" به معناى تقدم است و در اينجا مراد از آن به قرينه مقابله‌اش با طغيان، تعجيل در عقوبت است، به طورى كه نگذارد دعوت تمام گردد و مهلت ندهد معجزات اظهار شود، و مراد از" طغيان" اين است كه در ظلم خود از حد تجاوز نموده و با تشديد عذاب بنى‌ _______________ (1) ما از قرآن چيزهايى نازل مى‌كنيم كه براى مؤمنين شفاء و رحمت است، و ظالمان را جز بر خسارتشان نمى‌افزايد. سوره اسرى، آيه 82. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 216 اسرائيل و جرأت بر ساحت مقدس ربوبى مقابله نموده و اين بار كارهايى بكند كه تا كنون نمى‌كرد، و اگر نسبت خوف به موسى (ع) و هارون داد اشكالى ندارد، چون در سابق در تفسير جمله" خُذْها وَ لا تَخَفْ" گفتيم كه اين خوف با مقام نبوت منافات ندارد. بعضى «1» بر اين آيه اشكال كرده‌اند به اينكه خداى تعالى در جاى ديگر به موسى وقتى درخواست شركت دادن برادر را كرد فرمود:" قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما" «2» و با اينكه در اين آيه قبلا به او تامين داده بود، ديگر جا نداشت موسى و هارون اظهار ترس كنند؟. بعضى «3» از اين اشكال جواب داده‌اند به اينكه ترس قبلى موسى (ع) از جان خودش بود، به دليل اينكه مى‌گفت:" آنها از من خونى طلب دارند و مى‌ترسم مرا بكشند" «4» ولى در آيه مورد بحث همانطور كه گذشت ترسشان از باز ماندن امر دعوت است. علاوه بر اين ممكن است خوفى كه در اين آيه حكايت شده همان ترس قبلى موسى باشد كه در موقف مناجات اظهار كرده بود و ترس هارون باشد در هنگامى كه از ماموريت خود آگاه گشت، و با هم در اين مورد جمع شده باشند، در سابق هم گذشت كه احتمال دارد جمله" اذْهَبا إِلى‌ فِرْعَوْنَ ..."، حكايت كلامى باشد كه هر دوى آن بزرگواران در مواقف متعددى گفته‌اند. [اشاره به وجه اينكه موسى و هارون از عقاب و طغيان فرعون اظهار نگرانى كردند] " قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌" يعنى از فرط و طغيان فرعون نترسيد كه من با شما حاضرم، و آنچه بگويد مى‌شنوم و آنچه عمل كند مى‌بينم و شما را يارى مى‌كنم و تنهاتان نمى‌گذارم، و در حقيقت اين آيه تامينى است كه با وعده نصرت به آن دو مى‌دهد، پس اينكه فرمود:" لا تخافا" تامين است و اينكه فرمود:" إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌" تعليل آن تامين است به اينكه با حضور و ديدن و شنيدن من ديگر جايى براى ترس شما نيست، و اين خود دليل بر اين است كه جمله مذكور كنايه است از مراقبت و نصرت، و گر نه صرف حاضر بودن و ديدن و شنيدن، و صرف آگاهى داشتن به آنچه كه رخ مى‌دهد باعث نترسيدن موسى و هارون نمى‌شود، چون خداى تعالى‌ _______________ (1) تفسير فخر رازى، ج 22 ص 61. (2) بزودى بازويت را به وسيله برادرت قوى مى‌كنيم و براى شما نيرويى قرار مى‌دهيم كه آنان نتوانند به شما كارى كنند. سوره قصص، آيه 35. (3) مجمع البيان، ج 7، ص 13. (4) سوره قصص، آيه 34. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 217 همه چيز را مى‌بيند و مى‌شنود و از هر چيزى آگاهى دارد. بعضى «1» از علما با اين آيه استدلال كرده‌اند بر اينكه سمع و بصر در خداى تعالى دو صفتند زائد بر صفت علم، چون اگر آن دو نيز همان علم بوده باشند، بايد آوردن جمله" أَسْمَعُ وَ أَرى‌" بعد از جمله" إِنَّنِي مَعَكُما" تكرار باشد و تكرار خلاف اصل است. و اين استدلال موهون‌ترين استدلالى است كه در اين باره شده است، براى اينكه: اولا: در سابق هم تذكر داديم كه مفاد جمله" إِنَّنِي مَعَكُما" حضور و شهادت است و حضور و شهادت غير از علم است. و ثانيا: ما برهانهاى يقينى داريم بر اينكه صفات ذاتى خداى تعالى كه عبارتند از" حيات"،" علم"،" قدرت"،" سمع" و" بصر" عين ذاتند و بعضى عين بعض ديگرند، و ديگر با بودن يقين ممكن نيست ظهور لفظى ظنى مخالف منعقد گردد. و ثالثا: براى اينكه مساله از مسائل اصول معارف دينى است و در اصول، جز به علم نمى‌توان اعتماد و ركون نمود و دليلى كه با امثال" اصل عدم تكرار است" تمام و تكميل شود، از چنين مباحثى اجنبى است. " فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ ..." در اين جمله امر و دستور به رفتن نزد فرعون تجديد شده، البته بعد از آنكه آن دو جناب را با وعده حفظ و نصرت تامين داده، چيزى كه هست در اين امر مجدد رسالت آن دو را كاملا بيان فرموده است، و آن اين است كه نزد وى روند، و او را به ايمان و رفع يد از عذاب بنى اسرائيل دعوت نموده، پيشنهاد كنند كه بنى اسرائيل را رخصت دهد تا با آن دو جناب به هر جا خواستند بروند. [نكات و دقائقى كه در اوامر خداوند به موسى و هارون در باره رفتن نزد فرعون و دعوت او به كار رفته است‌] در اين بيان و گفتگوى با فرعون هر جا كه وجهه سخن دگرگون شده همان دستور قبلى به مقتضاى تناسب مقام تكرار شده، مثلا بار اول فرمود:" نزد فرعون برو كه او طغيان كرده است" بار دوم كه بعد از درخواستهاى موسى (ع) بود چنين تكرار كرد كه:" تو و برادرت نزد فرعون شويد كه او طغيان كرده است"، بار سوم كه موسى اظهار خوف كرد و خداى تعالى تامينش داد، چنين تكرار فرمود:" نزد او شويد و بگوييد ..." كه در اين نوبت تفصيل جزئيات وظائفى را كه دارند بيان نمود. پس در جمله" فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ" مامور شده‌اند خود را به عنوان فرستاده‌ _______________ (1) تفسير فخر رازى، ج 22، ص 61. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 218 پروردگار وى به وى معرفى كنند، و در جمله" وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌ ..." مامور شده‌اند وى را به بقيه اجزاى ايمان بخوانند. و اما جمله" فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ" تكليفى است فرعى و متوجه شخص فرعون. و در جمله" قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ" براى اثبات رسالتشان استناد به حجت نموده‌اند و اگر كلمه" آيت" را نكره آورد، خواست تا از عدد آيت سكوت كرده باشد و نيز به عظمت امر آن آيت، و وضوح دلالتش بر رسالت اشاره كرده باشد. و جمله" وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌" به منزله تحيت خداحافظى است كه در عين حال اشاره به اين است كه ديگر حرفى نداريم، رسالت ما همين است كه گفتيم، و نيز خلاصه محتواى دعوت دينى را بيان مى‌كند كه دامنه سلامت تمامى افرادى را كه هدايت و سعادت را پيروى مى‌كنند شامل مى‌شود و چنين افرادى در مسير زندگى به هيچ مكروهى بر نمى‌خورند نه در دنيا و نه در عقبى. جمله" إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‌ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى" در مقام تعليل جمله قبل خودش است كه حاصل هر دو چنين مى‌شود: اينكه تنها بر پيروان هدايت سلام كرديم، براى اين بود كه خداى سبحان به ما وحى كرده بود كه" عذاب" كه ضد" سلام" است سرنوشت بدون استثناء كسانى است كه آيات خدا و يا دعوت حق را كه همان هدايت است تكذيب كنند و از آن روى‌گردان شوند. و در سياق دو آيه اين معنا به خوبى به چشم مى‌خورد كه در عين اينكه رسالت آن دو را بيان نموده سلطنت فرعون و آنچه از زخارف كه وى بدان مى‌باليد و تظاهر به كبرياء مى‌نمود به هيچ گرفته و خوار شمرده است، مثلا خداى سبحان به آن دو بزرگوار مى‌فرمايد: " فاتياه" و نمى‌فرمايد:" اذهبا اليه" چون اگر اين دو تعبير را بخواهيم به فارسى ترجمه كنيم تقريبا ترجمه اولى" برويد پهلويش" و ترجمه دومى" برويد نزد وى" مى‌شود و معلوم است كه دومى در جايى به كار مى‌رود كه طرف داراى مقامى منيع باشد و شخص رسول خدمتش يا حضورش برود، به خلاف اولى كه رسول مى‌تواند چسبيده به او بنشيند و تماس نزديكترى پيدا كند و اگر سلطنت پادشاه مصر و معبود قبطيان كه دسترسى به دربارش كار بسيار دشوارى بوده رعايت مى‌شد، جا داشت بفرمايد" اذهبا اليه" ولى نفرمود. ديگر اينكه فرمود:" فقولا" و نفرمود:" فقولا له- به او بگوييد" چون خواست او را داخل انسان حساب نكند و اعتنايى به شان وى ننمايد و نيز فرمود:" إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ" و" بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ"، و دو بار به گوشش نواختند كه تو آن طور كه ادعا مى‌كردى" أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌" ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 219 نيستى، بلكه بنده و مربوب ربى هستى. و نيز فرمود:" وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌" و نفرمود:" سلام بر تو اگر هدايت را دنبال كنى" هم چنان كه در جمله مقابلش نيز اعتنايى به وى نكرد و به طور كلى فرمود:" أَنَّ الْعَذابَ عَلى‌ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى- عذاب سرنوشت هر كسى است كه تكذيب كند و اعراض نمايد". همه اينها را اگر به دقت در نظر بگيريم مناسب‌تر است با لحن جمله" لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌" و نكته‌اى كه از آن استفاده مى‌شود، زيرا از آن كمال احاطه و عزت و قدرتى بر مى‌آيد كه هيچ نيرويى تاب مقاومت در برابرش را ندارد، (آرى در دعوت به عبوديت و ربوبيت چنين خدايى مناسب‌تر همان است كه فرعونها بى‌مقدار و به هيچ گرفته شوند). اما اين تعبيرات در عين حال كه بى‌مقدارى و بى‌ارزشى فرعون را مى‌رساند، اولا هيچگونه خشونتى نداشته و از نرمى و ملايمت كه قبل از اين موسى را بدان امر مى‌كرد بيرون نشده است، و ثانيا سخن حق را به گوش فرعون رسانيده، بدون اينكه تملق كرده و از سلطنت باطل فرعون و عزت دروغيش مرعوب شده باشد. بحث روايتى [رواياتى در ذيل آيات مربوط به داستان موسى (عليه السلام)] در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) آمده كه در ذيل جمله" آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ" مى‌فرمود:" يعنى پاره‌اى آتش برايتان بياورم تا گرم شويد"،" أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً- يا بر سر آن آتش كسى را بيابم كه راه را بما نشان دهد" چون موسى (ع) راه را گم كرده بود «1». و در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: چرا موسى (ع) مامور كندن كفش خود شد كه قرآن در باره‌اش مى‌فرمايد:" فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً"؟ فرمود: چون كفشهايش از پوست خر مرده بود «2». مؤلف: اين روايت را تفسير قمى نيز بدون ذكر سند و آن هم با ضمير (يعنى از آن حضرت) آورده «3» و در الدر المنثور هم از عبد الرزاق و فارابى و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 60. (2) الفقيه، ج 1، ص 160، ح 2. (3) تفسير قمى، ج 2، ص 60. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 220 على (ع) همين معنا آمده ولى در روايتى ديگر رد شده است، سياق آيه هم مى‌رساند كه كندن كفش صرفا به منظور احترام مكان بوده «1». و در مجمع البيان در ذيل جمله" أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي" گفته است: بعضى گفته‌اند معنايش اين است كه هر وقت به يادت آمد كه نمازى به گردنت هست چه در وقت و چه در خارج وقت، آن را به جاى آر، و اين قول از بيشتر مفسرين نقل شده و از امام ابى جعفر (ع) هم نقل شده و روايت انس از رسول خدا (ص) كه فرمود:" هر كه نماز را فراموش كرد هر وقت يادش آمد بخواند، ديگر كفاره‌اى به گردنش نيست" آن را تاييد مى‌كند، و اين روايت را مسلم در صحيح خود آورده است «2». مؤلف: اين حديث به طرق ديگرى از اهل سنت با سند و بى سند از رسول خدا (ص) نقل شده «3»، و از طرق شيعه از امام باقر و صادق (ع) آمده است «4». و در مجمع البيان در ذيل جمله" أَكادُ أُخْفِيها" از ابن عباس نقل كرده كه جمله را به صورت:" اكاد اخفيها عن نفسى" قرائت كرده و در قرائت ابى نيز به همين صورت آمده و از امام صادق (ع) نيز روايت شده (كه بنا بر آن معنا چنين مى‌شود: نزديك است كه وقت قيامت را از خودم هم پنهان بدارم) «5». [روايتى كه حاكى است از دعاى پيامبر گرامى (صلّى الله عليه وآله) در باره امير المؤمنين (عليه السلام)، مشابه دعاى موسى (عليه السلام) و درخواست وزارت هارون و شركت دادن او در امرش‌] و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر، از اسماء بنت عميس روايت آورده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) را ديدم كه در مقابل كوه ثبير ايستاده بود و مى‌فرمود:" اى كوه ثبير روشن باش، اى كوه ثبير روشن باش، بار الها از تو آن مى‌خواهم كه برادرم موسى خواست و آن اين است كه: سينه‌ام را گشاده كنى، و كارم را آسان سازى و گره از زبانم باز كنى، تا سخنانم را بفهمند، و از اهل بيتم برادرم على را وزيرم سازى، و پشتم را به وسيله او محكم كنى و او را در كار من شريك سازى، تا تو را بسيار تسبيح كنيم، و بسيار ذكر گوييم، كه تو به ما بصير هستى" «6». مؤلف: قريب به اين معنا از سلفى از امام باقر (ع) و همچنين در _______________ (1) الدر المنثور، ج 4، ص 292. (2) مجمع البيان، ج 7، ص 6. (3) روح المعانى، ج 16، ص 171. (4) فروع كافى، ج 3، ص 293، ح 4 و 5. (5) مجمع البيان، ج 7، ص 6. (6) الدر المنثور، ج 4، ص 295. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 221 مجمع البيان از ابن عباس از ابو ذر از رسول خدا (ص) روايت شده «1». و در روح المعانى بعد از نقل اين حديث چنين گفته:" اين معنا پوشيده نماند كه ما ناچاريم كلمه" امر" را كه در اين حديث است حمل بر ارشاد و دعوت به حق كنيم، و نمى‌توانيم آن را عبارت از نبوت بدانيم، و نيز نمى‌شود با آن بر خلافت بلا فصل على كرم اللَّه وجهه استدلال كنيم" «2». و نظير اين حديث در آنچه گفتيم كلام ديگر رسول خدا (ص) است، كه هنگام جانشين كردن على در مدينه و بر اهل بيتش در داستان غزوه تبوك به على فرمود" آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى؟ تنها فرق ميان من و تو و موسى و هارون اين است كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود" كه با آن نيز نمى‌شود استدلال بر آن مدعا كرد «3». [رد سخن صاحب" روح المعانى" كه" امر" ى را كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از خدا خواسته تا على (عليه السلام) را در آن شريك او بنمايد بر ارشاد و دعوت به حق حمل كرده است‌] مؤلف: اما استدلال به حديث بالا و يا حديث منزلت بر خلافت بلا فصل على (ع) بحثى است كه از غرض اين كتاب خارج است، تنها در اينجا از مراد آن جناب به جمله" و او را در كارم شريك فرما" كه مطابق دعاى موسى (ع) است گفتگو مى‌كنيم و مى‌گوييم جمله مذكور در دعاى رسول خدا (ص) درست مطابق دعايى است كه كتاب عزيز خدا آن را از موسى (ع) در حق هارون حكايت كرده است، پس بايد ديد رسول خدا (ص) از آيه شريفه چه فهميده كه آن را از خداوند در باره على (ع) درخواست كرده است؟. و با در نظر گرفتن اينكه حديث مذكور حديثى است صحيح، و مؤيد به حديث متواتر منزلت، كه مرحوم بحرانى در" غاية المرام" آن را به صد طريق از طرق اهل سنت و هفتاد طريق از طرق شيعه نقل كرده «4»، چنين مى‌فهميم كه مراد از آن جناب از شركت دادن خدا على را در امر وى به طور قطع نبوت نبوده، چون حديث منزلت صريحا نبوت را استثناء كرده بود، و از همين جا اين معنا را هم مى‌فهميم كه مراد موسى (ع) از امر نيز امر نبوت نبوده، زيرا اگر شامل نبوت هم مى‌بود ديگر دعاى:" أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي" از رسول خدا (ص) بدون معنا خواهد بود. _______________ (1) مجمع البيان، ج 6، ص 185. (2) روح المعانى، ج 16، ص 18. (3) بحار الانوار، ج 21، ص 208. (4) غاية المرام. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 222 و نيز مراد از آن امر آن طور كه روح المعانى «1» پنداشته، مطلق ارشاد و دعوت به سوى حق نيست، براى اينكه مساله ارشاد و دعوت به سوى حق اختصاص به على (ع) ندارد، تكليفى است كه تمامى امت در آن شركت دارند، آيات قرآن و روايات همه قائم به آنند مانند آيه" قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‌ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي" «2» و نيز مانند روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده‌اند كه رسول خدا (ص) فرمود:" حاضرين به غائبين برسانند" و وقتى دعوت به حق امرى است مشترك ميان همه افراد امت، ديگر معنا ندارد كه رسول خدا (ص) درخواست كند خصوص على را در اينكار شريك وى سازد. علاوه بر آيه و روايت بالا در خود كلام رسول خدا (ص) كه كلمه امر به ياى تكلم اضافه شده و فرموده:" امرى- امر من" يك نحوه اختصاص را مى‌رساند و مى‌فهماند كه درخواست كرده كه على (ع) را در امرى كه مخصوص به خود آن جناب بوده شريك سازد و چنين امرى با مطلق ارشاد و دعوت به حق كه همه مردم در آن مشتركند منطبق نيست، هم چنان كه نظير اين بيان در تفسير آيه‌اى كه كلام موسى بود و قرآن از او حكايت مى‌كرد گذشت. آرى تبليغ ابتدايى- كه همان تبليغ وحى براى اولين بار باشد- امرى است كه نه نبوت است تا آيه و روايت دليل بر نبوت هارون و على (ع) باشد، و نه ارشاد و دعوت است تا همه مردم در آن مشترك باشند، بلكه امرى است كه در عين اينكه نبوت مختص به نبى نيست نبى نمى‌تواند از پيش خود هر كسى را در آن نائب خود كند بلكه بايد از خدا دستور بگيرد كه چه كسى را در آن نائب قرار دهد و شريك خويش كند. در كلام موسى هم شاهدى بر اين معنا هست، و آن اين است كه مى‌گويد:" وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي"، چون مى‌دانيم مقصودش از اينكه گفت:" مرا تصديق كند" اين نيست كه هارون نزد فرعون رود و بگويد برادرم موسى راست مى‌گويد، بلكه مراد اين است كه در آنجا آنچه از كلام موسى مبهم است توضيح دهد، و آنچه مجمل است تفصيل گويد، و از طرف او پاره‌اى از آنچه به برادر وحى شده و بايد ابلاغ شود برساند. _______________ (1) روح المعانى، ج 16، ص 158. (2) بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‌كنيم. سوره يوسف، آيه 108. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 223 پس اين نوع از تبليغ و آثارى كه از نبوت در پى دارد، مانند وجوب اطاعت و امثال آن، امرى است كه در عين اينكه از مختصات نبوت است، نيابت بردار هم هست، و اگر كسى در آن شريك نبى شود، شريك در امر نبى شده است، پس همين معنا مراد از كلمه" امرى" در دعاى رسول خدا (ص) است هم چنان كه همين معنا مقصود در دعاى موسى است. در جلد نهم اين كتاب در تفسير اول سوره برائت، در داستان فرستادن رسول خدا (ص) على را براى خواندن آيات اول سوره بر اهل مكه و عزل ابو بكر از اين ماموريت، مطالبى مربوط به بحث ما گذشت، كه در آنجا گفتيم اگر رسول خدا (ص) ابو بكر را عزل كرد، به استناد وحيى بود كه به آن حضرت شد مبنى بر اينكه: اين ماموريت را انجام ندهد مگر خودت و يا مردى از خودت. و در تفسير قمى آمده كه گفت: پدرم از حسن بن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از امام ابى جعفر (ع) روايت كرد كه فرمود: وقتى مادر موسى حامله شد، هيچ كس از حاملگى او خبردار نگرديد، تا روزى كه فرزندش را زاييد، فرعون به هر يك از زنان بنى اسرائيل زنى از قبطيان را موكل كرده بود كه مراقبشان باشند و اين سانسور را وقتى پديد آورد كه از بنى اسرائيل شنيد مى‌گويند به زودى مردى در ما متولد مى‌شود به نام موسى بن عمران كه هلاكت فرعون و اصحابش به دست او خواهد بود، فرعون وقتى اين را شنيد گفت: من هم تمام اطفال ذكور ايشان را مى‌كشم تا آن منجى كه در انتظارش هستند پديد نيايد، آن گاه ميان مردان و زنان جدايى انداخت و مردان را زندانى كرد. همين كه مادر موسى، موسى را آورد و ديد كه فرزندش پسر است، ناراحت شد و گريه كرد و گفت:" همين الساعه او را مى‌كشند"، ولى خداى تعالى مهر و عطوفتى در آن زن قبطى كه موكل بر وى بود ايجاد نمود و از روى دلسوزى پرسيد چرا رنگت پريد؟ گفت: مى‌ترسم بچه‌ام را بكشند، گفت: نه، نترس و موسى (ع) چنان بود كه هيچ كس او را نمى‌ديد مگر آنكه دوستدارش مى‌شد، هم چنان كه خداى تعالى فرمود:" وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي" به همين جهت آن زن قبطى دوستدار وى شد «1». و در كتاب علل به سند خود از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت: به موسى بن جعفر (ع) عرض كردم: از معناى آيه" اذْهَبا إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌ فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌" _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 135. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 224 برايم بفرما، فرمود: اما جمله" فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً" معنايش اين است كه او را به اسم صريح نخوانيد، بلكه به كنيه بخوانيد و بگوييد" يا ابا مصعب" چون كنيه فرعون ابو مصعب و نامش وليد بن مصعب بود، و اما جمله" لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌" را براى اين فرمود تا موسى به رفتن حريص‌تر شود، و گر نه خداى تعالى مى‌دانست كه فرعون نه متذكر مى‌شود و نه مى‌ترسد، مگر وقتى كه عذاب را ببيند، هم چنان كه خود خداى تعالى فرمود:" حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- آن گاه كه دچار غرق شد، گفت: ايمان آوردم كه معبودى نيست جز همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، حالا ديگر تسليمم" و خداى تعالى هم ايمانش را قبول نكرد، و فرمود: " آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ- حالا؟ بعد از آن عصيانها كه قبل از اين كردى و از مفسدين بودى؟" «1». مؤلف: صدر اين حديث را الدر المنثور از ابن ابى حاتم از على (ع) روايت كرده «2»، و اگر" قول لين" را به" كنيه" تفسير كرده، از باب اين است كه كنيه يكى از مصاديق قول لين است نه اينكه منحصر در آن باشد. ذيل حديث را كافى هم به سند خود از عدى بن حاتم از على (ع) نقل كرده، و در آن آنچه ما قبلا در باره" لعل" گفتيم تاييد شده كه اين كلمه در باره خداى تعالى نيز به همان معناى خودش يعنى اميدوارى استعمال شده است «3». _______________ (1) علل الشرائع، ج 1، ص 67. (2) الدر المنثور، ج 4، ص 301. (3) كافى، ج 7، ص 460 ح 1.

2 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

3 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

4 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

5 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

6 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

7 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

8 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

9 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

10 - مراجعه شود به تفسیر سوره انبیاء ، آیه :1

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 17 - حزب 33 - سوره انبیاء - صفحه 322
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 180,792,753